act normally

1.4K 435 93
                                    

بکهیون نگاهشو دورتا دور کلاس چرخوند و وقتی اثری از پسر موردنظرش پیدا نکرد روی یک صندلی خالی ته کلاس نشست. چند لحظه بعد استاد از در وارد شد و مثل همه‌ی استادای مزخرفِ دیگه بلافاصله شروع کرد به درس دادن و چرت و پرت گفتن. بکهیون متعجب از غیبت همکلاسیش هراز چندگاهی به در کلاس خیره میشد بلکه سر و کله‌ش پیدا بشه اما خبری نشد! کم کم فکرای عجیب غریب به سرش هجوم آوردن...

"نکنه هنوز حالش بد باشه؟ نه نه خون سوهو حتما تا الان حالشو خوب کرده. نکنه خون یه خوناشام به بدنش نسازه؟ نه اگه اینجوری بود کریس حتما بهمون میگفت. نکنه... آیش لعنتی! نباید میذاشتم از جلوی چشام دور بشه وقتی اخلاق خودمو میدونم!"

بالاخره استاد در ماژیکش رو بست و سمت دفترش رفت. بکهیون تا اومد نفس راحتی بکشه یاد حضور غیاب افتاد و چشماش گرد شد. لعنتی!

همونجوری که انتظار داشت استاد لی لیستشو بیرون آورد و شروع کرد به حضور غیاب.

_اوه سهون.

_اوه سهون؟؟

بعد از دوبار صدا کردن اسمش متعجب به دور تا دور کلاس نگاه کرد.

_نیومده؟ خب دانشجوی خوبی بود. حیف شد...

"چی؟ به همین سادگی حذفش کرد؟ پیرمرد عقده‌ای!"

منتظر شد تا لیست تموم شه و بعد سریع از جاش بلند شد و سمت استاد رفت.

_استاد ببخشید.

_چی شده بیون؟

بک تا یک قدمی استادش جلو رفت و توی چشماش خیره شد و بعد از تمرکز کردن زمزمه کرد:
_اوه سهون رو حذف نمیکنی! هر چندبار هم غیبت کرد کاری بهش نداری...

_اوه سهون رو حذف نمیکنم. هرچندبار هم که غیبت کرد کاری بهش ندارم.

بعد از تکرار همون جملاتِ بک انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده برگشت سر میزش و روی لیستش چیزهایی نوشت و بعد از جمع کردن وسایلش از کلاس خارج شد.

بک نیشخند رضایتمندی زد و برای جایزه دادن به خودش یه آبنبات قهوه از توی جیبش درآورد و بعد از باز کردنش توی دهنش انداخت.

برگشت تا جزوه‌ش رو (که در واقع یه دفتر خالی بود!) از روی میزش برداره که نگاهش به دوست سهون افتاد.

"شاید خنگولِ شماره دو ازش خبر داشته باشه!"

جلو رفت و به شونه‌ی ییشینگ که پشتش بهش بود زد. وقتی برگشت و نگاهش به بکهیون افتاد متعجب پرسید:
_بله؟!

Blackbirds (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora