من نمیدونم اینجا چیکار میکنم!
سلام:)
نویسنده ها میگن هیچوقت از ۱۲ شب به بعد تصمیم نگیرید
الان ساعت هشتو نیم ولی تصمیمای وحشتناک اومدن سراغم
نمیدونم چه ربطی داشت ولی گفتم که گفته باشم
من هی میگم ولش کن بزار استوری خودمو با ارامش اپدیت کنم
یهو زیام میاد میگه غلط میکنی اینهمه داستان داری یدونه زیام پابلیش نمیکنی
بعد یاد ابهت اقای پین میفتم کرک و پرم میریزه
میگم چش چش ایشالا این سری دیگه زیامه
از اونجایی که من اصلا معروف نیستم تو واتپد همت کنید یه زیام خفن خوفناک بندازم تو بغلتون
انصافا خیلی ساپورت لازمه چون من واقعا روحیه حساسی دارم حس کنم کسی خوشش نمیاد یهو میزارم میرم تا دو سه سال دست به نوشتن نمیزنم میشینم یه گوشه الکی دست میزنم😐😂
من عاشق زیامم بعد همش هی زیام میخونم هر چی بگید خوندم دیگه زیامام ته کشیده وگرنه به ولله زندگی به عنوان ریدر خیلی بهتر از رایتر بودن
اما بزرگی میگفت اون داستانی و که نتونستی پیدا کنی خودت باید بنویسیش
(یا یه همچین چیزی :))
دیگه اینجوری شد گفتم حالا که من دارم مینویسمش برا خودم پابلیشش کنم دوستان اهل واتپدم صفا کنن
پارت اول را تا دقایقی دیگر میگذارم کف دستتان و اگر از همان ابتدا مورد پسند واقع شد
تگ کنید دوستان خود را و به ریدینگ لیستتون ادد کنید که زیامه شوخی نیسعال د لاو واقعا
"آلیس"
أنت تقرأ
THE OCEAN MYSTERY /ziam/
Fanfiction[Completed] "پیکسی؛ پری چهره ای که در زیر نور ماه می رقصد " . . +بهت گفته بودم دیگه دنبالم نگرد؛ دنیای تو برای من زهره _و من به حرفت گوش نکردم زِد چون تو برای من خود مرهمی