Part 2

168 55 3
                                    

عصبي پلك زد
بي توجه به لوهان از جا پريد و با دو به سمت اتاق دويد
دستشو زير بالشت فرو كرد و با اميد احمقانه اي به پيدا كردن دفتري كه ديشب زير بالشت هول داده بود دستشو جلوتر سر داد
به شكل عجيبي دستش جلد چرمی دفترو لمس كرد
با تعجب و شوك دستشو بيرون كشيد و به جلد سُرمه اي رنگ دفتر خيره شد
چند بار پلك زد ولي تصوير جلوي چشمهاش تغييري نكرد
دفترو به دست چپش داد و با دست راست چند باري محكم توي صورتش كوبيد
لعنتي
از خواب بيدار نشد
خون
شنيده بود ريختن خون خوابو باطل ميكنه
هيستريك سمت ميز توالت اتاق چرخيد و تيغ كوچكي از جعبه بيرون كشيد روي انگشتش گذاشت و فشار دادنشو تا جاري شدن خون ادامه داد
قطره هاي خون چكه كرد و با صداي چليك روي سطح سفيد ميز چكيد
لعنتي
چرا بيدار نميشد؟
بايد چيزي رو چك ميكرد...
ارادشو جمع كرد و آشفته سمت دفتري كه روي تخت رها كرده بود عقب گرد كرد
دفترو برداشت و ورق زد
عصبي و كلافه دنبال امروز گشت
نيمه هاي داستان متوقف شد و چشمانش نوشته هايي كه با خط خودش روبروش رژه ميرفتند رو دنبال كرد
"از خواب بيدار شد و با گيجي سمت درب اتاق قدم برداشت
به محض باز كردن درب صداي لوهان در سرش پيچيد!
-هي بيدار شدي؟ بيا صبحانه بخور
با كرختي تن بيجانشو سمت ميز صبحانه كشيد و روبروي لوهان نشست
-لوهان
لوهان اخم كرد
-لوهان هيونگ
خنديد
-بقيه كجان؟
-چان و کیونگ رفتن كمپاني... جونگ و سهون هم نميدونم... ول ميتابن
و عصبي چشم هاشو چرخاند
و او به اين حساسيت دوست زيباش لبخند زد
دليل اين كلافگي را ميدانست
عشق پنهاني كه لوهان تصور ميكرد يك طرفه و احمقانست ولي او مطمئن بود که بی شک، كاملا دوطرفست و فرسنگ ها با حماقت فاصله دارد!
شايد بايد براي اين زوج عاشق كاري ميكرد"
درست بود
تمام مکالمات نوشته شده بود
اما مخاطب آنچه رو به اون تکرار شده بود معشوقه ی پارک چانیول "کیم هیونمین" بود
نکنه روحش عوض شده بود؟
با عجله سمت میز آرایش چرخید
توي آينه به صورتش زل زد
خودش بود
چيزي تغيير نكرده بود
صورت ظريف سفيد
چشمان براق
لبهاي باريك
و موهاي مشكيه شلخته
لباس هاش دقيقا همونهايي بود كه ديشب پوشيده بود
از خوندن نوشته هاش ترسيد
يك وهم عجيب تمام تنشو احاطه كرد
كلافگي و نگراني به جونش سرريز شد
شبيه فيلم هاي ترسناك بنظر ميرسيد
تسخير شده ها
يا شايد فانتزي هاي رنگي رنگي
جای اون توی این رویا با معشوقه ی نقش اول داستانش عوض شده بود و تا وقتی اینجا بود به بازی کردن نقش اون پسر محکوم بود
و سوالی که ذهنشو به بازی گرقته بود این بود که "اینجا" کجا بود
آیا واقعا رویا بود؟
پس چرا اینقدر ملموس و واقعی بنظر میرسید؟
هیچ چیز شبیه رویا نبود
گذر تک تک ثانیه ها را حس میکرد
مگر نه اینکه در رویا خلا زمانی حاکم است؟
یا حتی مکانی
اون زمینو زیر پاش
دفترو توی دستش
هوا رو توی ریه هاش
زخم ظریف تیغ روی انگشت سبابه ی دست چپش
و درد...
حتی درد رو هم حس میکرد!
رنگ از رخسارش پريد
نوشته هاشو دنبال كرد
"صبحانه در آرامش خورده شد
آهسته بلند شد و به اتاقش برگشت
ولي به محض ايستادن لوهان سرگيجه ای از درد دامنشو گرفت و همزمان با زمين خوردن دردناكش دستشو به ميز اهرم كرد و تمام آنچه با سليقه ي بي نظيرش روي ميز چيده شده بود با صداي دِحشتناكي روي زمين ريخت"
صداي ترسناك خورد شدن وسايل زيادي به يكباره حواسشو از نوشته هاي خودش بيرون كشيد و سمت نشيمن دويد
لوهاني كه ما بين آنچه روي زمين ريخته و شكسته بود افتاده و از درد به خود ميپيچيدو با احتياط بلند كرد، حواسشو به اينكه پاهاي ظريف پسري كه خودش خلق كرده بود و فقط خودش ميدونست چقدر شكنندست زخمي نشه، جمع کرد، روي مبل نشوندش و آروم بدون هيچ تفكر يا اراده اي پيشونيشو بوسيد
اما به محض جدا شدن لبهاش از پيشونيِ لطيف لوهان تعجب جاشو به نگراني داد
اون الان چيكار كرده بود؟؟؟
بيون بكهيون كسي كه همه ي كره ميدونند از بيماريِ هراس از تماس رنج ميبره نه تنها پسرک روبروشو به آغوش كشيده، بلند كرده بود بلكه حتي او رو بوسيده بود و عجيبتر اينكه مشكلي با اين اتفاق نداشت...
آخرین باری که کسی جز والدینشو بوسیده بود رو به یاد نداشت
این رویا انگار داشت از شیرینی فاصله میگرفت و با هر ثانیه ای که میگذشت و اون هنوز اینجا بود ترسناک تر میشد
دوست داشت مثل بچه ها بهونه بگیره و برای بیدار شدن از این خواب گریه گنه!
فضای آرام این خونه بیش از اندازه براش سنگین بود
اوه... اون حتی پوست لطیف لوهانو زیر لبهاش حس کرده بود!
كلافه از اين همه اتفاقات عجيب توي آشپزخونه گم شد و با مسكن و ليوان آبي برگشت
ليوان آب و قرص را به لوهان داد و سمت شيشه ي سرتاسريه بالكن جلو رفت و پرده هاي ضخيمي كه دقيقا بخاطر اين شرايط كه عود دردناك ميگرن لوهان بود طراحي شده بود رو كشيد
و خانه در تاريكي نسبي فرو رفت
سمت پسرك نشسته روي مبل كه مشخص بود درد زيادي رو متحمل ميشه برگشت و كنارش نشست
انگشتان بلند و كشيدشو روي گيجگاه لوهان كذاشت و سعي كرد با ماساژ دردش رو آروم كنه
قطره اشكي كه از شدت درد از گوشه ي چشم لوهان چكيد
باعث شد خودشو براي خلق كردن اين پسرك زيباي مهربان با همچين دردي لعنت كنه
راستش تو تحقيقاتي كه انجام داده بود فكر نميكرد يه سردرد مزمن بتونه انقدر دردناك بشه
پسرك مو صورتي رو روي كاناپه خوابوند و بي سرو صدا به سمت اتاق برگشت
دفتر روي همون صفحه باز رها شده بود
برش داشت و خوندن نوشته هاشو از سر گرفت
بعد از چندين سطر نفسشو صدا دار بيرون فرستاد
پس دليل اون بوسه اين بود
نوشته هاي متن
متني كه انگار موظف به وقوع بود و هيچ راه گريزي ازش وجود نداشت
انگار خواه ناخواه اتفاق ميفتاد و كاراكترهاي داستان راه حلي جز انجام آنچه نوشته شده نداشتند
كاراكترهايي كه حالا جاي نقش اولشون با خالقشون عوض شده بود
یعنی باید قبول میکرد که قرار نیست این یک رویای کوتاه چند ساعتی باشه و مابین نوشته های خودش اسیر شده؟
نفسشو كلافه بيرون فرستاد
و با لج خودشو روي تخت پرت كرد
اما به محض جرقه زدن چيزي توي ذهنش بالا پريد
دفترو باز كرد و خواندن نوشته هاشو ادامه داد
این دیگه ته بدشانسی بود
لعنتي اون امشب رابطه اي بين هیونمین و چانيول نوشته بود
رابطه اي كه حالا نقش اولش خودش بود
جيغي كشيد كه صداش توي بالشتي كه روي صورتش فشار داده بود خفه شد
چطور ميتونست با كسي بخوابه
اونم نه يك دختر
به طرز احمقانه خودشو براي پذيرفتن نظر بهترين دوستش و نوشتن اولين داستان گي اش سرزنش كرد
و ناسزايي هم حواله ي سوهو كرد كه براي شيرين جلوه دادن رابطه ي تازه شكل گرفتش با دوست پسرش اونو مجبور به اين كار کرده بود
و حالا مجبور بود بهاي اين حماقتو با تنش پرداخت كنه
دفترو رها كرد و سمت كشو هاي ميز آرايشش دويد
آنقدر گشت و تمام كشو ها رو به شكل شلخته اي بهم ريخت تا بالاخره يك مداد و يك مداد پاكن پيدا كرد
سمت دفتر برگشت و پاكنو به شدت روي نوشته هاش كشيد
شايد ميشد اون چه نوشته رو عوض كنه
به محض برداشتن دستش تمام اميدش نفس عميقي شد و از بين لبهاش رها
حتي كلمه از نوشته ها پاك نشده بود
انگار همه با خودكار نوشته شده
اخم كرد
و اين اخم در كسري از ثانيه جاي خودشو به تعجب داد
اين ديگه خيلي وحشتناك بود
نوشته هاي به طرز عجيبي به لرزش افتادند
انگار كه روي حالت ويبره ي قبل از خذف قرار گرفته باشند
انگار كشيده شدن پاكن روي آنها چيزي در دل نوشته ها به غليان انداخته بود
كم كم اين لرزش مقابل چشمهاي گرد شده بك ساكن شد و از حركت ايستاد
اما به محض تمام شدن اون لحظات وحشت آور چيزي تغيير كرده بود
چيزي كه بكهيونو مطمئن كرد تا آخرش وسط اين كابوس گير افتاده
و نه تنها از سكس امشب كه از هيچ يك از لحظات اين داستان راه فراري نيست
و اون چيزي نبود جز يك اسم
تمام كلمه هاي نام معشوقه ي پارك چانيول "کیم هیونمین" به نام كذايي خود مفلوكش "بيون بكهيون" تغيير كرده بود....

DELUSIVE DREAM S1Where stories live. Discover now