هنوز شوكه بود
باورش نميشد برگشته و نه تنها چان که دوستانشم ديگه نميبينه
دفتري كه از زير بالشتش در آورده بود توي دستش بود و به نوشته هايي كه هيچ تغييري با شبي كه رهاشون كرد، نكرده بودند خيره شده بود
گرگ و ميش هوا از پشت پنجره اي شب آخر با حرص بسته بود و امشب باز پيداش کرده بود، توي صورتش شلاق ميشد
دفترو بست و روي ميز پشت سرش سُر داد
از اين همه آرامش خونه متعجب بود
فكر ميكرد بعد از گم شدنش همه به تكاپو بيفتن
ولي انگار اينطور نبود
بالاخره چند ماه گذشته بود... حتما ناامید شدن!
نفس عميقي كشيد و گوشيشو از روی پاتختي چنگ زد
بهتر بود از سرزنش کردن دوست صميميش شروع ميكرد
پشت پنجره برگشت و به سپيده دم صبح خيره شد
شماره ي سوهو رو گرفت و گوشي رو به گوشش چسبوند
بعد از چند بود صداي خواب آلود سوهو توي گوشي پيچيد
"چي ميخواي اول صبحي بکهیون"
سوهو نق زد و بک عصبي شد
"توم خواب بودي؟ واقعا انقدر بي اهميتم؟ الان بايد خوشحال شي احمق.. بگي كجا بودي اين همه وقت... بعد گرفتي خوابيدي؟ اصلا نگرانم نشدي؟ طلبكارم هستي؟ اين چه وضعشه؟"
بدون مكث اعتراض كرد و با جيغ طلبكاري منتظر جواب دوست بي معرفتش موند
هرچند لحن سوهو به محض پيچيدن مجدد صداش توي گوشي بيش از حد متعحب بود
انگار خواب هم به کلي از سرش پريده بود
"خوبي بك؟؟ ما ديشب صحبت كرديم! خواب ديدي؟؟"
و انگار تمام دنيا در لحظه روي سر بكهيون آوار شد
نه نه امكان نداشت
ممكن نبود تمام خاطراتي كه با گوشت و خون و احساس و تنش حس كرده بود رويا بوده باشه
نه قطعا نبود
با ترس از درست بودن احتمالش گوشي رو پايين آورد و به تاريخ خيره شد
لعنتي
درست بود
اون فقط چند ساعت خوابيده بود
نه حتي كل شبو
فقط چند ساعت
شوكه از واقعيت غير قابل باور روبروش گوشي از دستش سُر خورد و روي زمين افتاد
و تمام معادلات باور ناپذير ذهنش با جسم براقي كه جلوي چشمش درخشيد كامل شد
وحشت زده دستشو جلو برد و جسم براقو چنگ زد
و ترسيده چند قدم به عقب تلو خورد
خيره به صليب نيمه آب شده ي بين انگشتهاش يخ كرد و ناخواسته روي زانوهاش فرود اومد
و فقط تفكري از ذهنش گذشت
"قطعا اين روياي موهوم گیج کننده ادامه داشت"
-------------
8/10/1396
پایان فصل اول
ادامه دارد...
2017/12/29
The end of first season
To be continued
و تو انگار كن من هرگز نبوده ام
نه حتي از آغاز
نه كنارت قدم زده ام
گام به گامِ خش خشِ برگ هاي زرد پاييزي
و نه اطرافت نفس كشيده ام
از عطر تلخ مردانه ي تنت لبريز
و تو انگار كن در حواليَت بي هوا عميق تر ندميده ام
و در خيالم كنارم ننشانده امت
به هم تنيدن تار تاره گیسوانم لابلاي بازيه آونگ دستانت را انكار كن
انگار كن به هوايت روي تمام خواستني هايم خط نكشيده ام
و در پي قدم هايت رد نگذاشته ام
آري انكار كن
تو برو
و من
انگار ميكنم
بوده اي
از آغاز
و من كنارت زندگي را شناخته ام
و رنگ را...
در كنار شكوفه هايي كه به دست باد رقص سرمستي ميكنند...
هواي لبريز از عطرِ خوشِ دمِ روح بخش شكفتني ها را نفس كشيدم
و در لحظات كوتاه لبخند جاري شده ام
روياي موهومم بودي يا حقيقتي گنگ پشت تمام ناپيدا هاي دنياي خاكستريم
رسوخ كرده اي به جانم
و من با تو به ريسمان خوشبختي دست انداخته ام
و بودن را بالا كشيده ام
من به يادت خواهم ماند
و بر لب ويرانه هاي فروريخته ام
با حسرت باز شدن چشماني كه حضورت را به مرگ كشيد و سياهي خلاءت را رقم زد
برايت دعا خواهم خواند
براي سايه ي محوت
پشت تمام روزمرگي هاي دوباره ام!
تو برو
من به جا خواهم ماند...!
YOU ARE READING
DELUSIVE DREAM S1
Fanfiction▪️ Fanfiction: Delusive Dream ▪️ First Season: Dizzy ▪️ Couple: Chanbaek HunHan KaiSoo ▪️ Genre: Fantasy Mystery Romance ▪️Condition: Completed ▪️ Author: Hera ▪️ Story is about: تا حالا شده خودتونو وسط يه داستان تصور كنيد؟ اگه اون داستانو خودتون ن...