♤ 31 ♤

1K 306 445
                                    


What's the point of promising? When you can't do it .

فایده ی قول دادن چیه وقتی نشه بهش عمل کرد !

....................

لویی از جیک فاصله گرفت به در اتاق نگاه کرد و بعد به جیک که هنوز با بدبختی روی تخت نشسته بود و سرشو تو دستاش نگه داشته بود

:چیکار کردی جیک ?

جیک نفس عمیقی کشید

:قبل اینکه بیایم اینجا .... هلن باهام تماس گرفت گفت جون اقای استالیز در خطره

:خب ?

:مختصاتشو میخواست جایی که قرار بود برن و من بهش گفتم چیزی نمیدونم تا اینکه منو تو دوراهی گذاشت

لویی که باورش نمیشد جیک به هلن اعتماد کرده همونطور ساکت موند و بیشتر سمت در مایل شد

:اگه بهش میگفتم , اگه بهش نمیگفتم فرقی نداشت .... در هر دو صورت تو خطر بودن , پس بهش گفتم تا حداقل یه کاری بکنه

لویی دستگیره رو گرفت

:پس بهش گفتی?

جیک سرشو تکون داد و با شنیدن صدای در سرشو بالا کرد ولی لویی سریع از اتاق بیرون رفت و درو قفل کرد

لویی با ترس محکم درو چسبیده بود و جیک از پشت به در ضربه میزد

:لویی? چیکار میکنی? درو باز کن

:ن..نه , معلوم نیست داری چیکار میکنی ... تو دیوونه شدی چطور تونستی بکسی اعتماد کنی ? تو زندگی ادوارد و بخطر انداختی

:لویی , ایشون تو خطر بودن , من فقط به طنابی که برای نجات اومد چنگ انداختم , من ...نمیخوام بلایی سرشون بیاد

:من حتی به هری هم اعتماد نکردم و تو ... تو دیوونه شدی جیک

لویی دستگیره رو رها کرد و کنار در رو زمین نشست , آستینشو زیر دماغش کشید و با دست دیگه اش رو گونه هاش و پاک کرد

کاش گریه کردن میتونست یه کاری بکنه , یه چیزی رو حل کنه ...
اما نمیکرد

.................

روز هفتم

اولیور در های چوبی اتاق مورگن و باز کرد و با پاکتی که تو دستش بود سمت میزش رفت
مورگن با دیدن اولیور عینکشو کمی پایین آورد و بعد دستاشو روی میز گذاشت

:قربان , گزارش وضعیت

مورگن سری تکون داد و شروع کرد به خوندن کاغذی که از داخل پاکت بیرون کشید

:هووم , خوبه , ماسکشو برداشت ?

:اکثر مواقع رو صورتشه قربان ولی چند باری وقتی میرفت داخل اتاق پشتی یا وقتی میره نهار میخوره اونو در میاره و من خودم ادوارد استایلز رو دیدم

LET ME FOLLOWWhere stories live. Discover now