Part 17

97 37 0
                                    

با حس نگاه خیره ی چان بیدار شد
و با نگاه گنگی اطرافو آنالیز کرد
نگاهش روی ساعت ایستاد و به محض دیدن عقربه ی کوچک روی ساعت 8 نفس راحتی کشید
پس هنوز در بند نوشته های دفتر با اتفاقات کذایی پیش روش فرو نرفته بودند
با لبخند سمت چان برگشت و به محض بلند شدن چان از روی تخت نیم خیز شد و به حالت نشسته درومد
دستهاشو مشت کرد و روی چشمهاش مالید، آب دهانشو صدا دار قورت داد و لبهاشو آروم لیسید
درد داشت اما نه اونقدر که نتونه به مسیر پیش روی معشوقش زل بزنه
هرچند خوابش میومد ولی بیدار شدن یک دفعه ای چان عجیب بود پس حرکتش به سمت میز آرایشو دنبال کرد
چان چیزی بیرون کشید
سمت تخت برگشت و پشت سر بک نشست دستهاشو دور تن ظریفِ نشسته روی تخت پیچید و بوی شیرین تنشو از جایی بین موها و گردنش نفس کشید
بکهیون متعجب و منتظر به روبه رو زل زده بود و هر لحظه بیشتر در آغوش چان ولو میشد
چان دستشو داخل جعبه ای که دستش بود فرو برد و جسم براقی رو بیرون کشید
به ثانیه ای دستهش از جلوی گردن بک گذشت و پشت سرش مشغول بستن قفل گردنبد شد
و بک به محض برخود فلز سرد آویز به پوست حساس گردنش جیغ خفه ای کشید
صلیب نقره ای رنگی که به خوبی روی پوست سفید سینش میدرخشیدو چنگ کرد و به طراحی عجیبش خیره شد
نه این یه طراحی نبود
فلز این صلیب تا نیمه آب شده بود
"این چطور..."
ولی قبل از کامل کردن سوالش چان بحرف اومد
"درسته این همونه...تنها چیزی که از خوانوادم دارم... مالِ تو..."
و بک به یاد آورد...
از بین خاطرات هشت ساله ی کیم هیونمین چانیول کوچولویی که این گردنبدو مثل خداش میپرستیدو بیاد آورد... البته صلیب کاملشو
هرچند هیچ ایده ای راجعبه دلیل آب شدنش نداشت اما قطعا این یادگاری برای چان خیلی عزیز بود
"این تنها یادگاریته... ازونا..."
با اینکه نمیدونست چی بگه سعیشو برای منصرف کردن چان کرد
اما جواب چان دهنشو بست
"و تو تنها داراییمی... تو خود منی بک... قرار نیست از من جدا بشه"
بک خندید
عمیق و شیرین
ای هدیه خیلی ارزشمند بود
حتی اگر به صلیب نیم سوخته ی نه چندان زیبا بود
به اندازه ی تمام دلتنگی ها و تنهای های مرد روبروش ارزش داشت
صلیبی که هنوز کف دستش بود و بهش خیره شده بود رو بالا آورد و آهسته بوسید
به عقب برگشت و بوسه ای هم روی گونه ی معشوقش گذاشت
"ممنون یول... این خیلی عزیزه... از خودم جداش نمیکنم"
و بین آغوش چان فشرده شد
مدتی همینطور در آغوش هم در پی یافتن کمی آرامشِ بیشتر موندند
و بالاخره ارتباط توسط چانیول برای آوردن مسکنی که کمی دردِ نه چندان زیاد بکهیون که دلیلش مراعات بیش از حد چان بود رو ساکت کنه، قطع شد
اما بهرحال هنوز وقت برای خوابیدن داشتند
پس بعد از برگشتن پسرک قدبلند، اتاق مشترکشون که شاهد تمام لحظات مبادله ی عشقشون بود مجددا به خواب رفت...!
آمادگيشو داشت كه با صداي فرياد كيونگ از خواب بپره و همينطور هم شد
از اينكه نتونسته بود جلوي وقوع اين واقعه ي هولناكو بگيره آزرده خاطر بود
چان سراسيمه و خودش با طمانينه شايد از شرم ديدن انچه رقم زده از اتاق بيرون زدند تا شاهد صحنه ي نه چندان جذاب دعواي عاشقانه ي زوج دوم خانه باشند
"تو... توي لعنتي! اين چه جهنميه؟"
صداي فرياد طلبكار كيونگسو خوابو از سر همه پروند
جونگين با ظاهر آشفته
دكمه هاي نيمه چفت شده
پيرهني كه تا نيمه در شلوار فرو رفته
و كمربندي كه شلخته بسته شده
كروات باز دور گردنش
و رد واضح ماتيك قرمز رنگ روي يقه ي پيراهن
كبوديه جزيي روي شاهرگ گردنش
و چشمهاي قرمز و خمار از مستي شديدي كه همين چند لحظه پيش با فرياد كيونگ كمي از سرش پريده بود مجسمه ي زنده ي خيانت بود
اينكه بفهمي ديشب كجا بوده و چه ميكرده اونقدر ها هم سخت نبود
كيونگ با لبهاي از هم بازمونده
چشم هاي ورقلمبيده از تعجب
و نفسي كه از شدت عصبانيت منقطع دميده ميشد
با ناباوري و ترس از درست بودن حدسياتش روبروي معشوقه ي برنزه اش ايستاده بود و دنبال نشونه اي براي رد آنچه در ذهنش ميگذشت تمام سر و صورت و تن و بدن جونگينو كنكاش ميكرد
و چه دردناك كه هربار كمتر به نتيجه ميرسيد
ظاهر جونگين اين بي وفاييو داد ميزد و هيچ نشونه اي قادر به ردش نبود
جونگين سر به زير و شرمنده مقابل معشوقه ي دوست داشتنيش ايستاده بود و بدون هيچ تلاشي براي رد فرضياتي كه تو ذهن كوچیكش ميگذشت به اين حماقت فكر ميكرد
اصا ديشب نفهميده بود چي شده!
دخترك عكاس گريون خودشو جلوي ماشينش انداخته بود و با تحريك حس نوع دوستي اونو تا دم در خونش كشيده بود
تا دم در خونه همه چي شبيه رابطه ي دو همكار پيش رفته بود تااينكه به محض توقف ماشين، پرتاب شدن جسم دخترك در آغوشش و بوسه اي كه با ولع رو لبهاي درشتش نشست، اندام ريز زنانه اي كه به تنش ماليده شد و حركت دوراني كه پايين تنشو به چالش كشيد، صداي وجدان بيچارشو خاموش و هوس لحظه اي كه هميشه به پشيموني ختم ميشه رو شعله ور كرده بود
نفهميده بود چطور به تخت خواب دخترك رسيده بودند و چطور در هم پيج و تاب خورده بودند
فقط بخاطر داشت كه صبح با چنان احساس گناهي بيدار شده بود كه بعد از پوشيدن شلخته ي لباس هاش كه هركدوم سمتي ولو بود، بدون توجه به ظاهر آشفتش تمام شيشه هاي بوربن مرغوب دختركِ خواب رو از بار مستطيلي شكل گوشه ي اتاقش بغل كرده بود و تا ماشين دويده بود
تا در خونه رونده بود و بعد از اون تمام مشروب ها با درصد الكل بالا رو يك ضرب بلعيده بود
و حالا با حس مستي و كرختي روبروي عشقش ايستاده بود
و در انتظار محاكمه سر به زير انداخته بود
در واقع جونگين اصلا ازون تيپ ادمايي نبود كه با یکم عشوه و دلبري دست و پاشو گم كنه و به تمام عهد و پيمان هاي شيرينش با اين پسرك كوتاه قد روبروش كه از شدت عصبانيت و بهت بين ابروهاي پرپشتش اخم پررنگي ديده ميشد پشت پا بزنه
در اصل اونقدر شيفته ي كيونگ بود كه هيچ موجود زنده اي بنظرش اونقدر لايق نميومد كه لحظه اي به جاي تن پنبه اي عشقش در آغوش بگيره
جونگين به معناي واقعي كلمه عاشق بود
و در مقابل اين حجم از دلدادگي اونقدر خيانت شب گذشته براش سنگين و غير قابل هضم بود كه اونقدر مست كرده بود تا بتونه بدون توجه به عواقب كارش روبروي كيونگ بايسته و طلب بخشش كنه!
دخترك عكاسي كه اسمش رو از لابلاي ذهن خواب رفتش بخاطر حجم زياد الكل پيدا نميكرد از رابطه ي اون و كيونگسو مطلع بود
اون طور كه اون دوتا توي شركت بهم ميچسبيدند و گاها حتي بوسه ي ريزي هم روي صورت هم ميكاشتند قطعا تمام كاركناشون از رابطشون اطلاع داشتن
پس اين دخترك چه دليلي براي اغواي پسر همجنسگراي بي نوايي مثل اون داشت
و الحق كه چقدر هم خوب كارشو انجام داده بود!
چان با تعجب از كنار بكهيون تكون خورد و تن كرخت شدشو تا نزديك جونگين كشيد
"مستي؟"
با حيرت پرسيد و به دوست قديميش زل زد
همه از حساسيت جونگین به الكل اطلاع داشتند و اينكه هنوز سر پا ايستاده بود عجيب بود
كيونگ انگار به خودش اومد
آخرين باري كه جونگ مست كرده بود زماني بود كه به اشتباه گردنبند صليب قديمي چان كه تنها يادگاري والدينش قبل از رها كردنش گوشه ي خيابون بود رو داخل شومينه انداخته بود و با وجود اينكه به محض فهميدن دستشو براي برداشتنش وارد آتش كرده بود دير شده بود و نصف فلز ظريف صليب روي چوب گداخته آب شده و ازش یه صلیب نیمه آب شده ی نازیبا بجا مونده بود و جونگ از شدت پشيماني و احساس مزخرف گناه تا خرخره الكل خورده بود و نهايتا دو روز بعد از شستشوي معده، بستري شد بود
و حالا دوباره مست كرده بود
يعني پشيمون بود؟؟؟
قبل از اينكه كسي فرصتي براي ابراز عقيده راجعبه وضعيتش پيدا كنه روي دست چان بلند شد و حواسش به صداي پاي لوهان كه پابرهنه به سمت ماشين ميدويد پرت شد
آخرين چيزي كه به ياد داشت چهره ي نگران كيونگ بود كه روي صندلي نشست و سرشو روي رون پاش قرار داد
و انگار عطر تنش اونقدر آرامبخش بود كه پلك هاش روي هم افتاد
يعني ممكن بود بخشيده بشه!!!
و تنها كسي كه ميدونست براي بخشيده شدن چه راه پرفراز و نشيبي پيش رو داره بكهيون بود
به علاوه كه چان اينبار به وضوح معني حرف هاي ديشب بكهيونو درك كرد
قطعا با اين شرايط مشخص نبود كي وقت آزاد براي عشقبازي پيدا خواهند كرد!!!

DELUSIVE DREAM S1Where stories live. Discover now