Baekhyun's Povروز اول کاریم اصن عالی نبود پس تصمیم گرفتم همین که رسیدم خونه خودمو به یه وان پر از بستنی مهمون کنم. اما چیزی که دیدم باعث شد هم گیج بشم هم عصبانی
دو مرد گنده داشتن وسایلام رو مینداختن بیرون با دوو رفتم جلو تا از وسایلام محافظت کنم
یکی از مردا گفت
"هی بچه تو صاحب اینجایی؟ یه نفر دیگه اینجارو اجاره کرده پس دنبال یجای دیگه بگرد وسایلات هم اونجا کنار جدولن"
داد زدم
"من بچه نیستم و یه هفته تا بیرون انداخته شدنم وقت دارم"
"ببخشید رفیق من فقط دارم وظیفمو انجام میدم"
این خیلی ناعادلانست. پوفی کردم و چمدون و کیفام و برداشتم و کشان کشان تو خیابون راه افتادم
روی یه نیمکت نشستم، یهو اشکام شروع کردن به ریختن
همینطور که داشتم تو شب گریه میکردم گوشیم زنگ خورد و بدون نگاه کردن به صفحه اش با سکسکه جواب دادم
"ال-الو؟"
"بک-بکهیون هیونگ تو داری گریه میکنی؟ چی شده؟" سهون پرسید
"ها ت-تو بالاخره هیونگ صد-صدام زدی" با صدای گرفته گفتم
"یاا الان وقت شوخی نیست، چه اتفاقی افتاده؟"
تصمیم گرفتم سهون رو به زحمت نندازم پس یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:
"هاهاها گول خوردی مگه نه؟ گریه نمیکردم فقط میخواستم تورو بترسونم، من خوبم برو بخواب، شب بخیر"
سریع تماس رو قطع کردم بعد از چند تا فین تصمیم گرفتم وسایلام رو درست کنم
۱۰ دقیقه بعد از درست کردن، دستی یکی از کیفامو برداشت. از ترس اینکه کسی داره وسایلامو میدزده جیغی کشیدم و کفشمو سمتش پرت کردم، کفشم بهش خورد اما وقتی روشو برگردوند دیدم که سهونه
"سه-سهون؟ اینجا چیکار میکنی؟"
" آییششش از دست این هیونگ، چون کلا واضح بود داشتی گریه میکردی"
"اما از کجا فهمیدی من کجام؟"
سهون نیشخندی زد
"اوه، اون من یه جی پی اس تو گوشیت نصب کردم تا ۲۴/۷ بدونم کجایی"
"چی؟! این تجاوز به حریم شخصیه منه!" سرزنش کردم
"خیلی پر سروصدایی بک، بیا کمکم کن چمدوناتو بزاریم تو ماشین" قبل از اینکه سهون بگه اصن متوجه نبودم که داره چیکار میکنه
"اما کجا داریم میریم؟" بعد از اینکه چمدونامو گذاشت و کمربندمو بست ازش پرسیدم
"معلومه دیگه خونه ی من احمق جون"
"چی؟ و چرا من احمقم؟ " دست به سینه پرسیدم
"چون جای دیگه ای واس موندن نداری و یه مدتیه که احمق شدی" سهون دندون قروچه کرد
"اما-" شروع کردم به غر زدن
"اما و اگر نداره" سهون گفت و به رانندگیش ادامه داد
نورها کم کم بلوری شدن و قبل از اینکه بفهمم چی شده وارد سرزمین رویاهام شدم
نوازش دستی روی شونه ام احساس کردم و غریدم
"مممم دو دقیقهی دیگه" حس کردم یکی بلندم کرد اما اهمیتی ندادم و خودمو بیشتر سمت اون گرما کشیدم، دستام آویزون بودن و پاهام دور بدنش پیچیده بودن. دلم واس اون شخص سوخت چون آب دهنم خیلی داشت میریخت
نور به چشمام خورد و قبل از اینکه کاملا بیدار بشم چند بار پلک زدم
با خمیازه کشیدن کش و قوسی به بدنم دادم که فهمیدم روی یه تخت سفید نرم و راحتم
با چرخوندن گردنم اطراف رو نگاهی انداختم و یادم اومدم سهون منو به خونش آورد
'پس خونه ی سهون این شکلیه؟' از پله ها رفتم پایین اما هیچ اثری از خودش نبود، چند باری صداش زدم اما هیچکس جواب نداد
وقتی به آشپزخونه رسیدم صبحانه آماده بود و یه برگه ی آبی کوچولو کنارش روی میز بود
برداشتم و خوندمش
"هی بکی صبحونتو بخور و کلی استراحت کن. سهون هیونگ"
چی؟ سهون الان خودشو هیونگ صدا زد؟
اوه صب کن ببینم امروز روز کاریه آیشش همش تقصیر سهونه که بیدارم نکرده! نمیخوام حقوقم کم بشه
به سرعت آماده شدم صبحانه رو خوردم و فقط واس یه امروز تاکسی گرفتم وقتی رسیدم با دو وارد آسانسور شدم
بالاخره به بالاترین طبقه رسیدم به سرعت حرکت کردم
دستمو گذاشتم رو دستگیره در،اما قبل از اینکه بتونم بازش کنم، در باز شد و چانیول که یه ابروش رو بالا انداخته بود و سوالی نگام میکرد جلوم وایستاد
"آه صبح بخیر آقای پارک" بعد از اینکه از حالت خشک دراومدم گفتم
"بکهیون، میدونی چقد دیر کردی؟"
"عذر میخوام"
"نوچ نوچ، من باهات چیکار کنم بکهیون؟ همینجوریشم تو اولین هفته ی کاریت کلی دردسر درست کردی"
با وجود اینکه متاسف بودم اما دیگه واقعا نمیخواستم تو این کمپانی کار کنم
چانیول مدام داره میره رو اعصابم - به سهون سیلی زد، صبحانمو خورد، و مجبورم کرد کاراشو انجام بدم... شاید بهتره فقط استعفا بدم
"بک-" چانیول سعی میکرد توجهمو جلب کنه
وسط حرفش پریدم:
"من استعفا میدم"~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
BẠN ĐANG ĐỌC
Only Mine / ChanBaek { Persian Translation }
Fanfiction꒱࿐♡ ˚.*ೃ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✫ ˚♡ ⋆。 ❀ ┊ ☪︎⋆ ⊹ ┊ . ˚ ✧ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : 𝘖𝘯𝘭𝘺_𝘔𝘪𝘯𝘦 ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘤𝘳𝘪𝘮𝘪𝘯𝘢𝘭 ,𝘴𝘮𝘶𝘵 , 𝘢𝘯𝘨𝘴𝘵 ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @.𝘱𝘪𝘯𝘬1314 ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰...