⁦⚔️⁩مبارزه هفتم: کاپیتان⁦⚔️⁩

143 26 0
                                    

بیست دقیقه‌ای میشد که از روی نیمکت پارک اونور خیابون کافی‌شاپ رو زیر نظر داشت.
کم کم داشت از تصمیمی که گرفته بود منصرف میشد.
الان که اینجا بود این ملاقات واقعا به نظرش مسخره میومد.
خواست یه تاکسی بگیره و بره که تلفنش رنگ زد
_"شبک سلامت"_
جواب داد
"بله جین هیونگ"
_..."جین نیست منم، گوشیش رو گرفتم زنگ زدم، بلکه جواب بدی!"..._
"از دست تو من چیکار کنم هوسئوک؟ خب نمی‌خوام برم اصلا!"
جیهوپ با لحنی پر التماس سعی کرد هیونگ لجبازش رو راضی کنه
_..."کوکی لطفاً ازت خواهش میکنم... بخاطر من برو باهاش حرف بزن، باشه؟ هووم؟ لطفاً!"..._
با تصور حالت کیوت صورتش وقتی داره این درخواست رو ازش میکنه. نتونست، مقاومت کنه.
نفسش رو بیرون داد و دوباره روی نیمکت نشست
"ازت متنفرم جانگ جیهوپ!"
صدای خنده آروم هوسئوک رو شنید
_..."ممنون کوکی!"..._
"دفعه بعد هم با گوشی جین زنگ نزن! باشه؟"
_..."چیه نکنه استرس رو میگیری که گند کاریات لو رفته باشه؟"..._
از پشت موبایل هم میتونست نیشخندش رو تصور کنه
"اره دقیقا، پس دفعه بعد زنگ نزن!"
بدون اینکه منتظر جواب هوسئوک بمونه و یا حتی خدافظی کنه تماس رو قطع کرد و بعد از بیرون دادن نفسش و جذب کردن عزمش، طوری که انگار میخواست به جنگ بره از خیابون رد شد و در کافه رو باز کرد.
نیاز به گشتن دنبال تهیونگ نبود.
نه چون که تمام مدت حواسش بهش بوده و میدونسته کجاست!
نه!
فقط به خاطر قد درازش و رنگ جیغ پالتوی قرمزش خیلی راحت میتونست حتی با یه نگاه گذرا هم پیداش کنه.
آب دهنش رو قورت داد و سمت اون میز رفت.
تهیونگ گوشیش رو درآورده بود، شاید حوصلش سر رفته بود.
خب به درک!
صندلی رو به روش رو بیرون کشید و توجه پسری که نشسته بود رو جلب کرد.
تهیونگ سرش رو بالا آورد و بهش خیره شد
"سلام!"
با لبخند گفت اما جانگکوک بی‌توجه بهش روی صندلی نشست و گوشیش رو روی گذاشت.
تهیونگ میدونست که احتمالا جواب نمیگیره پس ناراحت نشد.
"چی میخوری منتظر بودم بیای تا سفارش بدم"
"هرچی..."
بدون نگاه کردن بهش جواب داد.
تهیونگ با دستش اشاره کرد تا پیشخدمتی که از لحظه ورودش بخاطر سفارش ندادنش بهش چشم غره می‌رفت بیاد و سفارش بگیره.
"یه آیس آمریکانو و یه... هات چا-"
جانگکوک حرفش رو قطع کرد
"دوتا آیس آمریکانو!"
پیشخدمت سری تکون داد و رفت
"تو که از چیزای تلخ بدت میومد..."
کوکی ابرو هاش رو بالا برد
"٬بدت میومد٬ خودت داری از فعل گذشته استفاده میکنی!"
و دوباره دست به سینه شد.
تهیونگ سرش رو تکون داد و چیزی نگفت
گارد جانگکوک خیلی محکم بود و حرف زدن باهاش سخت به نظر می رسید!
ولی خب تهیونگ تونسته بود ببینتش پس قسمت سخت رو انجام داده بود!
و البته قسمت سخت ترش مونده بود...
یعنی راضی کردنش برای
قبول کاپیتانی!
"اگه یکمی آرومتر باشی می‌خوام حرف بزنم"
جانگکوک نیم نگاهی بهش انداخت و سرش رو تکون داد.
"مشکلت چیه که قبول نمیکنی؟"
یا این سوال چشمای ها جانگکوک چند درجه تغییر سایز داد و طوری به مرد مقابلش زل زد که انگار ازش پرسیده باشن "چرا آدما برای ادامه حیاتشون به اکسیژن احتیاج دارن؟"
"بجای اینکه اونجوری نگاه جانگکوک پوزخند عصبی‌ای زد
"وای خدایا... مشکل من دقیقا خوده لعنتیته!!"
تهیونگ کمی روی میز خم شد تا به جانگکوک نزدیک تر باشه
"تو چه مشکلی با من داری؟ مگه من کار اشتباهی انجام دادم؟؟!
جانگکوک هم متقابلاً به تهیونگ نزدیک شد
"مشکل من دقیقا همینه! تو حاضر نیستی قبول کنی که اشتباه کردی!
تهیونگ کلافه شد؛ عقب کشید و به پشتیه صندلیش تکیه داد
"خب تو بگو... تو بگو اشتباه من چی بود؟؟؟!!"
جانگکوک لبخند تلخی زد و به چشم های تهیونگ خیره شد
اولویت هات... اولویت هات نابودم کرد جناب پارک"
تهیونگ متوجه لرزش صدای پسر کوتاه تر شد اما خودش رو به اون راه زد و نگاهش رو ازش گرفت.
چند دقیقه گذشت...
شاید پنج دقیقه...
یا حتی بیشتر...
بالاخره یکی تصمیم گرفت این سکوت رو بشکنه
"جانگکوک... من نمیتونم راجب مسئله‌ای که اذیتت کرده کاری کنم... اما میتونم راضیت منم که تو مسابقه شرکت کنی"
"چجوری؟"
تهیونگ شونه هاش رو کمی بالا انداخت
"نمیدونم! تو بگو چی راضیت می‌کنه"
"تو توی تیم نباشی؟"
تهیونگ بدون توجه به لحن جانگکوک جدی جوابش رو داد
"همون‌طور که بدون تو نمیشه، بدون من همه نمیشه... فدراسیون قبول نمیکنه."
جانگکوک دندون قروچه ای کرد
"تو قرداد گفتن که جفتمون کاپیتانیم... تو کنارگیری کن!"
تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و کمی فکر کرد
می ارزید... اشکال نداشت، نه؟
"باشه قبول، فقط تو کاپیتان باش!"
جانگکوک نیشخندی زد و از نوشیدنیش که پیشخدمت توی اون چند دقیقه سکوت جرئت کرده بود بیاره نوشید، به لطف یخ هایی که داخلش بود خنک مونده بود.

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن