3rd Person's Povنصف شب بکهیون باز عطسه کرد و بیدار شد
یهو حس کرد دستشویی داره، پس اروم زد روی شونه ی چانیول
"چانیول بیدارشو"
اما اون نشونه ای از بیدار شدن نداشت
پس پا برهنه رو کاشی های سرد با احتیاط رفت سمت دستشویی
بعد از اینکه کارشو تموم کرد درو باز کرد اما چانیول سرجاش نبود. ترسید و کلی رنگ عوض کرد(*عزیزم هر موقع ترسیدی هی با خودت تکرار کن ندا و سونی اینجان،من تنها نیستم،من تنها نیستم،من تنها...)
او-اون قاتل یک چشم نیومده نه؟ چا-چانیول کشته نشده مگه نه؟
یهو یکی رو شونه اش زد و اون اینقد ترسید که فورا خودشو مثل یه توپ جمع کرد و شروع کرد به گریه کردن(*یاااا پارک چان غول :| )
بکهیون میلرزید و گریه میکرد"لط-لطفا منو نکش" اما یهو صدای خنده- خنده ی چانیول رو شنید
وقتی چرخید چانیول رو دید که خم شده بود و داشت بهش میخندید
با عصبانیت و یکم ترس رفت سمتش و یکی زد تو سرش
بکهیون همزمان عطسه و سکسه کرد و یهو حس کرد خیلی سرده
لرزید و درحالی که چانیول رو نادیده میگرفت رفت سمت تخت و پتو رو دور خودش پیچید
چانیول با خنده روی تخت نشست، اما با دیدن لرزشای بکهیون با وجود اون همه پتو ساکت شد
دستشو برد زیر پتو و دست بکهیون رو گرفت، فهمید دستش سردُیخ زدن
با نگرانی بلند شد که بره یچیزی بیاره تا گرمش کنه اما وقتی یه دست ظریف دست بزرگشو گرفت، وایستاد
بکهیون که هنوز نگران اون قاتل بود دست همیشه گرمه چانیول رو نگه داشت و گفت
"ن-نرو"
چانیول به این همه کیوتیش لبخندی زد و گفت نگران نباش
وقتی چانیول با یه شیر گرم برگشت بکهیون هیچ جا تو دیدش نبود
بعدش یه صدای خش خش از زیر تختش شنید پس لیوان شیر رو روی میز کناری گذاشت و خم شد که بکهیون لرزون رو پتو پیچ شده زیر تخت دید
چانیول گفت "بوو" اما بکهیون فقط یه ذره شکه شد و سرشو گرفت بالا که خورد به تخت
"آخخ" سرشو مالید
"احمق. بیا بیرون این زیر کثیفه"
با دلخوری گفت "نه، به هیچ وجه!" و رفت عقب تر
چانیول از این وضع خوشش نمیومد پس دستشو برد جلو و مچ پای بکهیون رو پیدا کرد و شروع کرد به کشیدنش به سمت بیرون
بکهیون درحالی که تقلا میکرد تا یه قسمت از تخت رو نگه داره گفت
"ن-نههههههه، اون منو میکشه"
آهی کشید و قلقلکش داد و خیلی سریع دستاش باز شدن و به راحتی کشیدش بیرون، بکهیون یه عطسه ی کیوت کرد و نفس عمیقی بخاطر خیلی زیاد خندیدن کشید
چانیول متوجه شد چون بکهیون مریضه خیلی زود خسته میشه پس تصمیم گرفت اذیتش نکنه
قبل از گذاشتن لیوان شیر گرم تو دستش بهش کمک کرد بشینه
بکهیون بایه لبخند جوابش رو داد و شیرو خورد
چانیول باز رفت طبقه پایین تا چیزی واسه بکهیون درست کنه چون یادش اومد خوردن شیر گرم با شکم خالی اصلا سالم نیس پس تصمیم گرفت براش اسنک نصفه شبی درست کنه
صدای زنگ، بکهیون رو پروند اما بعدش فهمید گوشیه خودشه
با صدای خوابالود جواب داد
"الو"
سهون با خوشحالی پرسید
"بکیه من در چه حاله؟"
"خوبم فقط یه ذره مریض شدم"
" مریض؟! من پرواز بع-"
سهون شروع کرد اما بکهیون با یه عطسه حرفشو قطع کرد
" نه هیونگ حالش خوبه تو فقط رو کارت تمرکز کن"
"آههه اما من چطور تمرکز کنم وقتی تو مریضی؟"
بکهیون فقط تونست لبای آویزونش رو تصور کنه
"سهون بس کن و اینقد لباتو آویزون نکن"
با تعجب پرسید
"هاا؟ از کجا فهمیدی؟"
"مهم نیس فقط سخت کار کن سهونیی"
باشه، اما تو خونه چیکار میکنی؟ ببینم لازمه به یکی زنگ بزنم بیاد"
مواظبت باشه یا بهتره خودم بیام"
"نه مشکلی نیس چا- شاید فردا بهتر ش"
لبشو گاز گرفت تقریبا داشت لو میداد که داره با چانیول زندگی میکنه
"مطمئنی؟"
"مممم بیش از حد مواظب بودن رو بس کن این باید نقش من باشه"
درحالی که چانیول با یه کاسه نودل و سوپ گوجه اومد داخل سهون هنوزم داشت به غر زدناش ادامه میداد
"باشه باشه فقط زیاد بخواب و فردا برو دکتر. اوه یادت-"
بکهیون با بیچارگی نالید"فهمیدم. باشه. من بچه نیستم" و وقتی سهون گفت
بیشتر بره زیر افتاب تا زودتر خوب بشه شروع کرد به لگد پروندن
چانیول یکی از ابروهاش رو برای بکهیون که داشت با بیچارگی با یکی بحث میکرد بالا داد
"خیلی خب شب بخیر من باید برم. دوست دارم بکی!"بکهیون داد زد"منم دوست دارم و یاا دیگه اونطوری صدام نزن" ولی سهون قطع کرده بود
چانیول از لحن سرزنش آمیز بکهیون فهمید که سهون بوده
بکهیون زیرلب گفت "آییش این بچه" و شقیقهاش رو ماساژ داد
چانیول قبل از گذاشتن کاسه ی نودل جلوش و رفتن به طبقه ی پایین گفت
"بگیر"
بکهیون نودلش رو خورد و تا اخر تمومش کرد اما چانیول هنوزم نیومده بود
بکهیونه ترسیده خودشو کاملا پتو پیچ کرد رفت پایین،فهمید چانیول داره تو پذیرایی تلویزیون نگاه میکنه
نفس راحتی کشید و رفت کنارش نشست اما چانیول ازش دور شد
بکهیون اشتباهی فک کرد شاید فاصله گرفتنش بخاطر این باشه که اون مریضه و نمیخواد خودش مریض بشه اما در واقع چانیول فقط یه کم - یا خب شاید واقعا از اینکه بکهیون به سهون گفته بود دوست دارم ناراحت شده بود
"میخوای بری بالا؟"
بکهیون پرسید که جو سرد رو از بین ببره
چانیول قبل اینکه باز رو تلویزیون تمرکز کنه جواب داد
"نه"
یکم بعد چانیول پرسید
" چرا توفقط نمیری بالا و نمیخوابی؟"
"مش-مشکلی نیس، هنوز خوابم نگرفته"
بکهیون دروغ گفت درحالی که ۱۰ بار تا الان خمیازه کشیده بود
بعد از ۱۰ دقیقه چانیول نتونست تحمل کنه اون پاپی خوابالو رو که سعی داشت کنارش بیدار بمونه فقط چون میترسید چانیول تنهاش بزاره رو اینطوری ببینه
چانیول اعلام کرد
"خیلی خب بریم بخوابیم"
پس بکهیون دست زد و با ترس اینکه اگه یه قدم عقب بیوفته اون قاتل میگیرتش دنبال چانیول راه افتاد
چانیول ۳تا بالشت واسش درست کرد تا بهشون تکیه بده و به سردیش کمک کنه و یه تصفیه هوا رو هم روشن کرد
بکهیون احساس بهتری پیداکرد و اماده شد بخوابه
وقتی چانیول کنارش خوابید هنوزم بخاطر تماس تلفنی بکهیون ناراحت و اذیت بود پس یکم دورتر ازش دراز کشید
بکهیون یکم بیشتر گرما میخواست پس دستشو دراز کرد و انگشتاشو محکمتر تو انگشتای چانیول قفل کرد
چانیول بخاطر تماس شوکه شد اما با اینحال لبخندی زد درحالی که بکهیون بخاطر اینکه الان مریض بود و چانیول ردش نکرده بود خوشحال بود. یجورایی به چانیول احساس نزدیکی میکرد و فهمید چانیول اونقدرها هم که
ادعا میکنه سرد و بی رحمِ نیس ....~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت ۱۴ 💜
YOU ARE READING
Only Mine / ChanBaek { Persian Translation }
Fanfiction꒱࿐♡ ˚.*ೃ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✫ ˚♡ ⋆。 ❀ ┊ ☪︎⋆ ⊹ ┊ . ˚ ✧ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : 𝘖𝘯𝘭𝘺_𝘔𝘪𝘯𝘦 ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘤𝘳𝘪𝘮𝘪𝘯𝘢𝘭 ,𝘴𝘮𝘶𝘵 , 𝘢𝘯𝘨𝘴𝘵 ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @.𝘱𝘪𝘯𝘬1314 ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰...