راز هری.

972 208 181
                                    

"Part Twenty seven"

روی شن های ساحل دراز کشیده بود و ماسه های سرد پوست لخت کمرش رو خنک میکرد. پشت دست هاش رو به چشم هاش میمالید و لب هاش هنوز به لبخند باز بود_ عوضی! باورم نمیشه بهم نگفته بودی هری یه پریه، میتونم بخاطرش بکشمت؟

اون طرف تر از لیام زین روی صخره ی همیشگیشون_که لیام عادت داشت اونجا بنشینه_ مورب دراز کشیده بود و هیکل بی نقصش رو بیشتر و بیشتر به رخ لیام میکشد.
باله ی خوش رنگ و براقش هربار تکون ارومی میخورد و توجه لیام رو هم به خودش جلب میکرد_ خب تو هیچوقت ازم نپرسیدی، اگه میپرسیدی بهت میگفتم.

زین مظلومانه گفت صورتش رو پشت دست هاش قایم کرد.
سفر دریایی سه روزه ی لیام هفته ی پیش به پایان رسیده بود و ارتباط اون با هری تا حدود زیادی نزدیک شده بود.
با این وجود هنوز نمیتونست باور کنه که زین چیزی راجع به هری بهش نگفته اونم وقتی که لیام اونقدر سردرگم بود و نمیتونست چیزی به کسی بگه، هری میتونست کمکش کنه.

لی_" تو میتونی ذهنم رو بخونی زین! باید راجع به هری میدونستی..باید میگفتی عوضی"

لیام غر زد. زین تقریبا به این عادت کرده بود و میدونست وقتی لیام غر میزنه در واقع حالش خوبه و احساس صمیمیت میکنه.
زین خیلی چیز ها راجع به اون یاد گرفته بود شاید حتی چیز هایی که لیام درکی ازشون نداشت._ من هیچوقت ذهنت رو نمیخونم لی!

اون صدا؛ اون صدای اروم و عمیق میتونست لیام رو جادو کنه، جوری که پاهاش به پرواز در بیان و ناخوداگاه به سمت زین کشیده بشه.
پس خودش رو به سمت زین کشید و اروم با نوک انگشت هاش پشت دست زین خطوطی رسم کرد.
به چشم های اون خیره شد و پرسید_ چرا؟

چرا؟ حقیقتا دلیلش یه اندازه ی وضوحش گنگ و نا معلوم بود اما زین خیلی چیز ها راجع به لیام یاد گرفته بود.
لیام برای زین اون مرز بزرگی بود که تقریبا تمام قانون هاش رو محدود و یا نا محدود میکرد.
درست مثل همون دوستی خالصانه ای اولین بار حس کرده بود و زین مثل نوزاد نوپا شروع کرده بود اون رو بیشتر و بیشتر خواستن و این همه چیز رو راجع به لیام ناب و بکر میکرد‌‌.
پس هیچوقت به خودش اجازه نمیداد چیزی از اون رو؛ از اون تن و ذهن ناب و بکر بی اجازه برای خودش بکنه.

زین لیام رو نزدیک خودش کشید و انگشت هاش کنار شقیقه هاش نشست و شروع کرد به لمس کردن پیشونی اون_ چون اینو راجع بهت یاد گرفتم لی...این چیزی که اینجاست؛ وقتی زمان درستش برسه-

دستش رو از روی شقیقه هاش پایین کشید و بین لب های اون برد..نم ملایم لب هاش رو گرفت و به سرخیشون خیره شد_ از بین این لب ها بیرون میاد.

اینبار صورتش رو جلو برد و لب هاش رو با ملایمت روی لب های لیام گذاشت_ و من عاشق اینم که تو برام حرف بزنی، توضیح بدی خودمو از این محروم نمیکنم.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن