تکامل!

1.1K 280 329
                                    

Part eight

*پارت طولانیه ووت یادتون نره*

از کمر به پایین تو ابیه اقیانوس فرو رفته بود
خودشم هیچ ایده ای نداشت چطوری به اونجا رسیده
دور و اطرافش رو نگاه میکرد تا تصویری اشنا یا دلیل برای اونجا بودنش رو مهمون چشماش کنه؛ اما تا چشم کار میکرد تاریکی بود.

صدای خنده و زمزمه های ارومی توجهش رو به جایی نزدیک تخته سنگ هایی که به زور میدید جلب کرد.
با تعجب به جایی که صدای خنده میومد خیره شد، دوتا پسر باهم حرف میزدن و بی توجه به لیام بوسه های کوچیکی روی چهره و لب های هم میذاشتن، لیام میخواست نگاهش رو بگیره اما چهره ی یکیشون اونقدری برای لیام اشنا بود که بخواد با تعجب به ادامه اش زل بزنه!

ل_"ز..زین؟!"

حالا پسری که لیام میتونست چهره اش رو به واضحی ببینه به طرفش برگشت

ل_"زین..چیکار میکنی؟"

خنده ای که لیام به یاد نداشت تا حالا به گوشش رسیده باشه همه ذهنش رو پر کرد، خنده ی زین.
زین به سمتش میومد در حالی که لبخند به لب داشت لبخندی که هیچوقت روی لب هاش ندیده بود
حالا درست رو به روی لیام قرار گرفت و با هربار نزدیک تر شدنش استرس زیادی همراه با ابی که مواج میشد به تنش بر خورد میکرد

ز_" خودت گفتی باید امتحانش کنم لی، منم امتحانش کردم"

زین اونقدری نزدیک لیام شده بود که حالا بالا تنه اش با سینه ی لیام برخورد کنه
نگاه لیام از چشمای اون به پایین سر خوردن و بعد از این همه مدت متوجه شد لباسی به تن نداشته و حالا لخت بودنش و تماس بدن زین هوش و حواس رو ازش میگرفت
دستهاش با کندی به سمت موهای پریشون و سیاهش میرفت تا شاید بتونه نرمی و مرطوب بودنش رو بین انگشت هاش حس کنه؛ اما قبل از اینکه انگشتش به طره ای از موهاش برسه
سر زین به زیر اب فرو رفته بود

دستای سردش پاهاش رو لمس میکرد، لمس هایی که پلک های لیام رو خیلی سنگین میکردن برای اینکه بتونه باز نگهشون داره
اما وقتی حسی نرم تر و مرطوب تر از اون دست هارو کناره ی پهلوهاش حس کرد نتونست بیشتر از اون هشیار بمونه
لب های زین درست کنار پهلوهاش در حرکت بود، نرم و خرامانه.

در حالی که زیر لب ناله هایی ریزی میکرد چشم هاشو با شدت باز کرد
با دیدن محیط اطرافش ناله ی عمیقی کرد
درد زیر شکمش حالا اونو کاملا متوجه اتفاقی که افتاده بود میکرد
اون همین الان یه رویای خیس از زین دیده بود
خودشم نفهمید جطور از دختر های لاتین به یه پسر
و چطور از بین پسر های شکلاتیه اتلانتا به یه موجود رنگ پریده بداخلاق رسیده!

اون حجمی که زیر بدنش ذوق ذوق میکرد کلافه اش کرده بود و میدونست بی توجهی به نبض های عصبی هیولای اون پایین قراره یه رویای دیگه براش بیاره و این اخرین چیزی بود که میخواست
یه زین بین پاهاش اونم توی دریا

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن