بچه ها قبل از این که این پارت رو بخونید لطفاً توجه کنید.
ببینید برای همه پیش اومده که با خودشون حرف بزنن، حالا چه توی ذهنشون و چه این که به زبون بیارن، کن به شخصه شده، یه دفعه مامانم در اتاق رو باز کنه بپرسه با کی داری دعوا میکنی؟
از بس که جدی میشم و داد میزنم😂
یا گریه میکنم🙄
خلاصه که وقت هایی که من یه سری دیالوگ رو توی •• میذارم یعنی ذهن اون فرد(همون کسی که داره باهاش بحث میکنه) و وقتی داخل °° بذارم یعنی که خودشه!
لازم دیدم این توضیحات رو بدم😅♥️∞•°∞°•∞•°∞°•∞
ده دقیقه بود که جلوی آینه نشسته بود و به خودش نگاه میکرد.
شنبه ها و یکشنبه ها روز آزادشون بود و هوسئوک پیشنهاد داده بود که برای اولین قرارشون آماده شن.
خودش هم از صبح رفته بیرون و به یونگی گفته بود ساعت ده و نیم آماده باشه و الان ساعت ده بود!
ده دقیقه تمام داشت خودش رو چک میکرد و مردد بود که تغییری توی ظاهرش ایجاد بکنه یا نه، هرچند که خود عادیش رو خیلی خیلی بیشتر دوست داشت اما احساس میکرد زیادی رنگش پریده!
لوازم آرایشی هرچند ساده روی میز وسوسش میکرد...
نفس عمیقی کشید و طی یه عمل کاملا ضد نفس از جلوی آینه بلند شد تا دوباره نگاهش به لوازم جلوش نیفته و فقط رندوم، یکی از ادکلن ها رو به گردنش زد و دوباره سر جاش برگردوند.
سمت کمدش رفت تا لباس بپوشه.
با وجود این که اواخر زمستون بود ولی هوا خیلی سرد نبود پس فقط یه تیشرت ساده با یه شلوار جین پوشید و یه جلیقه هم محض احتیاط برداشت تا اگه سرد شد سرما نخوره، اعتمادی به هوای سئول نبود.
دوباره سمت دراور برگشت تا موبایل و کیف پولش رو برداره که چشمش باز به خط چشم و برق لبی افتاد که جانگکوک براش گذاشت بود.
خواست سمتشون بره ولی نه!
اون از این چیزا خوشش نمیومد و صورت طبیعی خودش رو هم خیلی بیشتر دوست داشت، پس استفاده نمیکرد.
شونش رو بالا انداخت و سمت جا کفشی رفت و بعد از پوشیدن کفش سفیدش که به تیشرت و جین یخیش میومد، از اتاقشون خارج شد.
"کجایی؟"
برای هوسئوک پیامک زد و منتظر جوابش شد
"توی پارکینگم، تو آمادهای؟"
"اره حاضرم، دارم میام"
بعد از این که جوابش رو فرستاد گوشیش رو توی جیب شلوارش گذاشت و سمت پارکینگ رفت.∞•°∞°•∞•°∞°•∞
توی ماشین نشسته بود و منتظر پسر بزرگتر بود، اگه میگفت استرس نداره زر مفت بود!
زمستون بود! کولر ماشین روشن بود! کاپشنش رو هم در آورده بود! ولی خیس عرق بود!
اینا طبیعی نیستن نه؟!
ادکلنی که همیشه توی ماشین نگه میداشت رو برداشت و توی هوا زد تا ماشین بوی مطبوعی بگیره و بعد خودش رو به پشتی صندلی تکیه داد و قیافه "من خیلی ریلکسم و همه چیز به کتفمه" به خودش گرفت و منتظر شد تا یونگی بیاد.
یکی دو دقیقه بعد. در ماشین باز شد و پسر بزرگتر روی صندلی کنارش جا گرفت.
"سلام"
هوسئوک جوابش رو داد و بعد شاخه گلی که صبح گرفته بود رو دستش داد
"گل؟"
به قیافه متعجبش نگاه کرد
"خب آره دیگه... مگه زوجای عادی برای هم گل نمیگیرن؟"
یونگی ابرو هاش رو بالا انداخت و گل رو روی پاهاش گذاشت
"هوم، ممنون"
لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد.
"خب امروز قراره کجا بریم؟"
"نمیگم... میخوام کنجکاو شی و بعدش سوپرایز"
یونگی سرش رو تکون داد و از پنجره به بیرون خیره شد.
کجا قرار بود ببرتش؟
یه رستوران شیک؟
سینما؟
شهر بازی؟
نه نه این یکی نه! هوسئوک میدونست که یونگی از شهر بازی بدش میاد!
لبش رو کج کرد و سعی کرد در مورد جایی که قراره برن ایده های جالب تری بده.
جیهوپ هر یک دقیقه یک بار نگاه زیر چشمی به پسر بزرگتر مینداخت و بعد دوباره به رو به رو خیره میشد و سعی میکرد دستش رو خیلی جذابتر روی فرمون بذاره که البته موفق هم شد!
نگاه یونگی به دست برنزش که با اون رگ ها بیرون زده خیلی ریلکس و مسلط فرمون رو هدایت میکرد، نگاه کرد ولی بعد بی تفاوت دوباره نگاهش رو به جلوش داد و باد پسر کنارش رو خوابوند!
خب اشکال نداره!
هوسئوک یه لیست داشت و این که یه موردش با موفقیت به ثمر نرسیده باشه خیلی چیز بدی نبود.
آها گفتم لیست!
بله درست شنیدید!
هوسئوک شب قبل تا صبح توی نت و سایت های مختلف، سوالاتی رو با عناوین "چگونه فردی به خود جذب کنیم؟" "چگونه باعث بشیم که کراشمون متقابلا بهمون علاقه مند بشه؟" "روش های جذاب بودن" "راه هایی برای به دست آوردن قلب دیگران" و از این قبیل جملات رو سرچ کرده بود و یه لیست از روش های پیشنهادی درست کرده بود.
مورد اول: هدیه دادن گل، با موفقیت انجام شد!
مورد دوم: به رخ کشیدن جذابیت های بدن، با شکست مواجه شد!
مورد سوم: تنظیم کردن قرار هایی جذاب، در حال انجام...
"عا صبحانه خوردی؟"
یونگی سرش رو تکون داد و اوهوم آرومی زیر لب گفت
"آب میخوای؟"
سرش رو به نفی تکون داد و پسر کوچکتر لبش رو گزید، جو به طرز مزخرفی سنگین بود و سعی میکرد با پرسیدن سوال هایی، بحث ایجاد کنه و فضا از این خشکی در بیاد.
"دستشویی نداری؟"
با این سوال یونگی با چشم هایی گرد شده و کمی عصبانی بهش نگاه کرد که باعث شد هوسئوک سریع خودش رو به اون راه بزنه و با پشهای که در حال گردش بود گپ و گفتی بکنه.
°سوال قحطی بود؟
نه خدایی این چه سوالی بود که پرسیدی جانگ هوسئوک؟؟!!°
•خو فقط میخواستم جو رو عوض کنم!•
°تو نمیخواد جو رو عوض کنی! فقط خفه شو بتمرگ سر جات و هیچ گوهی نخور باشه؟!!!°
دهن کجی به خودش کرد و سعی کرد دوباره روی مورد اول کار کنه.
مورد چهارم: شروع کردن گفت و گو، با شکست مواجه شد!
بهتر برگرده به همون مورد دوم و سعی کنه که اینبار موفق بشه، پس دستش رو توی موهاش برد و سرش رو بالا گرفت تا خط فک تیزش رو نشون بده و صحنه جذابی که به وجود آورده بود رو به یونگی نشون بده.
مثل تیزر تبلیغاتیای که روی حالت اِسلو گذاشته باشن حالت های مختلفی به صورتش گرفت و همچنان اسرار عجیبی به تکون داد های گردنش داشت. پوزخند جذابی زد که البته فقط به نظر خودش جذاب بود و از دید یونگییی که کنارش نشسته بود اون بیشتر شبیه یه احمق شده بود که سرش رو تکون میداد و چند بار هم لبش رو گاز میگرفت و در ضمن!
گند میزد به حالت موهاش!
"چرا عین اینا که تیک عصبی دارن رفتار میکنی؟!"
با جمله یونگی سر جاش خشک شد و بعد از سرفهای خودش رو مرتب کرد و صاف سر جاش نشست و سعی کرد بیخیال مورد اول بشه چون به نظر میرسید بیشتر از این که باعث جذب بشه داره گند میزنه!
°داری میرینی جونگ!°
•خودم میدونم! لازم نیست تو یاد آوری کنی!!"•
°برای خودت گفتم و گرنه فرقی برای من نداره°
"فقط خفه شو و بیشتر از این رو اعصاب من نرووو!!!"
"ولی من که حرفی نزدم..."
با لحن متعجب مخلوط با ناراحتی یونگی تازه متوجه شد که جمله آخرش رو بلند به زبون آورده و باعث شده تا یونگی فکر کنه که مخاطبش اون بوده و این یعنی دوباره ریدی جانگ هوسئوک!
یونگی با حالت دلخوری دستش رو که سمت ضبط برده بود تا آهنگ بذاره عقب کشید و خیلی جدی روی صندلیش نشست.
شاید ایده بیرون اومدن با هوسئوک خوب نبود...
چون به نظر میرسید اون فقط تظاهر میکنه که از دستش ناراحت نیست و گرنه رفتار های چیز دیگهای رو نشون میده!
هوسئوک با حدس زدن افکاری که توی ذهن یونگی در گردش بود لبش رو گزید و پلک هاش رو فشار داد و بعد طوری که حواسش به ماشین های کنارش هم باشه سمت یونگی برگشت و لبخندی زد.
"باور کن داشتم با خودم حرف میزدم، به قول خودت تو که اصلا چیزی نمیگفتی که من بخوام بگم..."
یونگی نگاه نا مطمئنی به هوسئوک انداخت و چشم هایش رو ریز کرد
"باشه حالا لازم نکرده به من نگاهی کنی حواست به جلو باشه که تصادف نکنی!"
دستش رو سمت ضبط ماشین برد و رندوم یه پلی لیست رو انتخاب کرد و بعد لبخندی به خاطر موفقیتش زد و دوباره حواسش رو به جاده مقابلش داد که باعث شد نگاه یونگی رو روی خودش نبینه.
قطعا اگه توی لیستش موردی با عنوان "لبخند های جذاب و زیبا بزنیم" داشت الان با موفقیت صد در صد انجامش داده بود!
حدود بیست دقیقه بعد که یونگی دید کم کم دارن از شهر خارج میشن اخمی کرد
"هوسئوک منو داری دقیقا کجا میبری؟"
"قرار شد نپرسی دیگه!"
"آخه داری از شهر خارج میشی خب!"
"مگه بیرون شهر نمیشه جایی رفت؟"
یونگی چرخی به چشم هاش داد و سعی کرد به این که کجا دارن میرن فکر نکنه و به جاش نگاهش رو به منظره بیرون داد و از اون لذت ببره.
که البته بعد از دیدن منظره ترجیح داد کلا به هیچ چیز نگاه نکنه.
لعنتی حتی یه منظره قشنگ هم وجود نداشت!
انگار وسط بیابون بودن!!!
پوووف... این دیگه چجور جاییه؟!
زمین خشک و بدون حتی یه ذره چمن، فقط چندتا درخت بدون برگ با فاصله های زیاد از هم دیگه قرار داشتن و حتی پرنده هم پر نمیزد.
چشم هاش رو بست و به صندلی تکیه داد تا حداقل بتونه کمی استراحت کنه و خب خداروشکر که کولر ماشین هوای خنکی رو به صورتش میزد و کمی، فقط کمی وضعیت رو براش بهتر میکرد.
آروم آروم داشت خوابش میبرد که آهنگ ملایم پس زمینه عوض شد و جاش آهنگ دیگهای پخش شد. لازم نبود آهنگ رو کامل بشنوه تا بفهمه که هوسئوک آهنگ لاو استوری رو گذاشته، حتی با شنیدن ثانیه اولش هم میتونست تشخصیش بده.(بچه ها اگه آهنگ رو دارید یا دوسش دارید به نظرم پلی کنیدش.)
لای پلک های سنگین شدش رو فاصله داد و به هوسئوک که صدای آهنگ رو بلند تر میکرد لبخندی بزرگی زد که باعث شد هوسئوک حتی بدون نگاه کردن بهش بتونه اون لبخند شکری شکل رو حس کنه.
یونگی نیاز نداشت برای این که هوسئوک رو به خودش علاقه مند کنه لیست درست کنه و از نظر پسر کوچکتر فقط همون لبخند های شکری شکلش برای لرزوندن قلبش کافین.
یونگی عاشق فیلم لاو استوری بود و این آهنگ هم همیشه جزو پلی لیست مورد علاقش بود و میدونست که گوش دادن بهش خوشحالش میکنه.
کمی بعد با شنیدن صدای آروم یونگی که داشت آهنگ رو میخوند نا محسوس صدای آهنگ رو کم کرد تا صدای یونگی رو بهتر بشنوه.
"The simple truth about the love he brings to me
حقیقتی ساده درباره عشقی که او به من می بخشد
أنت تقرأ
⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|
Romance˙˚˙˚ teaser :🥀📝 جانگکوک کاپیتان تیم پاسکال، از کیم تهیونگ که کاپیتان تیم توسکا و رقیبشه متنفره... حالا چی میشه اگه مجبور بشن برای مسابقات جهانی تیم هاشون ادغام بشه؟ چجوری تهیونگ می تونه کوک رو راضی کنه؟ بنظرتون می تونن با هم کنار بیان یا نه؟ ˙°˙°...