مال من باش.

1K 215 295
                                    

"Part thirty"

[Music track_ like you do/joji]

من از آن بوسه ىِ داغِ تو چه زود فهميدم
طعمِ ماندن ، طعمِ رفتن ، مزه ىِ مُردن ها
چه شبِ تلخ و غم انگيزى بود...

نگاهش بین صخره ها و اسمون میچرخید، اونجا منتظر بود تا بقیه رو ملاقات کنه اما حقیقتا روحش جایی خیلی دورتر پرسه میزد.

حجم اطلاعاتی که داشت میتونست مغزش رو به زانو در بیاره اما حالا همه چیز رو میدونست تمام نقص ها  و تیکه های گم شده ی پازلشون جلوی چشم هاش بود.

لویی کمی دور تر از اون شنا میکرد و مدام با نگرانی نگاهی به هری می انداخت ترس اینکه اورابلا اونو تسخیر کرده باشه به جونش افتاده بود چون استایلز بی هیچ حرفی تمام مدت به نقطه ای نا معلوم خیره شده بود و گاه و بی گاه لبخند های احمقانه میزد!

لو_" خیلی خب دارم عقلم رو از دست میدم...تو چه مرگته چی توی مغز پوسیده ی اون عجوزه دیدی؟"

هری سرش رو بالا اورد تا به لویی نگاه کنه، لبخند کم جونی زد و سرش رو بی هدف تکون داد_چیزی نیست من...فقط میدونی تمام این مدت براش تلاش میکردم و حالا همه چیز رو میدونم و حس میکنم کاری از دستم بر نمیاد!

لویی چشم هاش رو چرخوند و نفس عمیقی کشید. خسته بود و استایلز هم دیوانه شده بود این کلافه اش میکرد و کفرش رو در میورد_ من نمیدونم استایلز فقط اگه دیوانه شده باشی من قرار نیست نجاتت بدم دوباره! حالا هم میخوام برم چون به اندازه ای موندم که بدونم قراره زنده بمونی یا نه!

هری دوباره به چهره ی عصبی اون پسر نگاه کرد. حق داشت خیلی هم حق داشت هری لویی رو تو خطری قرار داده بود که فکرش رو نمیکرد! اگه اون پسر اونقدر فوق العاده و قوی نبود الان جفتشون رو به کشتن داده بود‌..
لویی با وجود ابراز بیزاری نسبت به هری نرفته و حتی برگشته بود!

دستی به موهاش کشید و خودش رو جلو کشید تا بدنش توی آب قرار بگیره_ لو!

هری صداش کرد و خدا میدونست اون صدای بم که اسمش رو مختصر میکرد تا چه حد روی قلب لویی تاثیر میذاشت_ دوباره چیشده استایلز؟

هر_" ازت ممنونم...و تو حتی نمیتونی تصورش رو بکنی که تا چه حد بخاطرش بهت مدیونم! تو مجبور نبودی لویی حتی دستور داشتی اونجا رو ترک کنی اما نکردی؛ چرا؟"

لویی خیره به لب های اون پسر نفس عمیقی کشید. حقیقتش خودش هم نمیدونست اما فقط حس کرده بود باید بمونه، اون نیزه میون دست های هری و حرف های کنایه امیزش باعث شده بود لویی خطر رو بو بکشه طوری که انگار میدوسنت هری خودش رو تو بد دردسری انداخته.

لحظه ای اهمیت نداده بود اما بعد با فکر کردن بهش نگران شده بود. پس اونجا مونده بود و تماشا کرد بود و بعد حس میکرد نمیتونه تحت هیچ شرایطی شاهد مردن استایلز باشه پس بی هیچ فکری خودش رو وسط جنگ انداخته بود؛ بی اونکه اهمیت بده اخر اون نبرد کی پیروز میشه.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن