♤ 9 ♤

1.8K 391 711
                                    

It's now or never!

یا الان یا هرگز.

VOTE 🌟

■□■□■□■

لویی داخل سویت رو نگاه کرد سمت اتاق خواب رفت و ساکشو زیر تخت هل داد
در کمد رو باز کرد , چندتا حوله ی کوچیک و بزرگ سفید رنگ اونجا بود , دستشو روشون کشید و بخاطر لطافتش لبخند زد

نگاهی به لباسا کرد , ژاکت هلویی که به چوب لباسی اویزون شده بود توجهشو جلب کرد
دستشو سمتش برد ولی وسط راه دستشو کشید

:با این دستا

لویی نگاهی به دستای کثیفش کرد از اتاق بیرون رفت و داخل سرویس بهداشتی شد
اونجا برای لویی از الان مکان مورد علاقه اشه

کاشی های براق و پر از طرح و نقش , اونجا خیلی قشنگ بود !

کمی از مایع رو روی دستش ریخت دستاشو بهم کشید و خواست شیر آب و باز کنه ولی هیچ دسته یا پیچی برای چرخوندن نداشت کمی اطرافشو نگاه کرد اما اون فقط یه میله ی فلزی بود که از داخل سنگ روشویی بیرون اومده بود !

:ها! یعنی چی? ... نکنه نیمه کاره اس!

از تو روشویی بیرون اومد و سمت آشپزخونه رفت , شیر آب و باز کرد و دستاشو شست
بوی خوبی میداد !

این گناهه اگه الان خوشحال باشه! از داشته های الانش هرچند موقت لذت ببره!

لبشو گاز گرفت و سمت اتاق خواب دوید , با خوشحالی ژاکت رو برداشت شلوار خونگی گشادی که کنارش بودو هم از داخل کمد بیرون اورد

اونارو روی تخت گذاشت , یه حوله ورداشت و سمت حمام رفت

نگاهی به داخل حمام انداخت ورودی اونجا دیواره ی چوبی مانندی بود که چند تا قفسه ی مربع شکل داشت

حوله رو تا کرد و داخل قفسه گذاشت لباس هاشو دراورد و برای اینکه خیس نشن اونارو هم توی همون قفسه ها مرتب چید

نگاهی به وان کرد , به اینکه همه چی اونجا سفید و براق بود
کاشی ها حس سرما رو بهت منتقل میکردن اوما اونجا هوای گرم و مطبوعی داشت

لبخندش هر لحظه پررنگ تر میشد , با فکر اینکه بدون هیچ عجله ای میشه برای مدتی توی اون وان آب گرم دراز بکشه

..........................

با باز شدن درها وارد سالن خونه ی بزرگش شد هدفونش رو دراورد و داخل جیبش گذاشت

LET ME FOLLOWWhere stories live. Discover now