my real meal

2.1K 540 160
                                    


خواننده های عزیزم لطفا قبل از خوندن ستاره بدید. ^^
*
*
*

سوهو با ذوق از جاش پرید و دستاش رو بهم کوبید،
_پیتزاهامو آوردن!

توی یک چشم بهم زدن کیف پول بکهیون رو از روی اپن قاپید و سمت در رفت.

_هوی! دستتو بکش! کیف منو کجا میبری؟

_با بزرگترت درست صحبت کن!
کریس بلافاصله با اخم بهش توپید.

_خب حالا...
بکهیون همزمان پشت چشمی نازک کرد و جواب داد.

همون موقع سوهو با سه تا جعبه‌ی بزرگ پیتزا وارد شد و کف زمین ولو شد و با ذوق در جعبه رو باز کرد.

_تو همین الان یکی از Oهامو لُمبوندی! چرا مثل قحطی زده ها میکنی؟

_خب حالا توام! هی او او میکنی واسه من...

کریس آروم از مبل پایین رفت و توی سکوت آستین‌های گشاد و بلند سوهو رو که داشت توی غذا میرفت بالا داد و با محبت آروم گفت:
_یواش تر بخور، هروقت که بخوای بازم برات میگیرم.

و سس رو اونجوری که میدونست سوهو دوست داره روی تیکه های بعدی خالی کرد.

_عُق حالم بهم خورد!
ب

کهیون در حالیکه صورتش رو جمع کرده بود واکنش داد و بعد با بلند شدن از جاش ادامه داد:

_من میرم بخوابم، اشتهامو کور کردین!

پشت در اتاقش با اینکه میدونست اونا میشنون گفت:
_مرتیکه انگار نه انگار بیشتر از پونصد سالشه.. مثل پسر بچه های چهارده ساله رفتار میکنه!

هونطور که انتظار داشت صدای داد سوهو بلند شد:
_به تو چه سینگل بدبخت حسود!!

خنده‌ی آرومی کرد و روی تخت ولو شد، درسته که توی ظاهر بهشون غرغر میکرد اما وقتی اونا کنارش بودن انگار دیگه هیچ غمی نداشت و خوشحالترین و راحت ترین بود. اونا همه کسش توی دنیا بودن...

.
.
.

سوهو با لپ‌های پر به سمت کریس بی صدا لب زد:
_

معلوم نیس چشه!

کریس گوشیش رو از توی جیبش درآورد و تایپ کرد و بعد از یک دقیقه سمت سوهو گرفتش،
_

اون هزار بار از این اتفاقا واسش افتاده و هرروز یه داستان جدید داره ولی اینبار نمیتونه قضیه فقط این باشه. یه جوری بود... انگار حالش گرفته بود!

سوهو به تایید سر تکون دادو لب زد:
_دقیقا!

_پس چرا نمیخوری؟ تنهایی که کیف نمیده..

_اوومم.. من الان دلم یه غذای واقعی میخواد!

اینو گفت و یکدفعه نیشاش رو توی گردن سوهو فرو کرد و صدای هوم مانندی از گلوش خارج شد.

Blackbirds (Completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang