اون رفته!

713 198 211
                                    

[Music track_faded/conor maynard]

"Part thirty four"

سعی میکرد چشم هاش رو باز نگه داره. سردرد وحشتناکی که بخاطر ضربه به سرش به وجود اومده بود امونش رو میبرید.
بوی خون مغزش رو فلج میکرد و لیام حالا فقط...نمیدونست!

با وحشت خودش رو بالای سر اون دختر رسوند. بدن سرد و
بی حرکتش مثل تکرار یه بدبختی بود. میدونست نمیتونه حتی برای لحظه ای دیگه روی پاهاش بایسته.

روی زانوهاش فرود اومد و به زندگی که اتیش گرفته بود خیره شد. خوشبختی که مثل یه رویا دود شده بود.

نیزه ی خم شده ی الکس! اون رو با شتاب برداشت و چندباری توی اب تکون داد...نمیفهمید چه کار میکنه و میدونست مدت زیادی حتی نمیتونه بهوش بمونه.

تلفنش به صدا در اومد؛ نیمه شب بود و صدای غرغر های برایان بلند شد. تن لختش رو جلو کشید تا بتونه تلفنش رو جواب بده. با دیدن اسم لیام لحظه ای لرز به تنش افتاد چون پسر امکان نداشت وقتی شب هارو یا اون میگذروند سراغی از ماریا بگیره.
و این خیلی خوب بهش ثابت شده بود!

تلفن رو جواب داد و ثانیه ای بعد صدای ناله ی پر درد اون پسر پیچید میون گوش های ماریا_ مام!

بدنش به اطراف کشیده میشد و میتونست فشار دست های پر قدرتی رو دور بازوهاش حس کنه...صدای فریاد های بلندی که اسمش رو صدا میزنن؛ اونقدر همه چیز براش گنگ بود که نمیتونست به چیزی واکنشی نشون بده.
تنش روی قسمت نرمی قرار گرفت و درست همون لحظه بود که اخرین توانش برای هشیاری رو از دست داد.

خشکی گلو و لب هاش اونو بیدار میکرد. بدنش محتاج اب بود و همین نیاز اون رو به هوش اورد. بی اونکه متوجه اطرافش باشه و یا حتی چشم هاش رو باز کنه؛ لب زد_ آب...آب.

لبه ی خنک بطری روی لب های ترک خورده اش قرار گرفت و بعد جرعه جرعه ازش نوشید. چشم هاش با وجود سنگینی پلک هاش باز شدن و به سختی از بین اون همه نور و تاری دیدش تونست چهره ی ماریا رو که با نگرانی بهش خیره شده بود تشخیص بده_ مام.

ماریا جلو اومد و دست های سردش رو گرفت و با ارامش شروع به صحبت کرد_ سی می آمور! چیزی احتیاج داری؟

تو یک آن سیل عظیم خاطرات به مغزش هجوم اورد. وحشت زده شد و با بلنو کردن بدن کرختش متوجه سرم هایی که به دست وصل بودن شد. بی نفس صدا زد_ آل مامان...آلویرا کجاست.

صورت رنگ پریده ی اون پسر ماریا رو حتی بیشتر از قبل غمگین میکرد..با ارامش سری تکون داد و گلوش رو صاف کرد_ اون...اون خوبه...توی اتاق دیگه بستریه!

اون حرف مثل ابی رو اتیش وجود لیام بود_ من...من...اون...تمام سرش پر...از خون بود من...

بی اونکه جمله اش رو تموم کنه دست هاش رو بالا اورد تا بخاطر بیاره چطور کف اون دست ها با اون مایع رنگ شده بود_ا.‌..الکس؟

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن