بوو!

1K 242 121
                                    

"Part twenty two"

آلویرا از بازوی اون پسر اویزون شده بود و هر چند دقیقه یکبار تمام وزنش رو روی بدن اون می انداخت.
آفتاب اون ساعت به اوج خودش میرسید و یه جورایی تابستون اتلانتا واقعا طاقت فرسا شده بود.
لیام دلش برای نسیم خنک پاییز تنگ بود.

آل_"خدای من...فقط باید لب باز کنی و اسمش رو بهم بگی"

آلویرا برای هزارمین بار توی اون روز به لیام التماس کرد، کارش همین بود از لحظه ای که لیام به الکس گفته بود که گیه و بعد از اون لاو بایت های گردنش دائمی شده بودن یکسره همینو میپرسید.

اوایل لیام طفره رفت که اینکارو فقط به این علت انجام داده تا دهن الکس رو صاف کنه اما وقتی زین تصمیم گرفته بود هر شب پوست گردنش رو حال بیاره یکم زیادی غیر قابل باور بنظر میرسید پس وا داده بود و به الویرا گفته بود که داره یه ارتباط عجیب رو شروع میکنه؛ که البته بلافاصله از گفتنش پشیمون شده بود.

آل_" مشکل فاکیت چیه مرد؟ سه هفته ی به فاک رفته اس دارم التماست میکنم. بنطرت من با اسمش چیکار میتونم بکنم ها؟؟فقط بهم بگو فکر میکنی با اسمش چیکار میتونم که بکنم"

آلویرا با تمام قوا بازوی لیام رو میکشید و سعی داشت توجه اون پسر رو به خودش بده اما لیام نگاهش به کشتی دوری بود که کم کم به اسکله نزدیک میشد.
ماریا پین اینبار واقعا به قولش عمل کرده بود و تقریبا زود برگشته بود.

لی_" ساکت شو لطفا؛ داری مغزمو میخوری! بعد از سه هفته هنوز متوجه نشدی قصد ندارم بگمش؟"

لیام خونسرد گفت و نگاهشو برای ثانیه ای روی برایان مضطرب انداخت. اون مرد عادت نداشت دوباره به این زودی ماریا رو ببینه و حالا یه جورایی قلبش محکم تر میکوبید.
توی افکارش و نگرانی برای پدرش غرق بود که مشت محکمی به بازوش خورد_بچ! واقعا بچ! من نایلو میخوام.

الویرا گفت و از لیام دور شد تا اینبار خودش رو تو بغل برایان بندازه.
خب حقیقتا لیام از عصبی شدن اون دختر لذت میبرد اما دلیلی که چیزی از زین نمیگفت راز کوچولوش و قولی بود که به زین داده بود. هرچند شاید گفتن اسمش قرار نبود خطری براش به همراه بیاره اما لیام ریسک نمیکرد، سر زین به هیچ وجه نمیکرد.

تمام این مدت لیام احساس زندگی میکرد و حالا یه جورایی اتلانتا براش میدرخشید، مثل شب هاش، مثل تن زین!
بهتر غذا میخورد، بهتر میخوابید سرحال تر بود و حتی شجاعتش جلوی الکس دائمی شده بود. به خودش میرسید و میدید اضافه شدن وزنش و اون عضلات ظریفش چطوری بدنش رو نسبت به لیام رنگ پریده ای که میشناخت تغییر میده؛ حالا حتی کمی برنز و افتاب سوخته هم شده بود.

و درباره ی زین، خب اونها توی بهشت بودن..راجع به زین زیاد مطمئن نبود اما لیام قطعا توی بهشت بود.
هربار لب های اون یا حتی نوک انگشتاش کوچیکترین تماسی با پوستش برقرار میکردن اون میتونست تا روز ها بعد از اون بی دلیل لبخند بزنه.
اما قرار های هر شبشون کمی با فاصله شده بود، زین گفته بود گاهی وقتا مجبوره تمام شب رو توی اتلانتیس بگذرونه و این یه جورایی لیام رو نگران میکرد.
اون پسر هیچوقت براش از شرایط اونجا نگفته بود و لیام میترسید اگه با این دزدکی اومدنا زینو حسابی تحت فشار بزاره و وقتی ازش پرسیده بود که "چیزی شده" اون فقط بهش لبخند زده بود.
لیام نگرانیشو مخفی کرد و به دلتنگیش گفته بود که صبر کنه امن بودن زین براش مهم تر از یک شب ندیدنش بود.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن