Part six
آل- محكمتر ليام محكمتر
با هربار تشويق الويرا ضربه هاى محكمتر ميزد و از تمام غضلاتش استفاده ميكرد تا بيشتر و بيشتر اون جسم معلق رو از خودش دور كنه..
تلاش هاى الويرا بالاخره جواب داده بود و حالا دو روزى ميشد كه قصد كرده بودند از اون بدن رنگ پريده يه بدن عضله اى بسازن
نسبت به شبى كه از پنسيلوانيا برگشته بود حال و روز بهترى داشت چون اينبار قرار نبود از درد به خودش بپيچه و منتظر مرگ باشه تا شايد دستشو بگيره و به جاى بهترى ببره
فرياد الويرا اونو از دنياى فكر و خيالش بيرون اوردال- حواست كجاست قدرت ضربه هات دوباره اومده پايين آميگو!
ل- ببخشيد ببخشيد من.. من فكر ميكنم براى امروز كافيه نه؟ توكه نميخواى من بميرم؟
الويرا با بيخيالى حوله كوچيكش رو روى شونه اش انداخت و بطرى ابشو سر كشيد
بعد به طرف ليام برگشت و در حالى كه به شونه لخت و خيس از عرقش ضربه ميزد گفت :
ال- بعد از ٢٠ تا شنا و ٢٠ تا دراز نشست ميتونى برى پسر
جك حواست باشه همشو انجام بدهالويرا رو به جك-مربى خصوصيىش و الان ليام- چشمكى زد و بعد شونه اى بالا انداخت و از در سالن بيرون رفت
ليام ناله اى سر داد و نگاه خيرشو به چشماى بى رحم جك
شايد ميخواست از توى اون چشما براى خودش ترحم و تخفيف بخره اما وقتى جك فرياد زد سرش تا براى شنا خودش و اماده كنه
تمام اميدش پودر شده بودليام بطرى ابشو سر كشيد و اماده شد تا ٢٠ تا شنايى كه الويرا دستور داده بود رو انجام بده
اما وقتى خم شد تا وزنش روى دستاش قرار بگيره درد عجيبى توى شكمش پيچيد همون دردى كه خبر ميداد كه وقتشه دوباره به اسكله برگرده..."فلش بك ' 2 شب گذشته،"
زين- فكر ميكنى بتونى يه راز نگه دارى؟
بعد از گفته شدن اين جمله ليام بدن خيسشو از اب بيرون ميكشيد و روى تخت سنگ مى نشست
لى- چه رازى؟
ز-ما ميدونيم حتى اگه من حافظتو پاك كنم تو دوباره به اينجا برميگردى و از اونجايى كه من نميتونم بكشمت بايد توافق كنيم!
ليام سرى تكون داد و منتظر موند تا زين براش از اون توافق بگه
ز- تو از وجود من حق ندارى به كسى چيزى بگى تكرار ميكنم ليام به هيچكس و منم قرار نيست بزارم كسى بفهمه در عوض هربار كه طلسمت دوباره فعال شو بيا اينجا تا من دردتو خاموش كنمليام سرى تكون داد و تيشرتى رو كه در اورده بود پوشيد بعد نگاهى به زين انداخت و چيزى كه ذهنشو مشغول كرده بود رو به زبون اورد
لى- زين اين.. اين قراره تا ابد ادامه پيدا كنه نه؟زين دستى تو موهاى خيسش كشيد و با چرخشى به دور خودش تمام اب هاى اون اطرافو مواج كرد باله زرد رنگش همچنان باعث شگفتى ليام ميشد
ز- من..من نميدونم اما فكر ميكنم يه راهى براى باطل كردن طلسم باشه اما.. اما تا اونموقع بايد اينو ادامه بديم چون فاك من ايده اى به ذهن خاموشم نميرسه
أنت تقرأ
THE OCEAN MYSTERY /ziam/
Fanfiction[Completed] "پیکسی؛ پری چهره ای که در زیر نور ماه می رقصد " . . +بهت گفته بودم دیگه دنبالم نگرد؛ دنیای تو برای من زهره _و من به حرفت گوش نکردم زِد چون تو برای من خود مرهمی