⁦⚔️⁩مبارزه چهاردهم: یه کراش مزخرف⁦⚔️⁩

146 26 22
                                    

دونه های ذرت رو توی ماکرو ویو گذاشت تا گرم و به پاپ کرن تبدیل بشن.
توی دوتا کاسه سایز کوچیک بستنی ریخت و برای این که آب نشن توی فریزر گذاشت و بعد یخ رو به لیوان های بلند که حاوی لیموناد های خونگی بودن اضافه کرد و اون ها رو هم توی یخچال گذاشت تا خنک بمونن و بعد از چک کردن وضعیت پاپ کرن ها نفس عمیقی گرفت و پشت در اتاق لوهان رفت و در زد
"لوهان... میشه در رو باز کنی... باید باهات حرف بزنم"
در باز نشد پس دوباره تلاش کرد
"لوهان... لطفا!"
در قفل نبود و اونجا هم خونه خودش بود پس میتونست خیلی راحت سرش رو بندازه پایین و عین گاو بره تو اتاق اما میدونست که الان لوهان عصبیه و با این کار فقط همه چیز بدتر میشه، پس صبر کرد تا خودش تصمیم بگیره در رو براش باز کنه...
"لوه-"
هنوز حرفش تموم نشده بود که لوهان داد زد
"در بازه..."
با شنیدن این حرف از لوهان خوشحال شد و وارد اتاقی که موقتا برای پسر بزرگتر بود شد...
انگار توی اتاقش بمب ترکیده بود!
شلوار ها و تیشرت هاش همه‌ جا پراکنده بود، لعنتی حتی لباس زیر هاش هم جلوی دست و پا بود!
خدایا اون اصلا به بهداشت اعتقادی داشت؟
اینطور که به نظر می‌رسید، قطعا نه...
ولی سعی کرد به این توجه نکنه و به جاش حرفش رو بزنه
"میشه بیای بیرون؟ کارت دارم..."
"نه!"
قاطع بودنش به سهون ضد حال زد اما بیخیال نشد
"لطفاً..."
لوهان چند لحظه بهش نگاه کرد و بعد با لحنی که اصلا راغب به نظر نمی رسید زمزمه کرد
"باشه... برو... منم میام!"
سهون سعی کرد به لحنش توجه نکنه و فقط لبخندی زد و در رو پشت سرش بست
خب خودش قدم بزرگی بود...
اون واقعا نمی‌خواست لوهان از دستش عصبانی باشه!
دوست نداشت که اون رو ناراحت ببینه...
وقتی میدید باعث ناراحتی لوهانی شده که هیچ چیز به تخمش هم نیست، احساس میکرد کار وحشتناکی انجام داده، پس تصمیم گرفته بود با خوردن کلی خوراکی همراه یکی از فیلم های جدید نت‌فیلیکس حالش رو بهتر کنه و امیدوار بود که جواب بده...

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

"آییی دارم میمیرم از پا درد!"
به  هوسئوک که یک بند غرغر میکرد نگاه کرد
" هوسئوک! بعد از ورزش، پا درد طبیعیه..."
هوسئوک لب هاش رو جلو داد
"میدونم ولی خب من خیلی درد دارم هیونگ!"
پوفی کشید
"خب من الان چیکار کنم که تا صبح نق نق نکنی؟"
هوسئوک از جمله  یونگی کمی دلگیر شده بود اما به روی خودش نیاورد
"میشه ماساژم بدی؟"
یونگی با صورتی پوکر به پسر کوچکتر که عین خر شرک بهش خیره بود، نگاه کرد و چند ثانیه بعد همون‌طور که زیر لب غر میزد جلوی تخت  جیهوپ زانو زد
"ازت بدم میاد کیم  جیهوپ!"
هوسئوک لبخندی زد و همون‌طور که پاهاش رو دراز میکرد با تاج تخت تکیه داد.
یونگی از انگشت های پای  جیهوپ شروع کرد.
یونگی خیلی خوب بلد بود ماساژ بده و واقعا کارش حرف نداشت اما  هوسئوک بیشتر از این که ماساژ براش مهم باشه، میخواست چند دقیقه بیشتر به پسر بزرگتر نزدیک باشه و وقتی اون حواسش نیست بهش نگاه کنه و خودش رو با شمردن تار به تار اون موهای نرمِ مثل ابریشمش، سرگرم کنه...
درگیر همین افکار بود که  یونگی نقطه ای از کف پاش رو فشار داد و باعث شد فریادی بکشه
"آییییی هیونگگگ!!!"
"رگت گرفته برات بازش میکنم اما یه ذره درد داره..."
هوسئوک لبش رو گاز گرفت و سعی کرد دردش رو با داد زدن بروز نده
به  یونگی که اصلا متوجه نگاه خیره اون نبود با دقت بیشتری نگاه کرد...
به گردن سفیدش...
چشم های خوابیده و ربزش...
لب های باریک و بامزش...
اگر کسی یه ذره دقت میکرد میتونست بفهمه که اون به  یونگی علاقه داره، کما اینکه  جونگکوک فهمیده بود و خیلی وقت ها دستش مینداخت!
البته حق هم داشت که دستش بندازه!
کدوم آدمی رو دیدید که هفت سال روی یکی کراش داشته باشه اما بهش نگه؟
هوسئوک!
اون هفت سال لعنتی روی هیونگش کراش داشت اما میترسید بهش بگه!
محض رضای خدا، آخه این چه کراش مزخرفیه که هفت سال طول کشیده اما  جیهوپ هنوز هم نمی تونست بهش اعتراف کنه؟
توی این چند سال همه تلاشش رو کرده بود که حتی با کوچکترین چیز ها هم باعث خوشحالی  یونگی بشه و خب واقعا هم شده بود!
اما اون باز هم جرئت نمی کرد بهش بگه که دوسش داره...
یونگی سراغ پای دیگه  هوسئوک رفت ولی چند لحظه مکث کرد و چندبار مچش رو نامحسوس باز و بسته کرد.
انگ.شت هاش درد گرفته بود و  هوسئوک انقدر با دقت تک تک حرکاتش رو زیر نظر داشت که این رو فهمیده بود و قطعا این رو نمیخواست
"هیونگ، ممنون اون پام دیگه درد نمیکنه."
یونگی مشکوک بهش نگاه کرد
"مطمئنی؟"
معلومه که نبود!
داشت از درد میمرد!
ولی خب انقدر خودخواه نبود که وقتی میدونست  یونگی هم خستس ازش بخواد که اون یکی پاش رو هم ماساژ بده، پس لبخندی زد و سرش رو تکون داد
"اره، اوکیم... میرم دوش میگیرم بهتر هم میشم. فردا هم میرم پیش ماساژور، هرچند استثنا توی این یه مورد باشگاه ما بهتره... واقعا ماساژور های توسکا کارشون خیلی خوب نیست..."
یونگی از این حرفش خندش گرفت و دوباره روی تخت خودش برگشت،  هوسئوک هم بعد از برداشتن حولش وارد حموم شد.

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن