«قایم موشک»

1.6K 358 28
                                    



بکهیون با سرگیجه سمتِ یه در رفت و داخل که شد فهمید حمامِ
کنار کاسه‌ی توالت نشست و سعی کرد آب رو تو دستش بلند کنه اما بجاش خودش عقب پرت شد
چانیول، اونو سرجاش نگه داشت و بردتش تو اتاق وقتی چانیول گذاشتش روی تخت شروع به خندیدن کرد
"همممم دخت تو آهه توتو" (خودمم نفهمیدم اینجا چی میگه 😂😂)
بکهیون چهاردست و پا رفت طرفِ آخر تخت که بره پایین اما چانیول کشیدش عقب و زمزمه کرد
"تو امشب همینجا میمونی"
"هممم" بکهیون سرشو به مخالفت تکون داد و وول خورد و از چانیول دور شد
آهی کشید و مچ دستای بکهیون رو گرفت و بالای سرش روی تخت نگه داشت و تاکید کرد
"تو همینجا میمونی و تمام" 
بکهیون لباش رو آویزون کرد و بعد سرشو به آرومی به معنای موافقت تکون داد
بعد از اینکه بکهیون خمیازه کشید، چانیول مچ دستاش رو ول کرد، سرِ بک رو نوازش کرد و با لبای آویزونش بازی کرد
آروم زمزمه کرد "چرا اینقد پیچیده‌ای؟" 
بکهیون هی چشماشو باز و بسته میکرد و نالید
" همم دس-دستشویی" چانیول آهی کشید و به سمت دستشویی راهنماییش کرد و توضیح داد
"بیا، هروقت تموم کردی فقط در رو هل بده" درو بست و کنار دیوار تکیه داد، اما بعد از ده دقیقه تصمیم گرفت یه سری به کوتوله بزنه
بکهیون بعد از اینکه دستشویش رو تموم کرده بود توی وان بخواب رفته بود و حتی هنوز شلوارش رو هم‌بالا نکشیده بود
چانیول با آه کشیدن، بکهیون رو بلند کرد و روی کانتر دستشویی گذاشتش تا شلوارش رو پاش کنه و دوباره بردتش داخلِ اتاق
بکهیون رو روی تخت گذاشت و زیرلب گفت "چجوری ازت انتقام بگیرم وقتی تنها چیزی که میخوام نوازش کردن و بغل کردنته؟" 
بکهیون با من‌من کردن موافقت کرد و چانیول ریزخندید و پرسید
"یعنی باز باید واس ترک کردنم ببخشمت؟ یا دوباره دارم احمق میشم؟"
"همم" بکهیون نالید، چشماش رو بست و پیراهن چانیول رو محکم تو مشتش مچاله کرد
چانیول به موخرمایی که گونه هاش بخاطر الکل صورتی شده بودن خیره شد و پرسید "میدونی وانمود کردن به اینکه ازت متنفرم چقد سخته؟"
همینطور که انگشتش رو دورانی روی گونه‌ی بکهیون میچرخوند با یه ذره لکنت پرسید "چرا برگشتی بکهیون؟ ت-تا باز ولم کنی یا بمونی؟"
موهای، موخرمایی رو نوازش کرد و انگشت شستش رو مقابل مژه هاش سر داد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

نور آفتاب به سمت موخرمایی خوابیده تابیده شد و باعث شد چشماش رو با خوابالودگی بماله و بازشون کنه 
بخاطرِ روشنایی نالید و متوجه شد توی اتاقِ چانیوله، اما خودش اونجا نیست
سرش درد میکرد و تیر میکشید،یه لیوان آب و قرص روی میز کنارِتخت دید
قرص رو خورد و با گیجی البته بهتر از قبل، آهسته سمت اتاقش رفت
روی تختش دراز کشید و ناله‌ی آرومی کرد و تصمیم گرفت بخوابه
نزدیکای ظهر بود که بکهیون یه صدای خنده‌ی گوش خراش و چندتا صدای دیگه از طبقه‌ی پایین شنید
تصمیم گرفت بره پایین ببینه چخبره، به آرومی رو نوک پاش رفت پایین
صدای ریز خندیدن یه زن رو شنید "سهون تو خیلی کیوتی اما معلومه که چانیول اوپا کیوت تره" بکهیون وقتی یه قدم نزدیک تر شد باز شنید
"کریس اوپا تو چرا همش جدی و خشکی؟"
بالاخره نایون، سهون، کریس و پشتِ چانیول رو توی هال دید
یه ذره پایین تر اومد که دید چشمای سهون برق زدن و دوید تا موخرمایی رو محکم تو بغلش بگیره.سهون مقابلِ موهاش زمزمه کرد
"بکهیونی دلم واست تنگ شده بود! مدتی میشه که ندیدمت"
بکهیون با صدای خفه گفت"آمم- خی-خیلی محکم بغلم کردی"
بعد از اینکه یه ذره بکهیون رو آزاد کرد، یه نگاه تو هال انداخت که دید چشمای همه روی اونه
نایون بالبای صورتیش و موهای دم اسبیش که بالاپایین میشدن ، کریس با یه ذره نیشخند و ابروی بالا دادش بخاطرِ نزدیکی سهون و بکهیون، چانیول با چشمای سوالی و اخم بخاطر طریقه‌ای که سهون اسمورف کوچولو رو بغل کرده بود.
چانیول آهسته سمت اون دوتا شخص که محکم همو بغل کرده بودن رفت و پرسید
"بکهیون، قرص های سردرد رو خوردی؟" دستش رو گذاشت روی پیشونی بکهیون تا چکش کنه
بکهیون سرخ شد اما بازم سرشو تکون داد
کریس سمتشون قدم برداشت و خودش رو وسطشون جا داد و به بکهیون خیره شد
"تو این مدت حالت خوب بوده؟ تو هیچ مشکلی کمک لازم نداری؟"و موهای بکهیون رو بهم ریخت و ژولیده تر از قبل کردشون و بکهیون هم سرش رو به مخالف تکون داد و گفت نه
سه تاشون به هم دیگه چشم غره رفتن و نایون هم اومد طرفشون و کریس و سهون رو هل داد عقب و کنار بکهیون وایستاد و با لبخندی که به چشماش نرسید پرسید
"چطوری بکهیون شی؟"
بکهیون به آرومی گفت "خو-خوبم، ممنون که پرسیدین"
بکهیون به این گروهی که دورش جمع بودن و مستقیما بهش نگاه میکردن خیره شد و استرس گرفت، و وقتی که فک کرد دیگه چیزی بدتر از این نمیشه شکمش صدای بلندی داد 
بکهیون خجالت کشید، چانیول رفت سمت آشپزخونه و کریس یه پیشبند برداشت و سهون هم مثل یه پاپی گمشده پشتشون رفت و سبزی های تازه رو از یخچال آورد بیرون.
نایون به بکهیون سیگنال داد که میخواد باهاش حرف بزنه و دوتاشون رفتن روی مبل های چرمی نشستن و نایون بی پرده پرسید
"بکهیون من به کمکت نیاز دارم. چانیول چه چیزی رو دوست داره؟"
بکهیون آهسته پیش خودش زمزمه کرد "اسم های خودمونی(لقب)؟ بازی کردن با موهاش؟"
در حالی که داشتن حرف میزدن، نایون مطمئن میشد تشکر کنه و لبخند معروفش رو بزنه تا بکهیون بخاطر ول کردن چانیول کمتر احساس گناه کنه
سهون بکهیون رو سمت میز کشید، جایی که یه ضیافت پهن کرده بودن
برنج، مرغِ شیرین و ترش، میگوی سرخ شده، سبزی پخته شده،  همه مدل کبابِ میوه، گوشت گاو و سوپ خامه‌ای گوجه و سیب زمینی.
بکهیون نشست و تند تند شروع به گاز زدن های کوچیک تا لقمه های بزرگ کرد
و وقتی داشت میجوید چانیول، کریس و سهون اومدن سمتش تا برنجی رو که بالای لبش بود رو پاک کنن
نایون متوجه شد، و از قصد برنج رو دورِ لباش پخش کرد (جرررررㅋㅋ) اما چانیول اصن به روی خودش نیاورد و سه تا مرد همونجا نشستن و با عشق حرکاته بکهیون رو نگاه کردن(*ایا هنوزم به قدرت بکهیون ایمان نمی اورید؟ :) مخصوصا تو نایون :| )
وقتی بکهیون دهنِ نایون رو دید، یه دستمال برداشت و دور دهنش رو پاک کرد و اون سه تا از حسودی آتیش گرفتن
بکهیون برگشت سرِ خوردنش و نایون بهش چشم غره رفت و دهنش رو از داخل گاز گرفت
بعد از صبحونه‌ی دیر هنگام، بکهیون درحال شستن ظرف ها بود درحالی که سه تا دراز پشت سرش با صابون و حوله جولان میدادن.
سهون میخواست سرش رو بزاره بالا سرِ بکهیون که کریس قلقلکش داد، و چانیول خواست بازوهاش رو دورش حلقه کنه که سهون هلش داد عقب
با حواس پرتی اونا، کریس سعی کرد صورتش رو ببره توی گودی گردن موخرمایی اما چانیول یه لگد به ساق پاش زد
همشون مشتاشون رو بلند کرده بودن و آماده‌ی حمله بودن که بکهیون روشو برگردوند و سرجاش خشک شد
با نگرانی پرسید "شماها خوبید؟"و به سه مرد عصبانی که دستپاچه دستاشون رو حرکت دادن و جوری همو بغل کردن که انگاری بهترین دوستای همن، نگاه کرد
"آره، ما خوبیم. فقط داشتیم دوستانه همو بغل میکردیم" گفتن و روبه هم سرشون رو تکون دادن تا جمع و جورش کنن
سهون و کریس بخاطر رفتارِ خوب و مهربون رئیسشون نسبت به موخرمایی وقتی که ظاهرا فراموشش کرده گیج شده بودن
نایون با اگیو گفت"اوپا~" و چانیول رو با خودش کشید
چانیول با عصبانیت آهی کشید "چیه؟"
نایون پرید "چانی تو خیلی کیوتی!"  و موهای چانیول و بین انگشتاش چرخوند
چانیول غرید "داری چیکار میکنی؟" و سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه، انگشت های نایون رو از بین موهاش کشید بیرون
"اما چانی~" نایون دستاشو دور چانیول حلقه کرد و لباش رو آویزون کرد
چانیول به آرومی و با صدای پایین گفت"منو. اونطوری. صدا. نزن."نایون متوجه شد و آهسته ازش جدا شد تا بیشتر از این عصبانیش نکنه
چانیول خواست واس مدتی تنها بشه پس تصمیم گرفته بره یه دوش بگیره و بعد بیاد پایین
سهون بعد از اینکه با اون سه تا ظرف ها رو شست و تموم کرد، غر زد  "حوصلم سررفته~"
بکهیون نظر داد"میخوای قایم موشک بازی کنیم؟"
سهون موافقت کرد"باشه!" 
کریس از ناکجاآباد پیداش شد و گفت"بیایید سخت ترش کنیم و از چشم بند استفاده کنیم" 
بکهیون پرسید "کی چشماشو میبنده؟"

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

"سنگ.کاغذ.قیچی!" اون سه تا دستاشون رو اوردن جلو اما شکل های همه متفاوت بود پس باز انجامش داد
نایون فقط تو آشپزخونه نشسته بود و ناخن هاش رو سوهان میکشید چون نمیخواست همچین بازی بچگونه‌ای انجام بده
کریس و سهون سنگ و بکهیون قیچی آورد پس بکهیون کسی بود که باید بقیه رو پیدا میکرد اما با چشم بسته.
سهونی با دقت چشمای بکهیون رو بست و مراقب بود که راحت باشه و سفت نباشه، لپ بک رو نیشگون گرفت اما قبل از اینکه فرار کنه بک یه سیلی بهش زد
اول بکهیون به آرومی خودش رو با محیط وقف داد و بعد دستاش رو آورد جلو-و مثل زامبی ها شروع به قدم زدن کردن
وقتی بکهیون ممکن بود به یه میز یا وسیله بخوره سهون یا کریس بهش اخطار میدادن
و بکهیون سعی کرد به آرومی یچیزی رو لمس کنه.
چانیول بعد از دوش تازش برگشت تو هال و  یه نگاه عجیب به اون سه تا انداخت
سهون بالای یه میزِ صاف و سفید واستاده بود و سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه، کریس درحالی که تو خونه بود با عینک آفتابی مقابل در تکیه داده بود و بالاخره بکهیون که داشت سمتِ اون قدم برمیداشت رو دید
همینکه بکهیون یه پارچه زیر دستاش احساس کرد
یه لبخند گشاد زد و اون شخص رو بغل کرد و با خوشحالی داد زد
"گرفتمت!" 
درحالی که اون شخص به آرومی چشم بند رو باز میکرد، بکهیون پرسید
"کریسی یا سهون؟"
تیکه‌ی پارچه افتاد و بکهیون چند بار پلک زد تا عادت کنه و سرشو بالاگرفت که با چانیول روبه رو شد
بکهیون متوجه‌ی بغل محکمش شد، فورا عقب کشید و دور شد
چانیول هنوزم بغل رو حس میکرد و از درون خوشحال بود اما اون دوباره بازو های کوچیکه رو دورش میخواست
چانیول دستور داد "بکهیون باز جستجو کننده باش" بکهیون با ترشرویی پرسید
"اما چرا؟"
چانیول جواب داد"چون منم میخوام بازی کنم"  و فورا چشمای کوتوله رو بست
بکهیون عبوسانه با چشمای بستش شروع به قدم زدن کرد و یه پوزخند از سمت راست شنید
فورا جلو رفت و وقتی فقط هوا رو لمس کرد لباش آویزون شد
یه چیز سافت و سبک صورتش رو لمس کرد و عبور کرد، و بعدش یه مجموعه از "یاا چانیول! هیچ تماس نزدیکی وارد نیس" و "بوسیدن هم ممنوع!"  شنید
یه نیشگون روی گونش حس کرد و فورا چرخید اما باز فقط با هوا مواجه شد
بعد از اینکه بکهیون اون خنده‌های ریزِ بچگونه رو شنید، غرید "یاا سهون!" 
بکهیون هم میخواست بزنتش که تصادفا سکندری خورد و روی کف فرش افتاد
"اوفف!" بکهیون نالید و یهو صدای قدم هایی رو شنید که داشتن بهش نزدیک میشدن لبخندی زد و پرید روی اون سه تا
چشمبندش رو باز کرد و با خوشحالی یه لبخند گشاد زد
"آره من بردم!"
بجای شنیدن خنده‌های اون سه تا، اونا سرزنشش کردن و بهش گفتن مراقب باشه
همه جوری وارسیش میکردن که انگار یه شیشه‌است و تصمیم گرفتن هیچ وقت دوباره این بازی رو نکنن که بکهیون اصن درموردش راضی نبود چرا؟
بکهیون خیلی در این درمود گیج شده بود و تصمیم گرفت بره یه لیوان آب پرتقال برداره بخوره تا خستگیش رو رفع کنه

~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت 48 💕

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Where stories live. Discover now