متفاوت.

1.1K 254 183
                                    

"Part twenty one"

*ووت و کامنت یادتون نره*

روبه روی آینه ی قدی اتاقش ایستاده بود و درحالی که موهاش بین انگشت هاش مشت شده بودن با دهنی باز به تصویر خودش خیره بود.

دقیقا از لحظه ای که دوش سریعش رو گرفت و جلوی اینه ایستاد تا موهاش رو مرتب کنه به این حالت مونده بود، دقیقا از لحظه ای که خاطرات شب گذشته یکهو به ذهنش هجوم اورده بودن.

لی_" خدای من "

لیام شمرده زیر لب زمزمه کرد و چشم هاش رو بست تا دوباره با جزئیات بیشتری بخاطر بیاره :

"فلش بک"

بعد از نوازش های پی در پیشون بالاخره زمان جدایی میرسید.
زین وقتی حال بی تعادل لیام رو دیده بود متوجه شد اون نمیتونه سالم به خونه برسه؛ پس حالا لیام رو کول قوی زین سوار بود تا زین اونو تا اسکله ببره.

زین دست های لیام رو محکم گرفته بود تا اون پسر مست که حالا تقریبا خواب بود از روی شونه اش سر نخوره.
بی اراده لبخندی روی لب هاش بود حالا که احساسش به لیام رو میدونست باری روی قلبش نبود و لمس کردن اون پسر براش بدون ترس بود.
توی افکار شیرینش غرق بود که خیسی لب های لیام اونو از رویا بیرون اورد.
لیام به سختی به جون گردن زین افتاده بود و پر سر و صدا خیس اونجا میبوسید.
زین جوشیدن خون زیر پوستش رو حس میکرد و میتونست تجمع خون زیر پوست اون نقطه رو حس کنه طوری که اگه پوسش پاره میشد خونش مثل اتش فشان بیرون میپرید.

حرکت خرامانه ی اون لب ها حواس رو ازش میگرفتن و زین نمیتونست روی شنا کردنش تمرکز کنه.
سنگینی پلک هاش اونقدر زیاد بود که نتونست چشم هاش رو بیشتر از اون باز نگه داره.
رادار های مغزش بهش فرمان دادن که مانعی جلوی راهش هست پس با وحشت چشم هاش رو باز کرد و قبل از اینکه به اون صخره ها برخورد کنن ایستاد.

حالا روی اب شناور بود با لیامی که از کولش اویزون بود و حتی برای یک ثانیه دست از بوسیدن و لیس زدن گردن زین دست نمیکشید.
زین حجم گرفتن چیزی رو توی گلوش حس میکرد، انگار باید فریاد میکشید تا گلوش رو خالی کنه پس لب هاش رو از هم فاصله داد اما فقط ناله ی کم جونی بیرون اومد.
لیام ثانیه ای جدا شد و بعد فاصله بین شونه تا زیر گوش زینو اروم و خرامانه لیس زد.
زین ناله ی دیگه ای کرد اما رگه های نوری که نشون از طلوع افتاب میداد باعث شد به خودش بیاد.
مچ دست های لیام رو گرفت و اونو روبه روی خودش کشید بعد اونقدر جلو رفت تا لیام بین خودش و صخره ی پشت سرش پرس بشه.

زی_" میدونی که اگه به اینکار ادامه بدی، باعث میشی غرق بشیم؟"

لیام خندید و شونه ای بالا انداخت و در کمال بی خیالی صورتشو روی شونه ی زین گذاشت و بعد دوباره خندید.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن