«تماسِ پوستی شیرین»

1.7K 340 8
                                    



بکهیون رو تختش نشسته بود و لیست کارهایی که باید انجامشون میداد رو دستش گرفته و آه میکشید
صدای زنگ گوشی، بکهیون رو از دنیاش بیرون کشید و فورا گوشی رو جواب داد 
با وجود اینکه نایون این گوشی رو بهش داده بود بازم پرسید
"ال-الو؟"
نایون اطلاع داد "من فردا میام اونجا"
بکهیونی با گیجی گفت "چانیول فردا اینجا نیس"
"میدونم واس همینه میام. تو قول دادی بهم کمک کنی درسته، بکهیون؟"
"باشه. پس خداحافظ" بکهیون سعی کرد با مودبانه ترین لحنش بگه و گوشی رو قطع کنه چون نمیخواست به احساساتش لطمه بزنه.
با یه آه رو تختش دراز کشید و خیلی زود چشماش بسته شدن و به خواب رفت
روز بعد، بکهیون اصن چانیول رو ندید چون دیر از خواب بیدار شده بود و چانیولم هم اصن خودش رو زحمت نداده بود که بیدارش کنه
لیست رو اسکن کرد و به کارهای عجییی که باید انجام میداد خیره شد
زمین رو با مسواک جارو بزن، با سشوار لباسارو خشک کن، کتابارو طبقِ تاریخ انتشارشون منظم بچین، هر دفعه باغ رو با ۱۵۰ میلی لیتر آب، آب بده، ماشین هارو با حوله‌ی صورت بشور، وقتی بکهیون آخرین جمله رو خوند چشماش تقریبا از حدقه زدن بیرون. آبمیوه‌ی خیار درست کن.
پوفی کشید، دنبالِ یه مسواک قدیمی تو دستشویی گشت و رفت تو آشپزخونه.
به آرومی شروع به جارو زدن کرد.گرد و خاک روی هم انباشته میشدن و به یه توده‌ی کوچیک تبدیل میشدن(*بکهیون تو یه دیوونه ای)
نزدیکای ظهر، بکهیون صدای زنگ در روشنید و رفت بازش کرد که با نایون که لباس تابستونیه آبی کوتاه پوشیده بود و یه عینک بزرگ رو چشماش و کیف گوچیش تو بازوی چپش بود مواجهه شد
بکهیون سلام داد "سلام خانوم نایون" 
نایون گفت "سلام" و در حالی که موی دم اسبیش بالا پایین میشد اومد داخل
بعد از اینکه نشست پرسید "خب نقشه چیه بکهیون؟" 
بکهیون زمزمه کرد"هنوز بهش فکر نکردم" 
نایون سمتش خم شد و پرسید"اشکالی نداره. خب شما دوتا چطور همو ملاقات کردین؟" 
"آم.... من تصادفا روش قهوه‌ ریختم و اونم از کنارم رد شد و رفت"
نایون پرسید"جالبه. بعدش چه اتفاقی افتاد که باعث شد تو و چانیول اوپا باز هی همو ملاقات کردین؟" ولب هاش رو که به رنگ قرمز بودن لیس زد
بکهیون شروع کرد"من بای-" 
"تو چانیول رو دوست داری درسته؟ پس جوابم رو بده" نایون بازپرسی کرد و متوجه شد تُنش خیلی سرده پس یه لبخند اضافه کرد و صورتش مهربون شد
بکهیون درحالی که انگشتهای فرزش رو میچرخوند جواب داد "من واس کار تو کمپانی پارک مصاحبه داده بودم و از قضا اون مدیرعامل اونجا بود"
نایون با تعجب پرسید"واقعا؟ و اون اخراجت نکرد؟"
بکهیون زیرلب گفت "آره اما خودمم گیج شده بودم چون من واس یه موقعیت پایین تر مصاحبه داده بودم اما منشی اون شدم" 
نایون با خودش زمزمه کرد"اوه؟ اونا هیچوقت همچین اشتباهی نمیکنن...مگه اینکه- چانیول بهشون دستور داده باشه همچین کاری بکنن" یهویی ادامه داد و مشتاقِ جواب ها بود 
"پس بعدش شما ها چیکار کردین؟ چی شد که باعث شد اینجا زندگی بکنی؟"
"آه... من قرار بود با بهترین دوستم زندگی کنم اما چانیول یه چیزی درمورد سیاست گفت که کارمندا نمیتونن باهم زندگی کنن و بعد اینطور شد که اومدم اینجا. باهم رفتیم کلوپ بازی-" بکهیون داشت میگفت که با صورتِ شُکه‌ی نایون حرفش قطع شد
نایون به تته پته افتاد "چی؟! کلوپ بازی؟ تو مطمئنی؟ چانیول اوپا همچین جاهای بچه‌گانه‌ای رو دوست نداره-نه ازشون متنفره و اصن توشون قدم نمیزاره"
بکهیون ابروهاش رو توهم کشید و پرسید"متنفره؟ اون از چیزهای لوس و بچگونه متنفره؟"
پس چرا چانیول باید منو دوست داشته باشه؟ من فقط لوس و نابالغم
نایون پرسید"به هرحال، دیگه کجا ها رفتین؟" 
بکهیون جواب داد"جاهای زیادی نرفتیم"
نایون ناخن هاش رو لمس کرد و پرسید "تو- هیچکدوم از نقطه ضعف های چانیول رو میدونی اونایی که مقابلشون جز اطاعت کردن کارِ دیگه‌ای نتونه بکنه؟"
"قبل از از اینکه همه چیزو فراموش بکنه، با اگیو و چشمای پاپی شکل تسلیم میشد" بکهیون به ارومی جواب داد و خاطره های خوبشون رو به یاد آورد
"ممنون بکهیون که داری کمکم میکنی. من از چانیول مراقبت میکنم و بهش عشق میدم" نایون لبخندی زد و وایستاد که بره
بکهیون با وجود اینکه چانیول رو پیش خودش میخواست گفت"با-باشه" اون نمیخواست خودخواه باشه و زندگی بقیه رو خراب کنه
نایون چرخید و فورا لبخندش از بین رفت و از خونه خارج شد
بکهیون سرِ کارش برگشت اما الان همه‌ی کارا واس انجام دادن خیلی سخت تر شده بودن
حواسش بیشتر پرت شده بود و حرفهای نایون هی میومدن تو ذهنش و نمیتونست تمرکز کنه
تصمیم گرفت کارش رو ول کنه و به اطراف خونه گشتی بزنه
همه چی- همه چی قرار به زودی ناپدید بشه- اون اینجارو واس همیشه ول میکنه و میره
بکهیون انگشت هاش رو روی وسیله ها کشید و خواست این مکان رو به خاطره‌اش بسپره
وقتی به اتاق چانیول رسید، رفت سمتِ تختش و چانی رو برداشت 
"بجای من مواظبِ اون احمق باش. ببخشید که نمیتونم با خودم ببرمت، اگه اینکارو بکنم اون ناراحت میشه. من-من دوست دارم" و پارت آخرش رو برای اون احمق زمزمه کرد  
واس انجام دادن بقیه ی کارها زیادی خسته بود پس سعی کرد به یه‌ورش بگیردشون و کار اخر رو انجام نده
خورشید داشت غروب میکرد، بکهیون روی مبل نشست و بکی هم مثلِ یه توپ بین پاهاش جمع شده بود و خواب بود 
داشت موهای پاپی رو نوازش می کرد که در باز شد و چانیول اومد داخل
چانیول پرسید "کارهاتو تموم کردی؟"و بکهیون فقط با یه همم جواب داد
به صحنه‌ی جلوش خیره شد و پرسید"آبمیوه‌ی خیار کجاست؟"
بکهیون چشماش رو دوره خونه چرخوند و گفت "آه من نتونستم خیارهارو پیدا کنم"
چانیول نیشخندی زد چون اون خیار های روی کانتر آشپزخونه گذاشته بود 
تصمیم گرفت مو خرمایی رو خجالت زده نکنه پس پیش خودش نگهش داشت و رفت جلو، پاپی رو بلند کرد تا تو تختش بزارتش
بکهیون گفت"آم شب بخیر آقای پارک اگه به چیزی نیاز ندارین" و خواست به سرعت فرار کنه بره اما
وقتی چانیول گفت "صبرکن" توجاش وایستاد
چانیول پرسید "بکهیون میخوای باهم آبجو بخوریم؟"
بکهیون جواب داد"نه ممنون" و تصمیم گرفت که بره اما باز وایستاد
چی میشه اگه چانیول زیادی بنوشه و یه سردرد وحشتناک بگیره؟
آهی کشید و برگشت رفت پایین
"فقط یکی"
چانیول لبخندی زد و دوتا بطریِ آبجو باز کرد و توی هال چهار زانو نشستن
بکهیون یه ذره از بطریش نوشید و اخطار داد"آقای پارک زیاد نخورید" 
"همم" چانیول هوم کرد و بطریش رو پایین داد
همینکه خواست بطری دوم رو برداره، بکهیون قاپیدش و یه قلوپ بزرگ خورد
چانیول پرسید"تو هنوز اولی رو تموم نکردی اونوقت مال منو برداشتی؟"به بکهیونی که لپاش کم کم داشتن صورتی میشدن خیره شد
بکهیون دلیل آورد "او-اون بطری خوشمزه تر بنظر میرسید"
چانیول یه حسِ نگران کننده رو احساس کرد- یکی از اون خوبا
وقتی بکهیون خیلی آشکارا آبجو رو واس خودش برداشت. چانیول با یاد آوری دوسال پیش که بکهیون خودش رو دورش پیچونده بود و یه اعتراف هم تو حالت مستی ازش دریافت کرده بود، لبخندی زد 
بعد از سه بطری آبجو، بکهیون داشت گیج و خوابالود میشد
دستشو به سمت بعدی دراز کرد چون میخواست از فکرِ نایون با چانیول و آیندشون باهم بیرون بیاد
"هی هی کافیه، دیگه نخور" چانیول دستور داد و بطری رواز دستش قاپید و دورش کرد
با وجود اینکه چانیول پنج تا بطری نوشیده بود بازم بیدار و هوشیار بود چون ظرفیت الکلش بالاست
بکهیون داد زد"مم پسش بده!" و دستش رو دراز کرد که دستش پَس زده شد
"یاا!" بکهیون داد زد و شروع کرد به گریه کردن
"پس-پسش بده!" بکهیون سکسکه کرد و چانیول به خشمِ پاپیش خندید
چانیول مخالفت کرد "نه بک تو مستی"و بطریِ الکل رو برد عقب
"لطفا~" بکهیون از اگیو استفاده کرد و چانیول واس ۳ثانیه خشکش زد اما باز سرش رو تکون داد و گفت نه
بکهیون غرغر کرد"احمقِ درازِ بدجنس" و روی چانیول افتاد
چانیول به یه بکهیونِ خیلی مست توضیح داد "بکهیون حتی اگه مست باشی اجازه نمیدم برای اینطوری صدا زدنم، در بری"
بکهیون دقیقا رو به روی چانیول نشست و با دستش، کراواتش رو گرفت و کشیدش جلو و لباش رو روی لبای غولِ دراز گذاشت
چانیول خیلی سورپرایز شده بود اما با اینحال سرش رو کج کرد تا بکهیون دسترسیِ بهتری داشته باشه
و دقیقا وقتی ریلکس شد، بکهیون بطری رو از دستش گرفت و شروع به پایین دادنش کرد
در حالی که نوشیدنی رو داشت مینوشید و یکمم از روی گردنش میریخت پایین، چانیول فقط همونجا نشسته بود و پلک میزد
بکهیون صورتش سرختر از قبل شد و کلمات نامفهوم زیرلب میگفت
چانیول پرسید"بکهیون تو فقط منو بوسیدی تا بطری آبجو رو پس بگیری؟"  
"هه هه مم" بکهیون سرشو  بالا و پایین کرد و بعد سرش به سمت راست خم شد
چانیول با دلخوری و شکستگی گفت"آیش فک کنم تو تنها کسی هستی که میتونه منو چند دفعه گول بزنه"
بکهیون خوند "احمقققققققققققققق~" و مثل بچه ها ریز خندید
چانیول به گونه‌ی بکهیون سیخونک زد و پرسید"الان پنج سالته؟" 
بکهیون با یه دست دوتا انگشت و با دستش دیگش سه تا از انگشتاش رو بلند کرد و گفت "نه من بیس-بیست و سه سالمه"
"ببین پنج سالته" چانیول اذیتش کرد و بکهیون غرغر کرد و گفت چطوری پنج سالش نیست و بجاش بیست و سه سالشه
چانیول نیشخندی زد"بکهیون تو پنج سالته" 
بکهیون کل کل کرد"نه من بیست-سه سالمه"
"پنج"
"بیست-سه"
"بیست-سه"
بکهیون داد زد "نه پنج!" و چانیول بهش خندید
بکهیون سرشو خاروند چون خیلی گیج شده بود که الان چندسالشه
چانیول قبول کرد"باشه باشه پنج سالته"و بکهیون هم با گیجی سرشو تکون داد
چانیول پرسید"آبجوی بیشتری میخوایی؟"
بکهیون داد زد "آر-آره!" و روی زمین چرخید
"باشه" چانیول موافقت کرد و رفت سمت آشپزخونه تا یکم خیار اضافه کنه
"این تنبیه تو واسه‌ی بدجنس صدا زدنِ منه"و آب خیار رو توی یه بطری خالی آبجو ریخت
بکهیون داد زد"یس آبجو! آبجوی بیشتر~" و بطری که چانیول تعارف کرده بود رو گرفت
یکسره کلِ بطری رو پایین داد و بعد که مزه‌ش اومد، زبونش رو آورد بیرون و صورتش ترش شد
بکهیون شکایت کرد"اَه! مز-مزش بده" سعی کرد مزش رو از دهنش بیرون کنه
بکهیون راجب کلی چیز غرغر میکرد و چانیول فقط بهش میخندید، بکهیون بلند شد و به سختی از پله ها بالا رفت 
چانیول هم بطری هایِ آبجوی روی هم انباشته شده رو نادیده گرفت و موخرماییِ مست رو دنبال کرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت 47☁️

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz