♤ 6 ♤

2.1K 450 553
                                    


Who are you behind so many masks?

تو کي هستی پشت این همه نقاب؟

🌟VOTE 🌟

□■□■□■□■□

وارد ساختمون شدن در حالیکه زین بیخیال , جلو تر از لویی از پله ها بالا میرفت , و لویی بیچاره دنبالش میدوید 
وارد هر راهرو میشد , هر دری رو باز میکرد , لویی میترسید اونو گم کنه , مثل یه بچه اردک تلاش میکرد فقط مادرشو گم نکنه .


بلاخره زین جلوی یه اتاق وایساد و در زد
عقب  وایساد و اطراف و نگاه کرد , تا اینکه جیک درو باز کرد

زین اینبار به لویی نگاه کرد
:برو تو

لویی سرشو پایین انداخت و همراه جیک وارد اتاق شد و بعد زین درو بست

:کارت چطور پیش رفت

زین شونه هاشو بالا انداخت
:راحت بود , فکرشو نمیکردم

:انگار اونجا رو خیلی مطمئن میدونسته

زین خواست چیزی بگه که همون مرد پالتو مشکی رو دید و از جواب دادن به جیک منصرف شد

:آوردمش

مرد روی تختش نشست یه پیراهن مردونه پوشیده بود , شلوار مشکی پاچه ای تنگ و بوت های خاکستری !

:گاهی خدا با نقشه های ما موافقه , که اگه نبود اون عوضی الان این بچه رو کشته بود مگه نه !

زین:شاید , من فکر کردم اون آماده به شلیک رو تختش نشسته ولی تو خواب عمیقی بود

جیک پالتوی مرد و اورد و بالا گرفتش تا اونو بپوشه
:پلیسا اونجا چیزی پیدا کردن ?

لویی که تا اون موقع از ترس سرشو پایین انداخته بود با ضربه ی زین سرشو بالا گرفت

:عا .. اونا ..فقط بازجویی کردن و ... اوه خدای من دوربینا اونا ... من دیگه نمیتونم برگردم لطفا کمکم کنید اونا منو میندازن زندان

:آروم باش کوچولو , فکر میکنی زین جلوی دوربینا رفت تو اون اتاق ? اونا هیچی و ضبط نکردن

لویی اینبار چیز دیگه ای یادش اومد
:اثر انگشت ... برای همین گفتی در کمد و باز کنم? که اثر انگشتمو گیر بیارن و منو ببرن ?

اون مرد سرشو چرخوند تا صدای ترق تروق گردنشو بشنوه

:تو واقعا احمقی , تو اونجا کار میکنی حتما اثر انگشتت اونجاس ....کسی که کشتیم زیادی حواسش جمع بود با باز کردن اون در فقط خواستم مطمئن شم خوابه یا بیدار ... وقتی زنده از اتاق اومدی بیرون فهمیدیم خوابه , هرچند من فکر میکردم اون نخوابه

دستشو تو موهاش برد و نگاهی به لویی کرد
:اگه بخوای میتونی برام کار کنی , کارایی مثل این پول خوبیم بهت میدم

LET ME FOLLOWWhere stories live. Discover now