"فقط یه بار اینو میپرسم، کی بهت پول داده تا بهم خیانت کنی؟" چان درحالی که انگشتش رو روی ماشه ی تفنگ گذاشته بود پرسید
"م.. منو ب.. ببخشید قربان، قسم میخورم من هیچو-"
قبل از اینکه تفنگشو رو سرش نشونه بگیره با سردی گفت:
"جواب، من جواب میخوام نه یه مشت چرت و پرت "
" داهیون، داهیون "
مرد از ترس داد زد و فکر کرد که با اینکار جونشو نجات داده اما کاملا در اشتباه بود
چانیول تفنگشو عقب کشید و به افرادش دستور داد تا آدمی که بهش خیانت کرده بود رو ببرن بیرون
"از شرش خلاص شید"
چهار تا کلمه ای که زندگی مرد رو تموم کردن
" نهههههههههه تو گفتی که بعد از اینکه بهت بگم ولم میکنی، من بهت گفتم ، پس چرا! چرا! چرا؟"
مرد با صورت ترسیدش داد زد
" یه چیزی بهت میگم خوب بیاد بسپارش ، تنها راه زنده موندن تو این دنیا اینه که دروغ بگی و دورغا جوابایی رو که من میخوام بهم میدن"
قبل از اینکه از اتاق ببرنش بیرون فریاد زد
"تو - تو بالاخره یه روز از اینکارت پشیمون میشی پارک چانیول"بعد از اینکه در بسته شد مردِ سنگدل، رو صندلیش نشست، خودکار رو بین انگشت وسط و اشارش چرخوند
پارک چانیول رئیس بی رحم و دقیقِ مافیا و همچنین مدیر عامل کمپانی سرمایه گذاری پارک که فقط یه پوشش واس کارای غیر قانونیشه
یه فرد بی احساس و بی عاطفه ست که کل دنیا به یه ورشه
حتی با وجود اینکه جزءِ ۱۰ تا از میلیاردرهای برترِ و کلی کارمندِ مافیا زیر سلطش هستن بازم تشنه ی پول و قدرت بیشتره
~~~~~~~~~~~~~~~
دو تا کاپ کیک توت فرنگی و یه ماکیاتوی کاراملی*، لطفا
( ماکیاتو نوعی قهوه با پایه اسپرسو و کمی شیره)
بکهیون با یه لبخند به صندوق دار که باخوشحالی داشت همه چیزو آماده میکرد، گفت
بعد از اینکه صبحانه ی شیرینش رو گرفت راضی از اونجا رفت.
کار جدید، روزه جدید.
وارد شرکت پارک شد و خودشو واس مصاحبه آماده کرد
آرزو داشت اونجا کار کنه چون سهون، دوست بچگیش هم همونجا کار میکرد
اینقد از سورپرایز کردن سهون هیجان زده بود که سایهی جلوش رو ندید ، همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد و خیلی قشنگ با یه برخورد کل ماکیاتوی کاراملیش روی پیراهنِ سفید و کت چانیول ریخته شد
دو مرد پشت سر چانیول به سرعت درحالی که داشتن بکهیون رو سرزنش میکردن سعی کردن قهوه رو از روی لباسش تمیز کنن. چانیول با صورت ناخوانا کتش رو درآورد و رو یکی از مردهای پشت سرش پرت کرد و به راهش ادامه داد
بکهیون میخواست عذر خواهی کنه اما بخاطر قهوه ی تلف شدش خیلی بیشتر ناراحت بود آهی کشید و بدون حالت راضی همیشگیش به سمت اتاق مصاحبه رفت
همینکه رسید با یه صف طولانی مواجه شد
وقتی رفت داخل ازش سوال های کمی پرسیدن واسه همین حس کرد به هیچ عنوان نمیتونه این کار رو بگیره
بالاخره توی پله های اضطراری شروع به خوردن یکی از کاپ کیک های توت فرنگیش کرد و تونست یکم استراحت کنه
تصمیم گرفت که دنبال یه کار جدید بگرده و باز آه کشید
یهو صدایی از بالا شنید و بکهیونه کنجکاو از پله ها بالا رفت
"تو چطور گذاشتی اون مرد فرار کنه؟ ببینم از کی اینقد حواس پرت و بی دقت شدی؟"
بکهیون یه صدایی شنید و وقتی به بالا رسید دید همون مردی که بهش برخورد کرده بود داشت سر مرد دیگه ای که تقریبا هم قدش بود داد میزد همینجوری که داشت مردی که بهش برخورد کرده بود رو دید میزد متوجه شد به اون یکی مرد که از قضا فهمیده بود سهونه سیلی زد
یه صدایی شنیده شد و پاهای بکهیون خود به خود شروع به حرکت کردن.
نفهمید چش شده بود که طرف اونا دوید و سهون رو کشید عقب ....
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
اینم از پارت ۱ 💋
اگه خوشتون اومد، به دوستاتون هم معرفی کنین،ما برای پیشرفت حمایت شمارو لازم داریم
بوس بوس 😘♥️
YOU ARE READING
Only Mine / ChanBaek { Persian Translation }
Fanfiction꒱࿐♡ ˚.*ೃ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✫ ˚♡ ⋆。 ❀ ┊ ☪︎⋆ ⊹ ┊ . ˚ ✧ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : 𝘖𝘯𝘭𝘺_𝘔𝘪𝘯𝘦 ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘤𝘳𝘪𝘮𝘪𝘯𝘢𝘭 ,𝘴𝘮𝘶𝘵 , 𝘢𝘯𝘨𝘴𝘵 ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @.𝘱𝘪𝘯𝘬1314 ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰...