⁦⚔️⁩مبارزه دوم: توسکا⁦⚔️⁩

200 37 6
                                    

2011/11/3

خیلی وقتها لحظه هایی رو تجربه می‌کنی که نمی خوای ازشون دل بکنی...
حرف هایی رو میزنی که الان ازشون بدت میاد ولی اگر به قبل بر می گشتی باز هم اون ها رو به زبون میاوردی...
کار هایی رو میکنی که به نظرت درستن اما ازشون پشیمون میشی‌‌...

•°•°•°•

"کوک... حرفت رو بگو دیگه! ... الو؟...جانگکوک منو آوردی اینجا که بهم زل بزنی بعد هر از گاهی دهنت رو عین ماهی باز و بسته کنی اما هیچی نگی؟"
جانگکوک که با صدای هوسئوک تازه به خودش اومده بود سرفه کرد و با صدای آرومی شروع به حرف زدن کرد "جونگ... تو خیلی برای من با ارزشی... تو بهترین دوستی هستی که من دارم... ب... برای... همین... میخواستم تو اولین نفری باشی که این... این رو بهش میگم..."
سرش رو پایین انداخت و با انگشتاش بازی کرد.
" کوک... جون به سرم کردی بگو دیگه اهههه"
هوسئوک که از استرس چیزی که میخواست بشنوه نمی دونست چیکار کنه با کلافگی نالید و باعث شد کوک دوباره به حرف بیاد.
"من... راستش... م.. من..."
" تو چی؟؟؟"
جانگکوک نفس عمیقی کشید و حرفش رو زد "من گِیَم..."
سرش رو پایین انداخت، نمی‌خواست صورت هوسئوک رو ببینه....
در واقع از واکنشش می ترسید...
جانگکوک و هوسئوک از بچگی همسایه بودن و حتی دوران مدرسه و دبیرستان رو هم با همدیگه گذروندن.
سخت بود که صمیمی ترین دوستت بیاد بهت بگه که به همجنس خودش گرایش داره...
جانگکوک می ترسید...
می ترسید هوسئوک ولش کنه...
می ترسید اگه جونگ ولش کنه وقتهایی که کابوس می بینه نتونه راجبش با کسی صحبت کنه تا اون، کابوسش رو براش به یه جک بامزه تبدیل کنه...
می ترسید دیگه وقتایی که از دست معلم مزخرف ورزششون حرص میخورد کسی نباشه تا با هم مسخرش کنن و دلشون خنک شه...
همه اینا باعث شد بغض کنه و سرش رو پایین نگه داره...
هوسئوک روش رو از جانگکوک برگردوند و الکل توی دستش رو یه نفس خورد...
گلوش رو سوزوند...
آب‌دهنش رو قورت داد و لباش رو توی دهنش کشید.
به جانگکوک که سرش رو پایین انداخته بود نگاه کرد.
"کوک!"
هوسئوک صداش زده بود!...
یعنی ممکن بود امیدی باشه...
مردد سرش رو بالا آورد.
"باید یه چیزی بهت بگم"
با استرس به لبای هوسئوک خیره شد تا بلکه تکون بخورن و کوک رو از این ترس خارج کنن.
"بهت حسودیم میشه..."
کوک اَبرو هاش رو به هم نزدیک کرد.
"چ...چرا؟"
لباش رو با زبونش تر کرد "چون تو انقد جرئت داشتی تا زودتر این رو به من بگی"
کوک که به جلو خم شده بود کمی عقب رفت و منتظر شد تا ادامه حرفش رو بشنوه.
"چند وقت بود که با خودم کلنجار می‌رفت که چه جوری این رو بهت بگم، حالا که تو گفتی منم شجاعتش رو پیدا کردم"
کوک تردید کرد اما سوالش رو پرسید "تو هم..."
هوسئوک سرش رو تکون داد "اوهوم... من... منم گِیَم..."

•°•°•°•

2020/1/21

"ته"
دمبل های ده کیلو‌ای رو روی زمین گذاشت و نفسش رو بیرون فرستاد.
سرش رو تکون داد تا سهون حرفش رو رو بزنه.
"من خستم!"
"به من چه؟"
سمت بارفیکس رفت و از میلش آویزون شد.
"به مینهو گفتی می تونه بره استراحت..."
"به تو چه؟"
همون‌طور که خودش رو بالا میکشید و پایین می‌آورد با بیخیال ترین حالت ممکن گفت.
سهون چند لحظه پوکر شد و بعد نیشخندی زد.
وقتی ته خودش رو بالا کشید سهون بلافاصله شلوارش رو پایین کشید و در رفت...
"یاااااااااا.... اوووووه سهووووووون"
داد تهیونگ رو به تخمای عزیزش گرفت و سمت تردمیل رفت.
تهیونگ که با فریادش توجه چند تا دیگه از بازیکن ها رو جلب کرده بود و مطمئن بود تصویرش با شلواری که تا زانو پایین کشیده شده تصویر جالبی نیست، لبخندی زد و خودش رو پایین انداخت تا شلوارش رو بالا بکشه.
وقتی بقیه به کار خودشون مشغول شدن با عصبانیت سمت تردیملی که سهون داشت روش میدوید رفت و پس گردنی محکمی بهش زد.
"آییییی... عوضی..."
"این به خاطر گوهی که خوردی..."
فقط یه دونه زد چون اون سهون بود اگه فرد دیگه‌ای بود قطعا کار با یه دونه پس گردنی تموم نمیشد.
"همه استراحت!!!"
تهیونگ بعد از زدن پوزخندی بلند داد زد تا همه بشنون.
"اینم به خاطر اینکه خسته ای"
لحظه بعد صدای دستگاه ها قطع شد و هرکسی یه گوشه باشگاه ولو شد.
چهار زانو روی زمین نشست و آبی که توی دست تهیونگ بود رو ازش گرفت.
"ممنون"
وقتی سهون بطری رو به دهنش نزدیک کرد، ته زد زیر بطری و آب روی دنیل ریخت.
"خواهش میکنم"
سهون دهن کجی‌ای به تهیونگ کرد و بطری رو توی بغلش انداخت.

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن