⚔️مبارزه سی‌ام: عروسک خرسی⚔️

61 19 8
                                    

بچه ها راستش من دو پارت قبل یه کرمی ریختم که ممکنه باعث گیج شدنتون بشه ولی با دقت بخونید متوجه میشید😂😂❤️

2020/4/11

تهیونگ با دلخوری نگاهش رو از جانگکوک که خودش کامل وارد اتاق نشده بود گرفت و اتاق رو دید زد.

همه چیز عادی بود به جز یه چیز!

تخت دو نفره‌ای که روش یه ادم خوابیده بود و بهش کلی سرم دستگاه که ته نمیدونست دقیقا برای چین وصل بود.

برگشت و سوالی به جانگکوکی که حالا توی صورتش غم بیشتر از هرچیزی به چشم میومد نگاه کرد

"این بلایی بود که سرم آوردی... حالا برو جلوتر"

تهیونگ با اخم و قد های آروم سمت تخت رفت و به صورت اون فرد ناشناس نگاه کرد

اما با چیزی که دید با وحشت قدمی به عقب برداشت

"ا.این..."

با تعجب و ناباوری به جانگکوک که از صورتش و چشم های قرمزش معلوم بود داره جلوی بغضش رو میگیره نگاه کرد.

"خاله؟"

صداش به قدری آروم بود که جانگکوک به سختی شنیدش. اما شنید و از شدت حرص به نفس نفس افتاد.

"اره!! اره مامان من! تو باعث تصادفش شدی! توی عوضی اگه اون کار رو نمیکردی الان مامانم به جای این که روی تخت بیفته و دیگه نتونه راه بره، کنارم بود..."

تهیونگ نمیتونست باور کنه. احساس میکرد دارن باهاش شوخی میکنن اما جسمی که روی تخت بود و عصبانیت جانگکوک بیش از حد واقعی بودن و برای این که نیفته دستش رو به ویلچر کنار تخت گرفت

"اگه منو بیهوش نمی‌کردی... اون وقت هنوز مامانم رو داشتم... میتونستم هر بار بعد از هر برد ببینمش که داره با افتخار از توی جایگاه تماشاچیا بهم نگاه می‌کنه... یا هر بار که حالم بود میتونستم دوباره برم بغلش و بخوابم... اما تو همه اینا رو ازم گرفتیییی!!"

جانگکوک طوری آخرین جملش رو جیغ زد که ته احساس کرد هر لحظه ممکنه حنجرش و رگ های روی شقیش پاره بشن.

با تکون آرومی که سر زن خورد جانگکوک زیر چشمی نگاهی به ته انداخت و آروم گفت:

"بیا بریم بیرون نمی‌خوام بیدار شه"

تهیونگ به هیونهه که به نظر میومد خوابش سبک تر شده نگاه کرد و بعد پشت سر کوک اتاق رو ترک کرد.

کوک به دیوار راهرو تکیه داد نفس عمیقی کشید تا لرزش بدنش و رو کنترل کنه. به پسر کوچیکتر که کنار در اتاق روی زمین نشسته بود و سرش رو بین دست هاش گرفته بود نگاه کرد.

"حالا دیدی چیکار کردی؟! با من؟ با زندگیم؟!"

تهیونگ سرش رو بالا آورد و نگاهش روی پوزخند جانگکوک متمرکز کرد. یه سری چیز ها رو نمی‌فهمید، ویلچر کنار تخت، دستگاه هولتر و سرم هایی که به نظر آرام بخش بودن رو هم دید ولی اینا نشون میداد که هیونهه زندست و نمی‌فهمید چرا کوک میگه از دستش داده

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن