استایلز

1K 245 236
                                    

"Part twelve"

آل_" آره اینجا فوق العاده است لیَم؛ ما تمام مدت باهم هستیم و خب میدونی اون حتی وقتایی که مجبوره کار کنه بهم یه تیکت مجانی میده تا از خدمات هتل استفاده کنم...
و باید بگم الان دارم افتاب میگیرم"

آلویرا با سرعت کلمات رو پشت هم ردیف میکرد و این برای لیامی که بعد از تمام اتفاقات سعی کرده بود بخوابه سخت بود تا روی همه ی حرف هاش تمرکز کنه.

لی_"درسته اقای هوران! کی میخوای برگردی؟"

لیام پرسید و یه جورایی از اینکه آلویرا با وجود اون پسر جدید حتی یادش رفته بود حالِ لیامو بپرسه ناراحت شده بود.

آل_" خب دقیق نمیدونم اما بعد از تعطیلات اخر هفته دیگه باید خونه باشم..پاپا میگه ماما ناراحته."

لیام اوهومی زیر لب گفت و اجازه داد اون دختر بازم براش حرف بزنه‌.
بعد از دقایقی حرف زدن آلویرا در نهایت از لیام پرسید:
آل_"خب..تو چی؟ اتفاق هیجان انگیزی نیفتاد؟"

لیام با مرور کل شب گذشته لرزش خفیفی رو سراسر بدنش حس کرد.
اتفاق هیجان انگیز؟ قسمتی ازش میتونست به جرئت رقت انگیز باشه اما قسمت دیگه بیشتر نرم و شرین بود.

لی_ "خب..مثل همیشه گرم و پر سر و صدا!"

آل_"و مهمونی؟ هیچ دختری رو تور نزدی؟"

لیام دستی روی صورتش کشید و کلافه به اطراف نگاه کرد یاداوری اون مهمونی میتونست براش گرون تموم شه.

لی_"نه..هیچکس."

آلویرا که انگار تازه متوجه چیزی شده باشه با لحن پرهیجانی فریاد زد:
آل_" درسته درسته درسته؛ هیچ دختری رو تور نزدی یا 'اون شیرینه' مانع میشد؟"

لی_" میدونستی که احمقی؟ تنها دختری که تاحالا با من حرف زده خودتی که اونم از شانس من یه تخته اش کمه."

آل_"کامان..من باهوش ترین دختر اتنلانتام..زود باش بگو پین "

لیام فکر کرد که چی باید میگفت؟ درست بعد از اینکه تقریبا بهش تجاوز شده بود طلسمش_ که توسط یه شهروند جادویی اتلانتیس انجام شده_ فعال شده بود و اون با کلی غم پیش اون مرد دریایی رفته بود و اونجا اون ها تصمیم گرفتم بدون در نظر گرفتن طلسم و چندباری که همو بوسیدن یه دوستی رو شروع کنن.

لی_"این خوبه..ما حالا باهم دوستیم"

آل_"همین؟ فکر میکردم تو نمیتونی باهاش 'فقط' دوست باشی."

لی_"اینجوری نیست..تو چیزی نمیدونی خیلی پیچیده است."

لیام گفت و امیدوار بود آلویرا نخواد چیزای بیشتری بپرسه.

آل_" خب؟"

لیام کلافه بود نیاز به استراحت داشت و حالا اینهمه کنجکاوی اون دختر بیشتر از همیشه خسته اش میکرد.
از طرفی تو ذهنش تمام مدت به این فکر میکرد که وقتی آلویرا رو ببینه یا بخواد باهاش حرف بزنه چقدر قراره سرزنشش کنه که مجبورش کرده بود به اون مهمونی بره ولی حالا فقط ساکت شده بود و حتی جرئت نداشت بخواد چیزی بگه.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن