«خالی»

1.8K 400 7
                                    



چانیول بازوشو باز کرد و آهی کشید، زخمش داشت خوب میشد.
قلبش هنوزم خالی بود و چیزی نمیتونست پرش کنه
کسب و کارش داشت رشد میکرد و شروع کرده بود به وصول بدهی از مردم
مافیاش رو بیشتر توسعه داده بود درنتیجه کارهای غیرقانونی بیشتری تشکیل شده بودن
شایعه ها دورشو گرفته بودن، مردم درمورد اینکه اون چطوری یه دختر کوچیک رو چون اتفاقی بهش برخورد کرده بود و تکه تکه‌اش کرده، حرف میزدن
یا وقتی که یه خانواده‌ی ۴نفره رو چون ظاهرا جلوش علاقه نشون دادن، غرق کرده
یه شایعه‌ی دیگه این بود که اون گوشت انسانها رو میخوره و خونشون رو مینوشه (*امان از  مردم نادان)
چانیول به این شایعه ها نیشخند میزد اما نمیتونست انکار کنه که دستاش به خون هزاران مردم آلوده نیستن.
بطری ودکاش رو گذاشت پایین و شروع کرد تو کلاب به والس رقصیدن
همینطور که از بین ادمای درحال رقص رد میشد، یه زن که انگار اوایل ۲۰ سالگیش بود با یه لباسِ قرمز تنگ که به سختی باسنش رو پوشونده بود به چانیول چسبید
زن پلکاش رو بهم زد "سلام خوشتیپ"
چانیول غرید "علاقه‌ای ندارم" و رفت سمت بار
زنه زمزمه کرد"آآ اینقد بدجنس نباش"و نشست رو پاهای چانیول
چانیول تهدید کرد"بهتره تا وقتی که هنوز فرصت داری بلند شی" 
زنه با لوندی لباشو گاز گرفت و پرسید "قراره تنبیه‌ام کنی؟"
چانیول یه لبخند بهش تحویل داد و بلند شد و زنه هم دنبالش راه افتاد، از در رفتن بیرون و وارد یه راهروی تاریک شدن
زنه خودشو سمت چانیول خم کرد و پرسید "اینجا چیکار میکنی؟"
با صدای بمش زمزمه کرد و باعث شد زانوهای زن ضعیف بشن
"تنبیه‌ت میکنم"
چانیول با خشم اونو سمت دیوار هل داد و جوری محکم موهاش رو کشید که زن جیغ کشید
چانیول زیپ لباسش رو باز کرد، تا وقتی که روی پاهاش افتاد. زن با چشمای نیمه باز بهش نگاه کرد
چانیول دستور داد"لخت شو" 
زن به سرعت اخرین تکه لباسش رو درآورد و لخت شد
"ازت میخوام روتو برگردونی و تا ۱۰ بشمری"
بعد از اینکه تا ۱۰ شمرد با هیجان روشو برگردوند اما با جای خالی مواجه شد و و قتی دید لباساش اونجا نیستن بیشتر وحشت کرد
چندتا مرد به طور ترسناکی جلوش ظاهر شدن، با دیدن نگاهای فاسد و لیسیدن لباشون، سعی کرد فرار کنه
مرد پوزخندی زد "تو نباید با آقای پارک درمیوفتادی اگه اون بگه نه تو باید یاد بگیری یعنی نه، اما الان ما میتونیم یه درس کوچولو بهت بدیم"

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از اونجایی که به کار کردن برای منحرف کردن افکارش نیاز داشت سمت کارخونش رانندگی کرد
همین که وارد شد، بکی پرید بالا تا بهش خوش آمد بگه
چون یه پاپی بود خیلی بیشتر بهش اویزون و وابسته بود
چانیول قبل از حمام رفتن و دوش گرفتن، به سمت پایین خم شد و موهای پاپی رو نوازش کرد
ربدوشامبرش رو پوشید و رفت تو بالکن و سیگار روشن کرد
با غم به دود سیگار خیره شد
یه صدای هاپ‌هاپ کوچولویی توجهش رو جلب کرد، پایین رو نگاه کرد و پاپیش رو دید که تلاش میکرد دستش رو بِکشه، انگار که اخطار میداد سیگار نکش
چانیول گفت "بس کن بکی من قرار نیس به حرفت گوش بدم" و یه پوف دیگه بیرون داد
پاپی کنار چانیول نشست و وقتی از بو اذیت میشد صداهای عجیب در میاورد
چانیول با عصبانیت غرید "ساکت شو"
با غرش چانیول، پاپی ساکت نشست و با چشمای بزرگِ اشکیش، دقیقا مثله یه شخص خاص وقتی چیزی میخواست، بهش خیره شد
چانیول آهی کشید و ته سیگار رو تو زیر سیگاری خاموش کرد، پاپی خوشحال رو بلند کرد
چانیول بینیش رو به بینیه پاپی مالید و پرسید "دقیقا مثلِ اون کله شقی. تو هم میخوای منو عاشق خودت کنی؟ همینطوره؟"
پاپی با یه هاپ جواب داد و بیشتر بهش چسبید
این یه ذره بهش ارامش میداد اما کافی نبود..

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت 27 ♥️

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Место, где живут истории. Откройте их для себя