⚔️مبارزه بیست و سوم: غلت در لجن⚔️

84 23 0
                                    

دست هاش رو بالا کشید و به بدنش قوسی داد تا خستگی از تنش بیرون بره و بعد از پیچیدن اون درد لذت بخش توی تنش در اتاق رو باز کرد که با دیدن صحنه رو به روش یه ابروش بالا پرید.
"میشه بپرسم اینجا چه خبره؟"
از هوسئوک که داشت شلوار پای کوک میکرد و یونگی که در حال گشتن داخل کمد برای پیدا کردن یه تیشرت مناسب بود پرسید.
"داریم میریم جایی"
یونگی خیلی عادی گفت و همچنان در حال زیر و رو کردن کمد بود
"کجا؟"
"بیرون"
جانگکوک خیلی بی حوصله مثل تمام این مدت جوابش رو داد پاش رو کمی بالا برد تا هوسئوک راحت تر کارش رو بکنه اما جیهوپ بی توجه به چشم غره جانگکوک، جواب تهیونگ رو داد
"داریم میریم پیش نونا چایونگ، خیلی دختر باحالیه میخوای بیای؟"
"عا..."
راستش اول میخواست بگه نه ولی بعد از این که دید جانگکوک دوست نداره بیاد اون کرم درونش با التماس های فراوان باعث شد که قبول کنه
"اره راستش حوصلم سر رفته بود و دوست دارم با این نونا چایونگ آشنا شم"
و بعد لبخند گنده‌ای زد که باعث شد جانگکوک با دندون قروچه‌ای روش رو بگیره.
"آه کوکی پس این تیشرت سیاهت کو؟!"
"تو مگه خودت تیشرت سیاه نداری؟ کل کمدت مشکیه و الان لنگ یه تیشرت سیاهی؟!"
یونگی سرش رو از توی کمد بیرون کشید و با قیافه‌ای بی حالت به کوک نگاه کرد
"دقیقا! من کلی لباس سیاه دارم اما یه کسی تصمیم گرفت یه لباس سرخابی خیلی خیلی تیره رو همراه با تمام تیشرت های من بشوره و برینه به همشون!"
جانگکوک با فهمیدن این که منظور یونگی کسی جز هوسئوک نیست با قیافه‌ای مشابه یونگی حتی به مراتب پوکر تر زل زد به هوسئوکی که خودش رو زده بود به اون راه.
"اهم اهم تهیونگ هیونگ بدو لباس بپوش باید بریم!"
جیهوپ این جمله رو با لحن "هیچ اتفاقی نیفتاده و من هیچ گندی نزدم، اگر هم اتفاقی افتاده حکمت خدای متعال بوده" گفت و از جلوی پای کوک بلند شد.
"می‌خوام آتلم رو باز کنم"
"الان که نه بذار شب"
"کسی از تو نظر نپرسید!"
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و دنبال لباس گشت
"هر جور راحتی"
یه تیشرت مشکی پیدا کرد و روی شونه یونگی انداخت
"بیا اینو بپوش اون انقد کمدش بهم ریختس چیزی پیدا نمیکنی"
جانگکوک با لب های خط شده بهش نگاه کرد.
یونگی با قیافه شاکری به تهیونگ و بعد حالتی کلافه به پسر بداخلاقی که دست به سینه روی تخت نشسته بود نگاه کرد
"اوه ممنون تهیونگ و اره واقعا افتضاحه! یه ذره تمیزش کن جان هر کی می‌پرستی!"
و بعد تیشرت رو از روی شونش پایین کشید.
تهیونگ لباس هایی که انتخاب کرده بود رو برداشت و خواست تنش کنه که یادش اومد سه جفت چشم توی این اتاق وجود داره.
بهشون نگاه کرد تا شاید حداقل روشون رو برگردونن ولی خب عین بز بهش زل زدن پس مجبور شد بره توی حموم و لباس هاش رو عوض کنه.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

"خب دوست دارید چی کوفت کنید؟"
پسری که دفعه اولش بود به رستوران جمع و جور اما با دکوراسیون جذاب چایونگ میومد و هیچ شناختی ازش نداشت، با تعجب به دختر که روی میز خم شده بود و خیلی عادی، البته از نظرش و بقیه به جز تهیونگ سفارش می‌گرفت نگاه کرد.
هوسئوک با دیدن نگاه متعجب تهیونگ رو به دختر کرد
"هی نونا میخوای دفعه اول یه ذره مهربونه تر رفتار کنی؟"
چایونگ در جواب صاف ایستاد و دست هاش رو به سینش زد
"خب انتظار نداشته باش این ساعت که تایم غذا نیست و من می‌خوام استراحت کنم و شما یهو عین بختک از ناکجاآباد خراب میشید رو و میخواید غذا کوفت کنید باهاتون عین شاهزاده ها حرف بزنم و براتون فرش قرمز پهن کنم!"
تهیونگ آب دهنش رو با صدای بلندی قورت داد و توجه بقیه رو جلب کرد اما جانگکوک کاملا بی تفاوت، فقط شونه ای بالا انداخت
"من نمی‌خواستم بیام اینا به زور منو آوردن"
چایونگ ابرو هاش رو بالا انداخت و روی صورت پسر اخمالو خم شد
"پس خوشحال میشم بری بیرون و کار منو آشپز هام رو راحت تر کنی کوک!"
تهیونگ بدون اینکه دست خودش با تک خنده‌ای زد که با دیدن چشم های عصبی کوک که به اصرار هوسئوک کنارش نشسته بود، خندش رو جمع کرد
البته این که جیهوپ خواست تا اون دوتا پیش هم بشینن در واقع به این خاطر بود که خودش پیش یونگی بشینه و خب اونا هم سعی کردن طبق معمول خودشون رو به نفهمی بزنن.
"نگفتید... قرارع دقیقاً چی حیف و میل می‌کنید؟"
"عااا... راستش من نمی‌دونم اینجا چه غذاییش خوشمزست پس هرچی بقیه سفارش بدن!"
"اوکی ولی باید بگم همه غذای های من خوشمزن!"
تهیونگ لب هاش رو داخل دهنش کشید و سرش رو تکون داد.
چایونگ به طرز عجیبی باعث استرسش میشد!
"عام خب سه تا بیبیمباپ، دوتا سوپ جلبک، سه تا جاجانگمیون، چهارتا کیمچی ترب و کلم، دوتا هم بولگوگی ماهی!"
چایونگ کمی با لب های خط شده به جانگکوک زل زد و بعد سکوت رو شکست
"تو به زور اومده بودی دیگه؟!"
جانگکوک خیلی جدی سرش رو تکون داد و باعث شد دختر نفس عمیقی بکشه و خودش رو کنترل کنه
"باشه من برم به آشپز های بدبختم خبر بدم که باید تو تایم استراحتشون برای فقط چهار نفر! اندازه ده نفر غذا درست کنن!"
"حتما اینکار رو بکن... نونا!"
با چشم هایی که ازشون لیزر پرتاب میشد به یونگی که در حال چت کردن با کسی بود نگاه کرد و بعد از این که دیدی تاثیری نداره، فقط سرش رو تکون داد و سمت آشپزخونه رفت.
"میگم یه ذره ناراحت نشد؟"
"نه بابا ناراحت نشد"
"ولی خیلی غر زدا!"
"نه این کلا عادتشه و گرنه از خداشه که ما بیایم اینجا و دور و برش باشیم مخصوصا که اخیرا هم با دوست پسرش به هم زده و به افسردگی پسا کات کردن دچار شدن"
"آها..."
هوسئوک بعد از این که مطمئن شد بدون توجه به "حفاظت از حریم شخصی دیگران" بخشی از مسائل خصوصی چایونگ رو برای تهیونگ بازگو کرده، گردنش رو کج کرد و سعی کرد با گوشه چشم ببینه که یونگی داره با کی و در مورد چه چیزی چت میکنه.
و حواسش نبود که هی داره نزدیک و نزدیکتر میشه تا جایی که با نشستن انگشت یونگی روی پیشونیش و هل دادن سرش به عقب تازه فهمید کاملا توی موبایل خم شده بود
"اگه انقدر مشتاقی بدم بخونی؟!"
با خجالت سرش رو پایین انداخت و کمی با انگشت هاش بازی کرد
"ببخشید..."
یونگی چرخی به چشم هاش داد و دوباره مشغول تایپ کردن شد.
جیهوپ لبش رو گزید و برای جانگکوکی که داشت لب میزد "نمیتونی کمتر ضایه باشی؟" زبونش رو تکون داد و بعد اون هم مثل تهیونگ مشغول دید زدن دور و بر شد.
با وجود این که قبلا صدبار این اطراف رو دیده بود ولی خب بهتر از هیچی بود، بالاخره باید خودش رو با یه چیزی مشغول میکرد دیگه.
اصلا حس خوبی به کسی که یونگی داشت باهاش چت میکرد نداشت.
درسته که اونا واقعا با هم توی رابطه نبودن و اون حق دخالت نداشت.
ولی متاسفانه منطقش توان فهموندن این مسئله رو به مغز و قلبش نداشت...
بیشتر از بیست دقیقه بعد میز پر از غذای های بود که جانگکوک سفارش داده بود و صادقانه باید بگم تهیونگ هیچ ایده‌ای نداشت که چجوری قراره این همه غذا رو بخورن!
چایونگ روی صندلی بالای میز نشست و ظرف چاپستیک ها رو وسط گذاشت تا همه بتونن استفاده کنن.
بعدش زیر چشم به همشون نگاه کرد چون امشب همشون یه جوری رفتار میکردن، حتی به نظرش تهیونگ هم با وجود این که برای اولین بار دیده بودتش و شناختی ازش نداشت، غیر عادی و مضطرب برخورد میکرد.
یونگی قاشق برنجی رو نزدیک دهنش برد که جیهوپ سریع یه تیکه ماهی روش گذاشت و در جواب نگاه متعجبش فقط شونه بالا انداخت.
چایونگ زیر لب چندشی گفت و سعی کرد غذاش رو بخوره که با دیدن صحته مقابلش ابروش رو بالا انداخت و با تعجب پوزخندی زد.
جانگکوکی که کیمچی میخواست اما جون دستش نمی‌رسید تهیونگ ظرف رو جلوش نگه داشت و بعد...
جانگکوک خیلی اتفاقی دیگه کیمچی نخواست و دست پسر رو پس زد!
خب چایونگ تیز و عاشق روابط بقیه بود، پس فهمیدن بخشی از ماجرا اصلا براش سخت نبود!
حداقل در همین حد که تهیونگ به هر دلیلی مثل علاقه، عذاب وجدان یا هر کوفت دیگه‌ای سعی در نزدیک شدن و کمک کردن به کوک رو داره اما خب پسر بزرگتر...
اون اصلا از این وضع راضی نبود!

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن