«ترسیدن»

1.5K 326 16
                                    


با لکنت گفتم"آم آم من آه سلام من بیون بکهیونم قرار خدمتکارتون باشم. از ملاقاتتون خوشوقتم آقای پارک" و از روی تخت تعظیم کردم خوشبختانه تخت نرم بود و تونستم تعادلم رو نگه دارم
و بعد متوجه شدم، که من روی تختم و چانی رو توی بغلم گرفتم
الان باید خیلی موقعیت ناجوری باشه
خوشبختانه نمیتونه صورتمو ببینه چون هنوز ماسک رو صورتمه
از روی تخت اومدم پایین و خواستم برم بیرون اما چانیول همونجا وایستاده بود و تکون نمیخورد
وقتی دستشو سمتم دراز کرد پرسیدم "چ-چی؟ چیزی نیاز دارین آقای پارک؟" 
چانیول گفت "خرس رو بهم پس بده" و جایی برای بحث نزاشت
ناخودآگاه چانی رو به خودم نزدیک تر کردم و زمزمه کردم "ام-اما"
چانیول، چانی رو از دستم قاپید منم با نگاهِ عذرخواهانه از اینکه نتونستم با خودم ببرمش بهش نگاه کردم
چانیول درحالی که داشت کراواتش رو باز میکرد دستور داد
"وان رو پر کن میخوام حموم کنم" 
دندونام رو روی هم فشار دادم "بله آقای پارک" وارد حموم شدم و شیر آب رو باز کردم 
با سرعت دستامو تو سینک شستم و زیرلب گفتم "چانیولِ احمق، گوش گنده‌ی احمق، توئه احمق"
عصبانیتم رو خالی کردم، شیر آب رو بستم و از حموم خارج شدم
اما بعدش چانیول رو دیدم که دکمه های پیراهنش رو باز کرده بود و داشت زیپ شلوارش رو باز میکرد
صورتم از خجالت سرخ شد، فورا چشمامو بستم و خواستم برم بیرون اما سرم خورد به دیوار و چند قدم رفتم عقب پس چشمامو باز کردم و پیشونیم رو ماساژ دادم و ایندفعه به درستی خارج شدم، خنده‌های ریزی هم پشت سرم شنیدم
همینکه وارد اتاقم شدم، درو بستم و پشتِ در رو زمین نشستم
آیش سرمو زدم به دیوار، چانیول هم همه چیزو دید
به ساعتِ عجیب بالای میز نگاهی انداختم و تصمیم گرفتم برم شام درست کنم
کلی مواد غذایی تو یخچال بود اما من نمیدونستم چی درست کنم
بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم تخم مرغ همزده و برنج سرخ کرده درست کنم
با نیش باز، دوتا تخم مرغ شکستم، همشون زدم و ریختمشون تو ماهیتابه
وقتی دیدم طرف دیگش داره تیره تر میشه، سریع گذاشتمش داخل یه بشقاب و با چنگال قسمت های سوخته شده رو جدا کردم
بعد یادم اومد که درست کردن برنج خیلی واسم سخته پس تصمیم گرفتم یچیز دیگه درست کنم
یه لامپ تو سرم روشن شد و دویدم سمت اتاقم و اسلحه‌ی مخفیمو که از خواربار فروشی خریده بودم رو برداشتم
به سرعت برگشتم پایین و درست کردن آخرین غذای شام رو تموم کردم
همین که شاهکارمو تموم کردم، صدای قدم هایی که میومدن پایین رو شنیدم
چانیول خیلی خوشتیپ بنظر میرسید حتی فقط با پیراهن ساده و شلوار ورزشیِ گشاد
اما بازم یه جورایی ترسناک بنظر میومد
یه حوله روی شونش بود که باهاش موهاش رو خشک می کرد
اومد سمت میز و به شامی که درست کرده بودم خیره شد و پرسید
"اینا چی‌ان؟ "
"من تخم مرغ همزده، سالاد و رامیان درست کردم"
با بی میلی یه صندلی کشید و نشست، چاپستیک هاش رو برداشت و تخم مرغ رو تست کرد
منتظر واکنشش بودم که اون چاپستیک هاش رو گذاشت پایین و تخم مرغ رو تو دستمال تف کرد و مچالش کرد و انداختش
چانیول گفت "توش پوست تخم مرغ هس" و بلند شد
"میخوای سالا رو امت-" داشتم میگفتم که حرفمو قطع کرد
"اونم قراره همینجوری باشه. اونام مزشون افتضاحه" اینو گفت و یه سودا از یخچال برداشت و رفت تو هال نشست
از هال پرسید"میخوام سوشی سفارش بدم. تو میخوایی؟" 
جواب دادم "ن-نه ممنون آقای پارک" و نشستم پایین و رامیانم رو باز کردم.
ماسکم رو تا بالای دهنم بالا دادم
با وجود اینکه نرم بود اما بازم خوشمزه بود
تخم مرغ رو امتحان کردم و بعله توش پوستِ تخم مرغ بود و بعضی از قسمتهای سوخته هنوزم بودن
آهی کشیدم و بعضیا رو کشیدم بیرون
خواستم یکی دیگه رو در بیارم که یه دست چاپستیک هامو کنار زد. رامیانم رو هورت کشیدم و بالا رو نگاه کردم که چانیول رو دیدم
بخاطر چشم غره‌ی عمیقش با یه ذره استرس پرسیدم "بل-بله؟"
چانیول که به دلایلی عصبانی بود گفت "وقتی بهت سوشی پیشنهاد دادم پس تو باید اینارو بندازی دور "
جواب دادم "اشکالی نداره نمیخوام غذارو حروم کنم. به هرحال من میتونم بخورمشون"
چانیول بجای جواب دادن،غذامو برداشت و ریخت تو سطل آشغال، اینقد شوکه بودم که نتونستم تو همون لحظه ریکشنی نشون بدم
داد زدم"یاا!" و بعد زود پشیمون شدم چون باهاش غیر رسمی حرف زدم
با نگاه سوالی که روحمو میشکافت بهم خیره شد و منم با وجود اینکه از درون یه ذره ترسیده بودم بهش چشم غره رفتم
سوشی رسید و چانیول رفت که میزو تو هال بچینه
من با بی میلی آخرِ میز نشستم و چانیول هم طرفه دیگه
انگشتامو بهم گره زدم و بعد از چند دقیقه چانیول گفت
"زودباش بخور"  داشتم بلند میشدم که چانیول چند تکه سمت من هل داد و به خوردنش ادامه داد
تو سکوت شروع کردیم به خوردن تا وقتی که من یچیزِ نرم و آبدار و خیلی شبیه چیزی که ازش متنفرم رو گاز گرفتم
وقتی فهمیدم خیاره صورتمو تو هم گره زدم و فورا توی یه دستمال تفش کردم و مچالش کردم
چانیول پرسید"چی شده؟"  منم به یه تیکه خیار از توی سوشی اشاره کردم
"خب؟ اون فقط یه خیاره حالا بخور و غذا رو حروم نکن" اذیتم کرد، دلم خواست بخاطر اینکه رامیانم رو انداخت دور یکی بزنم تو سرش
درحالی که با نگاهِ سوراخ کننده به خیاره قاچ شده‌ی داخل سوشی خیره بودم، پرسیدم "حت-حتما باید بخورمش؟"
چانیول با غرور گفت"مگه کریس بهت نگفته باید از همه‌ی قانونهای من پیروی کنی؟"
گفتم"بل-بله آقای پارک"و یه سوشی دیگه رو به ارومی خوردم
بعد از اینکه تموم کردم یه لیوان آب خوردم
اگه بجای چانیول یکی دیگه بود، بخاطر خوروندن خیار بهم کلی سرزنشش میکردم یا حتی به پدر و مادرش یا پلیس اطلاع میدادم
چانیول یه تیکه‌ی دیگه گذاشت توی بشقابم"بگیر"  بدجور میخواستم بهش چشم غره برم اما خودمو کنترل کردم
لبمو گاز گرفتم، به سرعت برش داشتم و خوردمش اما بازم مزش بود
پاهامو تکون دادم و دنبال آب گشتم تا وقتی که چانیول مال خودشو داد
فورا خوردمش و عذرمو خواستم تا چانیول نتونه یکی دیگه بزاره تو بشقابم
خودمو تو اتاقم قفل کردم و تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم
بعد از برداشتن لباسام، وارد حموم تو راهرو شدم درحالی که آهنگی زیرلب زمزمه میکردم موهامو شستم
همینطور که آب داشت روم میریخت یهو چراغ ها خاموش شدن
واقعا خیلی ترسیدم، آب رو بستم و حولم رو برداشتم
کورکورانه خودمو خشک کردم
پاهام روی زمین لیز خوردن و باعث شدن بعضی وسیله ها بیوفتن
وقتی صدا اطراف پیچید یهویی خیلی بیشتر ترسیدم 
به سرعت پیراهنمو پوشیدم و حتی واسم مهم نبود که لباسامو راست پوشیدم یا نه
فکر های ترسناک ذهنمو پُر کردن، در حموم رو باز کردم و با دو رفتم پایین راهروها
همه جا خیلی تاریک بود و من نمیتونستم جایی رو ببینم و وقتی لیز خوردم و افتادم کف زمین، چشمامو بستم
مثل توپ تو خودم جمع شدم و تاریکی احاطم کرد
حتی متوجه نشدم اشکام کی شروع به ریختن روی دستم کردن، فین فینی کردم
وقتی نتونستم دیگه تاریکی رو تحمل کنم داد زدم "چ-چانیول!"
یکم که گذشت یه سایه رو تشخیص دادم که داشت بهم نزدیک میشد
چانیول پرسید "بکهیون؟" و من کشیدمش و محکم بغلش کردم
" م-من خیلی میترسم" گریه کردم و به گرماش نزدیکتر شدم
چانیول با یه تُن سرد پرسید"بکهیون داری چیکار میکنی؟" و منو ازخودش جدا کرد...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت 39 💚

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Место, где живут истории. Откройте их для себя