«بوس؟»

2.7K 495 16
                                    


Chanyeol's Pov

وارد اتاق شدم و دیدم بکهیون بی حس به زمین خیره شده تا وقتی که نگاهشو اورد بالا
داد زد"چا-چانیول چی شده؟ چرا از بازوت داره-" و شروع کرد به گریه کردن بدون اینکه متوجه بشه اشکهاش پشت سر هم میریختن
دستی به سرش کشیدم و سعی کردم ارومش کنم.
مثل توضیح دادن به یه بچه بود "هیسسس، چیزی نیس"
سرشو بالا گرفت و با صورت اشکیش پرسید
"چانیول چرا اونا بهت شلیک کردن؟ اونا ک-کی بودن"
"من مدیرعامل یه شرکت بزرگم، معلومه یکی واس اینکه جایگاهمو تصاحب کنه اینکارو کرده" بهش دروغ گفتم
بکهیون باورم کرد اما باز پرسید
"اما تو جلوی گلوله رو از اصابت به من گرفتی"
"شاید چون فک کردن نمیتونن من رو بزنن اما میدونم که مسئله این نیس" باز دروغ گفتم، من ۱۰۰./. مطمئنم اونا میخواستن به بکهیون شلیک کنن تا واس گرفتن مناطقشون بهم اخطار بدن
"پس باید میزاشتی بهم شلیک کنن! چرا جلوش رو گرفتی، اح-احمق، تیر خوردن باحاله، چرا اون کارو کردی؟"
زمزمه کردم "چون نمیخواستم تو صدمه ببینی" 
بکهیون ساکت شد اما اتفاقی که بعدش افتاد باعث شد خیلی سورپرایزبشم فک کردم میزنه تو سرم و باز بهم میگه احمق اما بجاش رو نوک پاهاش وایستاد و درحالی که از چشمای بستش اشکای بیشتری میریخت به آرومی لباش رو روی لبام گذاشت.
اروم جدا شد و سرشو گذاشت رو سینم و بهم گفت 'بزرگترین احمق دنیا'(*یه احمق که بکهیون همه چیزشه...)
" اگه هر دفعه که صدمه میبینم بوسم میکنی پس من باید بیشتر گلوله بخورم"
بکهیون اخطار داد "نه! اینطوری نگو!"
اذیتش کردم "اما چرا؟ من بوس میخوام"
درحالی که صورت قرمزش رو بیشتر تو سینم قایم میکرد زیرلب گفت "م-من میبوسمت حتی اگه صدمه نبینی" (ف*ک)
"واقعا؟ پس من الان یکی میخوام"و به لبام اشاره کردم
بکهیون که صورتش صورتی پر رنگ شده بود، رد کرد "نه"
درحالی که به ارومی خودم رو مینداختم رو زمین الکی شونمو نگه داشتم"آه... آه آه آه آه" (*آی چانغولی ناقلا 😆 )
بکهیون پرسید و شروع کرد به قاط زدن "چی-چیشده؟ درد میکنه؟ زنگ بزنم به دکتر؟"
با لبخند گفتم "م-من فکر میکنم به یه بوس نیاز دارم تا حالم بهتر بشه" 
"یاا!"  بکهیون غرولند کرد و خواست بزنه تو سرم اما وایستاد و باز محکم بغلم کرد
"دیگه اینطوری منو نترسون! فک کردم مم-ممکنه بمیری!" اینو گفت وخیلی محکم تر بغلم کرد
"وقتی قراره از این به بعد بهم بوس برسه چرا باید بمیرم؟ اگه بمیرم ت- " میخواستم بپرسم اگه بمیرم منو میبوسه که دوباره حرفمو قطع کرد و با بوسیدن لبام محکم تر از دفعه ی قبل ساکتم کرد(*به قول سونی:صدای سرفه)
میخواستم عمیق ترش کنم که کشید عقب و چندتا نفس عمیق کشید
وقتی این باند لعنتی رو از بازوم باز کردم بهش یاد میدم چجوری باید ببوسن
"چانیول دیگه هیچوقت همچین چیزی نگو...بیا اینجا" بکهیون دستور داد و به ارومی منو برد سمت تخت
معمولا دوست ندارم کسی بهم دستور بده اما با بکهیون هیچ مشکلی واس پیروی از دستوراتش برای بقیه زندگیم ندارم
منو رو تخت نشوند و شروع کرد به دویدن سمت بیرونِ اتاق
از ترس اینکه شاید بره بیرون پرسیدم "بکهیون داری کجا میری؟"
هر چند که ادمام کل همسایگی اینجارو با تفنگ های مخفی دارن نگهبانی میدن
انگار که ذهنمو خوند گفت"نگران نباش بیرون نمیرم"  
رفت پایین وبعدِ یه قرن صدای پاشو که میومد بالا شنیدم
با یه سینیِ آب، سوپ و نودل تو دستش اومد داخل
"سعی کردم واست فرنی درست کنم اما خیلی زیاد اب توش ریختم"
زیرلب گفتم "معلومه"
با دستپاچگی گفت "بیا بگیر امیدوارم دوسش داشته باشی اما اگه طعمش بد بود میتونم سفارش بدم"
"میتونی بهم غذا بدی؟"
"اما دست راستت خوبه"
"تا تو بهم ندی من نمیخورم" به چالش کشیدمش
بکهیون با خودش گفت"چرا داری مثل بچه ها رفتار میکنی؟ حتی تیر به سرتم نخورده"   
اشاره کردم "من فقط دارم مثل تو رفتار میکنم" انتظار داشتم بره بیرون و بزاره گشنه بمونم اما بجاش فقط یه آه کشید و یه قاشق سوپ برداشت و فوتش کرد
"بگو آآه، هواپیما قراره پرواز کنه" وقتی که دهنمو باز کردم صدای هواپیما رو درآورد، سوالی نگاش کردم
"لازم نیس مثل یه بچه باهام رفتار کنی"
"آخی چانی کوچولو عصبانیه؟" بکهیون اذیتم کرد و نخودی خندید
"یاا!"
با وجود اینکه اینطوری صدا زدنم رو دوس داشتم .
بکهیون یکم دیگه نودل بهم داد‌. سعی کردم بهش یه لبخند به معنی خوشمزه‌ست بزنم هرچند بی مزه و نرم بود
قبل از اینکه با چاپستیک برداره ابروهاش رو درهم کشید و پرسید "دوسش نداری؟"
میخواستم بخورمش تا نتونه تستش کنه اما اون یه ثانیه سریعتر بود
صورتش جمع شد و نودل رو گذاشت رو میز کناری"ا‌َه! چطور میتونی اینو بخوری؟" 
"نه من دوسش دارم میتونم تمومش کنم"
"نه من نمیزارم تو خودتو بکشی"
بعد از اینکه بکهیون سوپ رو بهم داد. رفت که ظرف هارو بشوره و منم لباسامو برداشت و رفتم حموم
همینکه خواستم دکمه شلوارمو باز کنم چند تق رو در شنیدم اومدم بیرون که دیدم بکهیون اونجا وایستاده
"میخوای از حموم استفاده کنی؟"
با آرامش جواب داد"نه میخوام کمکت کنم حموم کنی" (*داره حساس میشه :) )
اوه اوکی. صب کن حموم! من! آب به اضافه ی بکهیون؟! اون بدون هیچ لباسی لخ-! دیگه بیشتر پیش نرو پارک چانیول!  چرا استرس دارم من که بقیه رو دیدم ... اما اما اما بکهیون!
نا مطمئن پرسیدم"چ-چی؟"  چرا یهو از اینکه بکهیون لخت منو ببینه استرس گرفتم
"بازوت صدمه دیده چطور میخوای حموم کنی؟"اینو گفت و منو هل داد داخل
"من خوبم"
"نه نیستی" اب رو باز کرد و چرخید سمت من
شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارم.
واقعا احساس گرما کردم وقتی خواست شلوارمو دربیاره نگهش داشتم
"ب-بکهیون این یجوریه"
یه ثانیه تمام بهم خیره شد و شروع کرد به خندیدن
"اشکالی نداره من سهون رو همیشه میبردم حمو-
با شک پرسیدم "تو سهون رو بردی حموم؟!" 
موقتا وضعیت رو فراموش کردم
"اره وقتی بچه بود و تو هم مثل بچه ها رفتار کردن رو تمومش کن"
شلوارمو کشید پایین و فقط با یه شرت تو حموم وایستادم چون پیراهنمو وقتی لی زخممو بست دورش انداختم  
"صب کن من شورتمو میپوشم"
دستور داد "باشه حالا برو داخل"
وارد وان بزرگ شدم و بازوی چپمو کنارش گذاشتم و نشستم
بکهیون کم کم موهامو خیس کرد و سعی کرد سرمو بشوره اما از اونجایی که وانم خیلی بزرگ بود خیلی واسش سخت بود که برسه
دلخور با شورت و لباسی که دیروز پوشونده بودمش اومد داخل
در حالی که پشت سرم قدم بر میداشت اب دورش جمع میشدن، به ارومی کف سرمو ماساژ داد
یکم شامپو رفت تو چشمم و بخاطر سوزشش جا خوردم
بکهیون متوجه شد و عذر خواهی کرد...حس کردم اومد جلوم
یه حوله ی مرطوب رو چشمای بستم کشیده شد و خیلی زود سوزشش از بین رفت اما میخواستم بکهیون بیشتر جلوم وایسته
"سوزشش از بین رفت؟"
"نه هنوز" دروغ گفتم
یکم بعد باز پرسید"حالا؟" 
لبخند زدم "آمم نه" 
متوجه شد دارم دروغ میگم خواست بره پشت سرم که با دست راستم بازوشو گرفتم و کشیدمش پایین
جیغ کشید و با کونش افتاد
اب شرت و یکم از پیراهنش رو خیس کرد
درحالی که بخاطر خیس کردنش بهم چشم غره میرفت،خندیدم
موهامو شست و بعد شاپو بدن رو برداشت و ریخت روی کف دستای خوشگلشش
یه لایه‌ی خوب درست کرد و بازوی راستمو گرفت و
زد روش
بعدش رفت پشتم مهم نبود چند بار گفتم میخوام صورتش رو ببینم
فورا رفت پشت سرم و صورت قرمزش رو قایم کرد و پشتمو شست بعد از اینکه تموم کرد باز اومد جلوم و نشست پایین
کف دستم یکم شامپو ریخت و گفت سینمو بشورم و خودش شروع کرد به شستن پاهام
دید که کاری که گفته بود رو انجام نمیدم، سوالی نگام کرد
لبامو آویزون کردم"من میخوام تو منو بشوری"(*ابهتت کجاست مرررررد؟) 
سرزنشم کرد "نه مثل بچه بودن رو تمومش کن و خودت انجامش بده"
برخلاف حرفاش شامپو توی دستمو برداشت و با چشمای های بسته سینه و شکممو شست
"میخوام بدونم سهون بیشتر از تو عضله داره یانه" یهو گفت و باز عضله هامو دست زد
ناله کردم"یاا! شرط میبندم مال من بیشترن!" 
"من مطمئن نیستم" اون لب-نیشخند زد!
شستنمو تموم کرد و از وان رفت بیرون و یه حوله سفیدبزرگ برداشت
درحالی که خودش هنوز خیس بود حوله رو دورم پیچوند و کمکم کرد برم بیرون
"بکهیون برو حمام کن"
باشه برو لباساتو بپوش"

~~~~~~~~~~~~~~~

Baekhyun's Pov

بعد از یه حمام سریع، با حوله ی نرم خودمو پوشوندم اما- لباسامو فراموش کردم!
با کج خلقی عقب جلو رفتم بعدش یه نگاه به بیرون انداختم
نمیخوام چانیول رو به مشکل بندازم اما نمیدونم چیکار کنم شاید باید صب کنم چانیول بخوابه بعد لباسامو عوض کنم! ایده ی خوبیه
روی توالت نشستم و تقریبا داشتم خواب میرفتم که صدای در رو شنیدم
از بین شکاف توی در نگاه کردم و دیدم چانیول وایستاده و سوالی داره نگام میکنه
"بکهیون دوساعته اون تو داری چیکاری میکنی؟"
"من آمم خب آمم من" سعی کردم بگم... انگار متوجه شد که من هنوز حوله پوشیدم
گفت "احمق" و دور شد
یکم رفتم بیرون که لباسامو بهم داد
زیر لب گفتم "ممنون" و به سرعت رفتم حموم  تا بپوشمشون
با فک کردن به این که چقد احمقم آهی کشیدم 'آه'
من چانیول رو نگران کردم و همینطور اون بخاطر من صدمه دیده،
دیدم که چانیول سمت چپ تخت خوابیده تصمیم گرفتم بزارم استراحت کنه
با قدم های آهسته اومدم بیرون و همین که بالشتمو برداشتم لامپ های حمام خاموش شدن
بعدش راه افتادم سمت در ... سه قدم...دو قدم...
چانیول با صدای بم و عمیقش گفت "بکهیون بیا اینجا"
لعنتی، فک کردم خوابه
"میتونم طبقه پایین بخوابم"
"بک قولت رو که یادت نرفته ؟"
بالشت رو محکم بغلم کردم و گفتم "نمیخوام بیدارت کنم و من موقع خواب کلی حرکت میکنم  چی میشه اگه یه لگد بزنم به بازو و خون ریزی کنه؟"
با صدای گرفته پرسید"لطفا؟"
"مم خیلی خب" غرغر کردم و بالای تخت نشستم
چانیول با خنده گفت "میدونم که این نقطه ضعفته"
یه ذره رفتم نزدیکتر و سعی کردم هرچقدر که میشد دور بخوابم تا بهش آسیبی نزنم
"بکهیون بیا نزدیکتر"
یه اینچ رفتم نزدیکتر و چشمامو بستم
یهو تخت صدای جیرجیر داد و یه دستی منو کشید عقب تا وقتی که تپیدن قلب چانیول رو حس کردم(*اوه مای گااااد...)
اخطار دادم "چانیول بازوت"
زمزمه کرد "تا وقتیکه تو اینجایی خوبه"و موهامو بویید
به شوخی گفتم "موهامو نشستم"
جواب داد "واسم مهم نیست" و یکم بیشتر بو کرد
این پایان خوشمونه؟ ...
(*لطفا گند نزنین به حال خوبشون...نمیشد چان دشمن نداشته باشه؟)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت 19 ❤️

وقتی پارک کلِ ابهتش رو به فاک میده 🤦🏻‍♀️😂😂

وویت اند کامنت 💕

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Onde histórias criam vida. Descubra agora