زمزمه ی بهشت

1.2K 289 283
                                    

"Part nine"

"پارت طولانیه ووت یادتون نره"

وقتی به خونه رسید بدنش لرزش خفیفی داشت‌.
لباسای خیس و چسب تنش براش ازار دهنده شده بود پس به محض رسیدنش تیشرتشو در اورده بود.

ماریا و برایان روی کاناپه ی کوچیک خونه خوابشون برده بود و لیام اینو یه اتش بس میدید.
حالا نسبت به قبل حس بهتری داشت حس اینکه شاید اینهمه فشار و تنشی که تحمل کرده بود واقعا بیهوده نبوده.

به اتاقش رسید و روی تخت دراز کشید.
اتفاقات امروزو مرور کرد؛ همشون رو ده ها بار و هربار که به اخرش میرسید دست هاش ناخوداگاه لب هاش رو لمس میکرد.
زین ؛ اسمی گنگ و واضح بود
توی پیچاپیچ ذهنش هم ازش فرار میکرد و هم بهش پناه میبرد.
اون لیام رو داغون میکرد ذهنش رو به اتیش میکشید، کاری کرده بود که لیام بار ها ارزوی مرگ کنه.
دردی بهش داده بود که با هیچ چیز قابل قیاس نبود اما..اما در همین بین لیام ازش ناراضی نبود در واقع به شکل بدی خوشحال بود که زین رو دیده.
فقط توی ذهن لیام اون پسر نمیتونست بد باشه.
به هیچ وجه بد کلمه ای نبود که زین رو توصیف کنه!

با فکر کردن به زین تصمیم گرفت کاری رو انجام بده که تمام این مدت میخواسته.
لب تاپش رو روشن کرد و به محض وصل شدنش به اینترنت کلمه ای که تو ذهنش میرقصید رو گوگل کرد.

"پری دریایی"
با تایپ کردن اون کلمه و بالا اومدن وبسایت که شامل عکس های دخترای جذابی بود که سینه هاشون با صدف پوشیده شده بود توی دلش به خودش خندید
نه هیچ شباهتی بین تن ظریف و سینه های اون دخترا با بدن عضله ای و رنگ پریده ی زین نبود؛ هیچ شباهتی!
وبسایت رو بست و دوباره تایپ کرد "مِرمَن"
تصاویری که بالا اومد و اطلاعاتی که اونجا نوشته شده بود باز هم شباهتی به زین نداشتن

"مرد های دریایی خون خوار ترین موجودات شناخته شده در دریا
موجوداتی که برای بقای نسلشون از انسان ها استفاده میکردن
فرزندان دو رگه..."

لیام بیشتر از این طاقت نیورد تا اون چرت و پرتا رو بخونه صفحه ی لب تاپ رو بست و روی تخت دراز کشید
خون خوار؟ کامان کجای زین شبیه یه خوناشام بود که اماده است تا خرخره ی لیام رو بجوه؟
اصلا زین چیزی شبیه به این بود؟ زینی که از همون اولین دیداری که لیام به سختی به خاطر داره فقط جون لیام رو نجات داده بود؟
اونی که میتونست بار ها و باره بخاطر کله شق بودن های لیام اونو رها کنه تا بمیره اما هربار فقط نجاتش داده بود؟
با اینکه زین میگفت مجبوره اما لیام میدونست، همیشه یه جایی از قلبش میدونست زین مجبور نیست فقط انجامش میده.
چون..شاید چون...
نمیدونست ؛ دلیل رفتار زین و نمیدونست
اما از چیزی به خوبی مطمئن بود، اینکه چه بخواد و چه نه به زین وصل شده بود.
ارتباطی بینشون شکل گرفته بود که اسمی نداشت مهم هم نبود لیام دنبال عنوان نمیگشت فقط میدونست اگه حتی دیگه هیچوقت طلمسش فعال نشه اون باز هم به تخته سنگ خودش میره تا زین و ملاقات کنه
اره این ارتباط شکل گرفته بود و کسی نمیتونست انکارش کنه حتی خود زین.. خود زینی که بی دلیل به پای صحبت های لیام مینشست
راز هاشو گفته بود و هربار که اونو میدید بی دلیل لب باز میکرد و سوال هاشو پاسخ میداد

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن