داستی رز.

912 202 387
                                    


"Part thirty two"

"به اطراف نگاه نکن عزیزم چون عشق کوره"

ساعت ها بود که بی حرکت به اون بدن بی نقص زل زده بود. مردمک چشم هاش تمام مدت روی انحای بدن اون رفت و امد میکرد.
قسمتی از گردن و شونه هاش از زیر لحاف بیرون اومده و زین میتونست کبودی های بی شماری رو روی اون پوست ببینه.

دستی به لب هاش و بعد دندون هاش کشید فقط باورش نمیشد که تمام شب گذشته اون پوست نرم و بکر بین لب ها و دندون هاش بوده!

دیگه بیشتر از اون نمیتونست دور بایسته و فقط شاهد اون همه زیبایی باشه، باید میرفت تا بیدارش کنه.

با حس خیس شون صورتش به ارومی چشم هاش رو باز کرد و چندبار کوتاه پلک زد تا تاری دیدش رفع بشه.
چهره ی خندون زین تو کمترین فاصله از صورت اون بود و قطراب اب از بین موهای سیاه و بلندش سر میخورد و روی صورت لیام میریخت.

لبخندی زد و با دست هاش موهای اون رو به عقب هول داد تا بیشتر از اون صورتش رو خیس نکنه_ صبح شده؟

لیام خواب آلود پرسید و بدنش رو کش و قوس داد و همراهمش ناله ی ارومی کرد.
زین کمی عقب رفت تا به اون فضا بده_ اوهوم صبح شده..صبحت بخیر عزیزم.

لیام کششی به گردنش داد و روی ارنج هاش بالا اومد تا بتونه موقعیت اطرافش رو شناسایی کنه. خاطرات دیشب توی ذهنش رژه میرفتن و حالا صدای اروم آب که توی فضای بسته ی اون غار میپیچید بیشتر از قبل به لیام یادآوری میکردن که هیچکدوم اون ها یه رویا نبوده_ تو تمام شب رو اینجا بودی؟

زین که نگاهش قفل سینه ی لخت لیام شده بود بی حواس سرش رو تکون داد و لب هاش رو خیس کرد_ نه..نه اما میتونم بگم حتی یک لحظه هم تنها نبودی.

لیام نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست. احساس خوبی داشت و حتی نمیدونست چطوری انقدر اروم و خونسرد شده در حالی که این اولین شبی بوده کنار زین صبح میشده._ هری؟

اون با شک پرسید و زین هم جوابش رو داد. لیام گنگ بود اما حتی تو همین وضع هم سوال های بی شمارش رو تموم نمیکرد.
اروم خندید و دوباره جلو رفت تا خودش رو به لیام برسونه_ اره هری!

زین با لبخند جلو رفت و به ارومی لیام رو جلو کشید تا پیشونی هاشون رو بهم بچسبونه_ تو حالت خوبه؟

زین پرسید و اینبار لیام هم به ارومی لبخند زد_ دوست دارم.

احتمالا دیشب ضربه ای به سر لیام زده بود چون زین میدونست جواب حالت خوبه هیچوقت دوست دارم نیست اما قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه لیام با هیجان فریاد کشید_ خدا جون این بیکنه؟

زین نگاهش رو به مسیری که لیام بهش اشاره کرده بود داد. روی اون اتیش ماهیتابه ی کج و معوجی بود که بیکن های توش سرخ و لذیذ دیده میشدن_ اره خب..تو خسته شدی و منم که قرار نیست به نامزدم گرسنگی بدم..اما افتخارش کاملا برای من نیست هری درستش کرده.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن