"Part twenty four"
سرشو به شونه ی اون تکیه داد و گاهی بین زمزمه هاشون سرشو کج میکرد تا بوسه ی کوتاهی روی لب هاش بزاره.
دست های سرد و همیشه مرطوب اون روی پاهاش رفت و امد میکرد و حالا لیام هم بنا به عادتی که تازه پیدا کرد بود با انگشت های اون بازی.
سرشو نزدیک برد تا دوباره بوسه های کوتاه و ریزی روی لب هاش بزاره_ فردا شب تولد آلویراست.
روی لب هاش زمزمه کرد و بخاطر فاصله ای که بین لب های زین افتاده بود تونست زبونش رو داخل دهنش هول بده.
زین زبون لیام رو به شدت داخل کشید و وقتی ناله ی اون رو در اورد خنده ی ارومی کرد_ هوووم.زین گفت و با چشم های خمارش به لیام خیره شد.
لی_" این..یعنی نمیتونم فردا شب پیشت باشم.
لیام گفت و وقتی چهره ی گرفته ی زین رو دید نتونست اروم بنشینه_ میدونی که اگه میشد تمام ثانیه های زندگیمو با تو میگذروندم درست همینجا-
مکث تا زینو نزدیک خودش بکشه. پاهاشو دور بدن اون حلقه کرد و جلو کشیدش تا درست روبه روش و سینه به سینه اش قرار بگیره _درست تو همین فاصله.
زین لبخندی زد و چیزی نگفت. نگاهش رو به ماه داد و با انگشت هاش بی حواس رو سینه ی لیام خطوطی میکشید.
لیام بی طاقت چونه زینو تو دستش گرفت و صورتش رو سمت خودش برگردوند_ جوابمو بده زین...میدونی؟دست لیامو توی دستش گرفت و به چشم هاش خیره شد_ میدونم...اما تو یه زندگی اون بیرون داری؛ من میفهمم.
دست برد و دوباره صورتش رو اینبار بین دست هاش قاب کرد. پیشونیش رو به گونه اش تکیه داد_ زندگی اون بیرون جدا از این نیست و تو قشنگترین بخش این زندگی زین.
زی_" میدونم لیام باور کن میدونم! منم گاهی وقت ها مجبورم توی اتلانتیس بمونم یادت رفته؟ این اشکالی نداره و قرار نیست کسیو اذیت کنه"
لیام لبخندی زد و نمایشی عرق روی پیشونیش رو پاک کرد_امم..خب.. پس میتونم بگم دوست دارم!
زین چشماشو چرخوند و با دست هاش موج قوی از اب رو به سمتش سوق داد_ احمق!
گوشیش رو در اورد و پیامش رو ارسال کرد. چیزی نگذشته بود و حتی همین الانش هم آلویرا غر هاش رو شروع کرده بود_ من نمیفهمم چرا صبح روز تعطیل باید منو بیاری کوه؟ محض رضای فاک لیم من میخواستم خونه بمونم، اولش که با اون نمایش مسخره ی " من تنها و بدبختم" منو بیرون کشوندی و حالا هم داری میبریمون جهنم.
لیام روی پیشونیش کوبید و با خودش فکر کرد کاش به جای اون نایل این مسئولیتو قبول میکرد، به علاوه لیام تو کار های تذیین بهتر بود.
اما آلویرا از برگشتن نایل و ادوارد خبر نداشت پس حالا لیام مجبور شده بود این جهنم رو تحمل کنه!
أنت تقرأ
THE OCEAN MYSTERY /ziam/
Fanfiction[Completed] "پیکسی؛ پری چهره ای که در زیر نور ماه می رقصد " . . +بهت گفته بودم دیگه دنبالم نگرد؛ دنیای تو برای من زهره _و من به حرفت گوش نکردم زِد چون تو برای من خود مرهمی