"هيونگ صبر كن"
بدون اينكه تصورشو بكنه هيونگي كه از بين لبهاش خارج ميشه چقدر قلب پسر روبروشو ميخراشه تكرارش ميكرد
و لوهان هربار شكست خورده تر از قبل خورده هاي شكسته ي دلشو از لابلاي دست و پاي كوچكترين عضو خانوادشون جمع ميكرد
بدون توجه به خواسته ي سهون پا تند كرد و به محض رسيدن به درب ورودي رستوران داخل رفت ميز هميشگيشونو پيدا كرد و خودشو تقريبا روي صندلي پرت كرد
لعنتي زير لب گفت و شقيقه هاشو زير انگشتهاي سبابش به فشار گرفت
سهون متعجب روبروش رسيد و با نگراني واضح توي چهرش روي صورت لوهان خم شد
"سرت درد گرفت؟ آره؟ قرص داري؟ چي شدي يهو؟ هيوووونگ"
و تلاش لوهان براي ساكت موندن و ناديده گرفتن عشق احمقش كه اونقدر گيج بود كه هيچ كدوم از رفتارهاي عاشقانشو درك نميكرد با شكست مواجه شد
صداشو توي گلوش انداخت و تقريبا داد زد
"انقدر اون كلمه ي لعنت شده رو تكرار نكن"
سهون بالا پريد
ذهنش سريعا شروع به پردازش كرد تا منظور هيونگ به نظر عصبانيشو از كلمه بفهمه
جملات قبلشو بررسي كرد و چيزي جز حرف هاي روزمره پيدا نكرد
با ابروي بالا رفته لبهاشو از هم باز كرد
"منظورت كدوم كلمست هيونگ؟"
لوهان دست مشت شدشو محكم روي ميز كوبيد و بدون توجه به توجهي كه از طرف همه ي افراد حاضر توي رستوران جلب كرده جيغ كشيد
"همين...همين كلمه ي نفرين شده ي كوفتي كه هربار از بين اون لبهاي كوفتي ترت بيرون مياد فاصله ي لعنتي بينمونو ميكوبونه توي سرم"
سهون با شوك پلك زد
جز يكبار ديگه هيچوقت لوهان هيونگشو انقدر عصبي نديده بود
حتي وقتي خودش با زورگيرا درگير شد و دو روز تو بيمارستان خوابيد
يا وقتي چان ماشين مورد علاقشو توي درختي كه به گفته ي خودش يهو جلوش سبز شده بود كوبوند
و نه حتي وقتي كيونگ گربه ي بيچاره دوست داشتنيشو به جرم خراش دادن مبل مورد علاقش از پنجره به بيرون پرت كرد
هيچوقت انقدر عصبي نشده بود
يعني در اصل اين حجم از عصبانيت به جثه ي ظريف و شخصيت شيرين بزرگترين عضو خانواده نميومد
تنها زماني كه لوهان در اين حد عصبي شده بود وقتي بود كه تن نيمه جون و خون آلود بكهيون روي دست هاي ضعيف چانيول به سمت درمانگاه يتيم خونه حمل ميشد و فرياد هاي دلخراش چان هيونگش كه به بكهيون براي زنده موندن التماس ميكرد دل هر جنبنده ايو به آتش ميكشيد
با گيجي پلك زد
يعني واقعا منظور لوهان "هيونگ" بود؟
خب مگه جز اينكه لوهان به اون فقط به چشم كوچكترين دونسنگِ لوسِ دست پا چلفتيش نگاه ميكرد كه هميشه نياز به مواظبت داشت؟
بايد مطمئن ميشد پس با دو دلي و ترديد لب زد
"هيونگ؟"
لوهان با صداي تحليل رفته كه هيچ شباهتي به فرياد چند لحظه پيشش نداشت لب زد
"آره.... هيونگ"
صداي بكهيون واضح توي سرش پيچيد
نكنه اشتباه كرده بود
شايد همين رابطه ي هيونگ و دونسنگم بخاطر گوش كردن به حرف اون وروجك از دست ميداد و این قطعا یه کابوس بود...
فلش بك
"اون فسقلي خيلي خنگه هيونگ، ولي من مطمئنم!"
لوهان هوف كلافه اي كشيد
"از كجا انقدر مطمئني آخه؟ من واسه سهون فقط هيونگشم"
لبخند خبيث بكهيون از نگاهش دور نموند
"تو واسه سهون هرچيزي هستي جز هيونگ"
ابروي لوهان بالا پريد
"حرفتو واضح بزن بك"
لبخند خبيث بكهيون كشيده تر شد جوري كه به وضوح شيطان پشتش خود نمايي ميكرد
"مثلا فك كن وقتي خوابي ميبوستت"
چشمهاي لوهان گرد شد و دستش محكم روي لبهاش كوبيده شد
هرچند منظور بكهيون قطعا لبهاي لوهان نبود چون سهون ترسو تر ازين حرفا بود
يعني يجورايي سر از دست دادن لوهان ريسك نميكرد ميترسيد مچش گرفته بشه و هيونگش ازش متنفر بشه
اما خب چه دليلي داشت لوهان بفهمه؟
تا وقتي ميخواست متوجه بشه منظور بكهيون بوسه ي پر آرامشي روي پيشانيش بوده كه اونم يكبار اتفاقي ديده بود رابطه ي بزرگترين و كوچكترين عضو خانواده اي كه بكهيون هم ديگه خودشو عضوش ميدونست جوش خورده بود!
لبخند شيطانيشو جمع نكرده ابرويي بالا انداخت و با شيطنت سرشو كج كرد
و تصميم لوهان براي دادن نشانه ي محكم تري به اوه سهون احمق قطعي شد
پایان فلش بك
با ترسي كه تمام ابهت چند دقيقه پيشو به گند ميكشيد سرشو بالا آورد و به چشمهاي جذاب روبروش كه شايد اونقدرها درشت نبود ولي چيزي از جذابيتش براي لوهان كم نميشد خيره شد
شايد اين لحظه پر استرس ترين لحظه ي عمر ٢٧ سالش بود
دلش ميخواست به نيم ساعت پيش برميگشت و هيچ وقت نقشه ي مسخره ي بكهيونو عملي نميكرد
از خجالت دوست داشت زمين دهن باز كنه و جسم ظريفشو ببلعه
اما به محض روشن شدن برق اميد واضحي توي چشمهاي پسرك روبروش به علاوه ي لبخند احمقانه اي كه لبهاشو به دو طرف كشيد نظرش عوض شد
شايد بكهيون اونقدر ها هم بي فايده نبود
به ثانيه نكشيده دستش چنگ زده شد و در آغوش بزرگي فرو رفت
يعني واقعا اين آغوش اون پسر بچه ي پرت بود كه انقدر امن به نظر ميرسيد
تا اينجا اومده بود و قصد عقب نشيني نداشت پس بالافاصله بعد از فيكس كردن چانش روي شانه ي سهون دستهاشو دور تنش پيچيد
اگر همين لحظه دنيا تمام ميشد هم قطعا آرزوي ديگه اي نداشت
پس به محض كشيده شدن دستش توسط دونسنگ خنگش
بدون توجه به نگاه هاي خيره ي حضار رستوران و يا حتي گارسوني كه به سمتشون راه افتاده بود تا به بهانه ي گرفتن سفارش نمايشي كه راه انداخته بودند رو پايان بده از فضاي خفه ي اون رستوران شيك بيرون زدند تا هواي آزادتري به ريه كشيده براي ثانيه ي بعدي تصميم عاقلانه تري بگيرند
YOU ARE READING
DELUSIVE DREAM S1
Fanfiction▪️ Fanfiction: Delusive Dream ▪️ First Season: Dizzy ▪️ Couple: Chanbaek HunHan KaiSoo ▪️ Genre: Fantasy Mystery Romance ▪️Condition: Completed ▪️ Author: Hera ▪️ Story is about: تا حالا شده خودتونو وسط يه داستان تصور كنيد؟ اگه اون داستانو خودتون ن...