فرار ناموفق

1K 261 139
                                    

Part five

"٢ هفته ى بعد پنسيلوانيا"

بدنش با درد زيادى همراهه شب هاست كه نخوابيده و روز هاست تمام محتويات معدش رو بالا مياره
تمام راه هاى ارتباطيشو قطع كرده و از هر خيسى و خنكى فرار ميكنه
پوست تنش از اب فرارى شده و مغزش دستور انجام هيچ كاريو نميده

روى تخت توى اتاق كوچيكش نشست به ليوان ابى كه توى دستش بود خيره شد
محتويات ليوان به ارومى مواج شده بودن و دور مدار دايره اى ميچرخيدن و همراه هر چرخش معده ى ليام بيشتر از قبل پيچ ميخورد
با تصور اينكه حالا دونستن حقيقت از سردرگمى و دردش كم ميكنه به پنسيلوانيا پناه اورده بود تنها نقطه ى تو اون محدوده كه هيچ مرزى با اقيانوس نداشت
گفته بود كه "اگه يادش بمونه خودش با پاى خودش فرار ميكنه"
اما نميدوست با فرار كردن اون كشش و نيروى توى شكمش حتى قراره بيشتر از قبل بي قرارش كنه
چشم هاش قرمز و سرخ شده بودن و كابوس هاش حتى فرصت يك دقيقه خواب هم ازش گرفته بودن و حالا ترجيحش اين بود كه لحظه اى چشماشو روى هم نزاره
ليوان اب رو به لب هاى ترك خوردش چسبوند و اجازه داد لب هاى تشنه اش خودشون رو به اوج برسونن و با بى قرارى تمام تشنگيه اين چند ساعت رو رفع كنن
[دارم ديوونه ميشم]
توى ذهنش فرياد زد وقتى دوباره درد شكمش به سراغش اومد
ليوان ابى كه حالا خالى شده بود رو محكم به ديوار روبه روش پرتاب كرد
صداى شكستن توى گوش هاش اكو و تيكه هاى خورد شده با صداى جيرينگ جيربنگ نا هماهنگى روى زمين پخش شد
نفس هاى نامنظمش حتى منقطع شده بودن و ناله هاى ارومش به هق هق عاى مردونه اى ناشي از درد توى شكمش مى انجاميد
به طرف موبايلش خيز برداشت و اونو بعد مدت ها روشن كرد
تنها شماره ى ذخيره شده ى توشو گرفت و منتظر موند
اما حتى بوق هاى متعدد توى گوشش لحظه اى از شدت هق هقش كم نكردن
صداى ظريف و دخترونش توى گوشى پيچيد
"الو؟"

ل- آل؟

آل- ليَم؟ خداى من ليَم تو كجايى ؟! هيچ معلوم هست كجا رفتى ؟ حتى پدرتم چيزى نميدونست

ل-آل
صداى لرزون و بغض دار ليام الويرارو از سرزنش هاش باز داشت

آل- خداى من ليَم چى شده؟

ل-درد داره آل درد داره
با هربار زمزمه ى كلمه درد بيشتر به خودش ميپيچيد و شكمشو فشار ميداد
آل- چى ليم؟ كجات درد ميكنه؟ تو كجايى ؟ من خودمو ميرسونم پور فاوُر ليَم بگو كجايى؟

عجز و ناتوانى تو هر جمله و كلمه ى الويرا مشخص بود و هق هق هاى بلند ليام هيچ كمكى نميكرد
ليام از روى تخت سر خورد و كنار شيشه هاى شكسته نشست
برق و برندگى اون ها تشويقش ميكرد تا خودش و از اين درد خلاص كنه
ل- بايد خا..خاموشش كنم آل نميتونم تحملش كنم

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن