بکهیون یکم بعد گفت "شا-شاید میتونم معشوقه یا همسر دومت باشم"
چانیول بخاطر پیشنهاد بکهیون، با شُک پرسید "چی؟"
بکهیون جوری که انگار بهترین ایدهی دنیا بود گفت"تو میتونی یه زنِ دیگه داشته باشی بعد بچه بیاری" و زیرلب گفت "صب کن"
چانیول نیشخندی زد و باور کرد، بکهیون فکر کرده این غیرممکنه و اون حسودیش میشه
"اون زن صددرصد خوشحال نمیشه چون کی میخواد شوهرش رو تقسیم کنه؟" بکهیون جواب خودش رو داد و چانیول خواست از اینکه بکهیون بجای خودش به فکر اون زنِ، کف دستاش رو بکوبه تو صورت خودش
"بکهیون من یه زن دیگه نمیخوام و نمیخوامم تو مخفی بشی میخوام تو تنها کسِ من باشی"چانیول اینو گفت و بکهیون رو سمت سینهاش کشید
بکهیون پرسید"ممم چانیول تو نایون رو میشناسی؟" و اینجوری موضوع رو عوض کرد
"آره. وقتی تو دانشگاه بود دیدمش، بعد یهو غیبش زد و دوباره برگشت. پدرش میخواست ما به اجبار باهم ازدواج کنیم. اول، من موافقت کردم-"
بکهیون با انگشتاش شروع به شمارش کرد
"معلومه نایون خیلی خوشگله، زیباست، باهوش-"
چانیول اخطار داد "یا اینطوری فکر نکن! و جرئتش هم نکن خودت رو پست بدونی"
"من اول موافقت کردم، اما برای دوسال حدس بزن کی همش تو ذهنم بود؟"
بکهیون پرسید "آمم نایون؟" (•_•)
چانیول با تعجب داد زد "معلومه که نه!" و لُپ بکهیون رو بخاطر جواب نیشگون گرفت
بکهیون غرید"آخخ! لازم نیست نیشگونم بگیری" و رو لُپش دست کشید
چانیول توضیح داد
"برای دوسال فقط تو توی ذهنم بودی. تصمیم گرفتم با نایون ازدواج کنم تا فراموشت کنم یا اون درد رو از بین ببرم- اما نشد. فقط بدتر شد. من شروع کردم به تصور کردن تو جای نایون. نتونستم عکس و استیکر نوت هات رو بندازم دور. وقتی چشمامو میبستم تنها چیزایی که میدیدم لب های تو، چشمای تو و لبخندات بودن. حتی به مرحلهی رسیده بودم که میخواستم قرص افسردگی بخورم اما تو برگشتی"
بکهیون تهدید کرد "اگه اون قرص ها رو میخوردی، همچین میزدمت که نگو"
چانیول درحالی که با انگشتای زیبای بکهیون بازی میکرد پرسید "و فکر کردن درمورد اینکه تو واسم به اندازهی کافی خوب نیستی رو تموم کن، اوکی؟"
بکهیون بیصدا زمزمه کرد "من اینطوری فکر نکردم"
حتی باوجود اینکه یه جور دیگه فکر میکرد
چانیول اشاره کرد "درسته. پس تو نباید سه دفعه منو ول میکردی"
بکهیون به زبون آورد "در واقع میشه فقط یه بار. بارِ دوم با رضایت خودم نبود و بار سوم، یجورایی یه نقشه بود هرچند خودمم تا وقتی برم نمیدونستم"
چانیول زیرلب گفت "خب اگه دوستم داری یعنی واسم خوبی پس دوباره ولم نکن"
بکهیون قانع نشده گفت "ممم"
چانیول قاطعانه گفت"تو باورم نمیکنی؟ خیلی خب بهت نشون میدم" و راست تر نشست و به تخت و بالشت ها تکیه داد
"تو زیباترین انگشتارو رو داری، من تو عمرم ندیدم کسی همچین دستای زیبایی داشته باشه" تعریف کرد و هرکدوم رو با دقت بوسید
بکهیون یه ذره سرخ شد و یه لبخند کوچولو زد
چانیول اعتراف کرد"رفتارِ لوس و بچگونت رو دوس دارم"
بکهیون که حرفای نایون رو به یاد آورده بود آهسته گفت "اما من فکر میکردم تو از ادمای لوس بدت میاد"
چانیول زمزمه کرد"خب اگه تو عاشق کسی بشی، تو عاشقِ همه چیز درمورد اون میشی حتی اون چیزایی که باور داشتی ازشون متنفری انگار بیشتر و بیشتر عاشقشون میشی" و به آرومی پشت بکهیون رو نوازش کرد
چانیول ادامه داد"من عاشق کله شقی، پاکی و چشمای هلالیتم" و چندبار سر بکهیون رو بوسید
"شخصیتت، صورتت، قلبت من عاشقِ همه چیزتم بیون بکهیون" چانیول لبخندی زد و بکهیون سرخ تر شد
بکهیون آهسته لب زد "وا-واقعا؟"
"تو بنظر میرسه..." بکهیون شروع کرد که چانیول پرسید
"چی بنظر میرسم؟"
بکهیون ریز خندید "یه لاس زنی"
چانیول دروغ گفت "یا! اگه تو میخوای میشم"
بکهیون با ناراحتی گفت"من-من... اگه میخوای بشو"
چانیول با عصبانیت پرسید "چی؟ چرا حسودیت نشد؟ چطور میتونی همچین چیزی بگی؟"
بکهیون شروع کرد "حسودیم شد ام-اما میخوام توهم خوشحال باشی و-"
چانیول سرزنشش کرد "نه. اگه خوشحال نیستی نگو دوسش داری، خوشحالی تو خیلی مهم تره"
بکهیون جواب داد "باشه" و ادامه داد
"خیلی خوشحالم که تو، هیونگ و سهون با منید"
"خیلی دوست دارم بکهیونا" چانیول لبخندی زد
"تو خیلی سافتی، موهای قهوهایت، بوی عسل و میوهات و لبخندِ پرستیدنیت"
بکهیون با خجالت لب زد "گفتن اینارو بس کن" و روی چانیول وول خورد
"چرا؟ اینا حقیقتن. من خیلی دوست دارم و همه چیز درمورد تو واس پارک چانیول عالیه" چانیول ادامه داد و وقتی صورت سرخ شدهی بکهیون رو که انگار تازه از سونا بیرون اومده رو دید شروع کرد به خندیدن
"بکهیون تو مریضی؟ چرا خیلی قرمز شدی؟" اذیتش کرد که بکهیون صورتش رو با دوتا دستاش پوشوند
"نه صورتت رو مخفی نکن من میخوام بکیِ داغ شدمو ببینم" و همینکه بکهیون دستاشو آورد پایین، یه بوسهی سریع از لباش دزدید
و درحالی که پشت بکهیون رو نوازش میکرد، خواهش کرد "و بکهیونا دیگه جلوی گلوله رو نگیر و آسیب نبین، باشه؟"
وقتی کوچیکه جوابی نداد، چانیول به عقب خم شد و با خوشحالی به اسمورفی که وانمود میکرد خوابه خیره شد
آهی کشید و دستاش رو برد توی موهای بک "بک وانمود کردن رو تموم کن. من میدونم قبل ازاینکه بخوابی صداها و ناله هایی مثل پاپی ها درمیاری"
این دفعه نرم تر پرسید "جلوی گلوله رو واسه من نگیر، باشه؟"
و ادامه داد "نمیتونم قبول کنم از دستت بدم"
بکهیون سرشو به مخالفت تکون داد و کمر چانیول رو محکم تر بغل کرد
چانیول در حالی که روی پوستش دایره میکشید سرزنشش کرد
"یا! یعنی چی نه؟"
بکهیون با حسِ ناراحتی لب زد "منم نمیخوام از دستت بدم"
چانیول گفت"خب؟ قول بده دیگه هیچوقت سپرم نمیشی" و سعی کرد انگشت کوچیکهی بکهیون رو پیدا کنه
در حالی که چانیول انگشتای کوچیکشون رو توهم گره میزد، بکهیون با کله شقی لب زد"نه"
چانیول اعلام کرد "و بیا ازدواج کنیم"
بکهیون پرسید "چرا؟"
چانیول اشاره کرد "ما دوتا همدیگه رو دوست داریم پس قدم بعدی معلومه ازدواجِ دیگه"
بکهیون با صدای پایین گفت "من نمیخوام"
چانیول با تعجب پرسید "چی؟ چرا؟"
"تو همیشه اذیتم میکنی و مجبورم میکنی خیار بخورم "
بکهیون که تازه حقیقت تو صورتش خورده بود پرسید" صب کن از اونجایی که هیچی رو فراموش نکردی بازم مجبورم کردی خیار بخورم؟"
چانیول درحالی که تو گوش بکهیون فوت میکرد گفت"هه هه هه میدونی دیگه دوست دارم اذیتت کنم"
و وسوسه انگیز تو گوشش زمزمه کرد "آقای پارک بکهیون"
بکهیون پرسید"پارک بکهیون؟ کی گفت من پارک بکهیونم؟"
چانیول با ترشرویی گفت "خیلی خب پس یه دلیل بگو که چرا نمیخوای باهام ازدواج کنی؟"
بکهیون با لبخند پرسید "یه دلیل؟ اینقد اعتماد به نفس داری؟"
چانیول جواب داد "آره"
بکهیون لباش رو آویزون کرد "مم تو بزرگتر از من رفتار میکنی درحالی که نیستی"
چانیول آهی کشید "خب تو خیلی بچگونه رفتار میکنی پس من بیشتر بالغ به نظر میرسم"
بکهیون پیشنهاد داد "پس من بیشتر بالغانه رفتار میکنم و توهم باید بهم بگی هیونگ"
"و اگه باختم-" بکهیون فکر کرد
"باید باهام ازدواج کنی" چانیول بجاش تموم کرد
"باشه"
"بکهیون هیونگ پوپو(بوس) هیونگ هیونگ هیونگ هیونگ هیونگ~" چانیول اگیو انجام داد و همهی غرورش رو انداخت دور چون 'بلهی' بکهیون خیلی مهم تر بود
بکهیون جلوی دهن چانیول رو گرفت و صداهاش رو خفه کرد و پرسید "یا بس کن! من اینقد لوس نبودم، بودم؟"
چانیول اذیتش کرد و یه بوسه ازش دزدید "من بردم! پارک بکهیون"
بکهیون لباشو آویزون کرد"من نمیخوام باهات ازدواج کنم"
چانیول پرسید"بک یادته یه آرزو رو بهم قول داده بودی؟"
"صب کن کد-" بکهیون خواست بگه که
"همون سومین آرزویی که شبِ اول باهم بودنمون قول داده بودی" و ریز خندید
وقتی حقیقت مثل یه قطار باربری بهش خورد، زمزمه کرد"چ- اوه"
چانیول با یه ذره صدای شکسته پرسید "و بکهیون چرا دوسال پیش ولم کردی رفتی؟"
"من-من نمیخواستم اما وقتی بیدار شدم هیونگ داشت منو به یکی از منطقههای قدیمیش میبرد و زیاد اعتراض نکردم چون نمیتونستم بعد از این همه سالها باز از دستش بدم. اما تو همهی اون دو سال، همیشه درمورد تو فکر میکردم و وقتی که فرصتش رو بدست آوردم، برگشتم اما تو فراموشم کرده بودی"
چانیول ناخن هاش رو کف دستاش تا جایی که خون زد بیرون فشار داد و اعتراف کرد "من-من خیلی متاسفم بکهیون! من نمیدونستم و میخواستم بهت آسیب بزنم. فک میکردم بهم خیانت کردی. فک میکردم ازت متنفرم اما بعد وقتی دوباره ولم کردی، فهمیدم که ازت متنفر نیستم- هنوزم دوست دارم من خیلی متاسفم بکهیون، بهت صدمه زدم، باعث شدم عذاب بکشی - من بدترین آدمِ روی زمینم"
بکهیون با یه خجالت گفت "یاا به خودت صدمه نزن! و خودت رو بدترین آدم روی زمین صدا نزن وگرنه من میشم کسی که با بدترین آدم روی زمین ازدواج کرده"
چانیول با شُک پرسید "صب کن چی؟ داری باهام ازدواج میکنی؟"
بکهیون پرسید "همم. تو نمیخوای؟"
"نه! اینطوری نیست. این فقط- دوست دارم"و کوچیکه رو بوسید
بکهیون بعد از اینکه چانیول لباش رو آویزون کرد گفت "تو واس رئیس یه مافیا بودن زیادی لوسی"
چانیول شیرین حرف زد"اما من فقط پیش تو لوسم"
بکهیون فاش کرد "و زیادی هم سافتی"
چانیول شوخی کرد و یه جمله کثیف گفت "اماوقتی میبینمت اصن سافت نیستم"
بکهیون زیرلب گفت "چی چرا؟ فک میکردم تو منو دوست داری"
"منظورم اینه- بیخیال" چانیول ساکت شد و خودش رو بخاطر گفتن همچین چیزی کثیفی به اسمورفِ پاکش سرزنش کرد و زمزمه کرد
"و جرئتش رو هم نکن دوباره منو ول کنی و با نایون تنها بزاری وگرنه میگیرمت و تنبیه ات میکنم"
بکهیون تلافی کرد "نمیکنی"
"اوه! و درمورد قرار داد- من دورهام رو تموم نکردم و اونجا گفته شده من باید ۸۰ میلیون دلار بپردازم. من بای-"
"آره. آره باید پرداخت کنی و برای پرداخت باید تا ابد پیشم بمونی"
'من برای باقیِ زندگیت دوست دارم'
بکهیون سرزنشش کرد و روی سینهی درازه خم شد "یاا! فک کردم واقعی بود. ترسوندیم"
یکم بعد گفت "چانیول من میخوام عشق بازی کنم"~~~~~~~~~~~~~~~
پارت 53 💛
DU LIEST GERADE
Only Mine / ChanBaek { Persian Translation }
Fanfiction꒱࿐♡ ˚.*ೃ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✫ ˚♡ ⋆。 ❀ ┊ ☪︎⋆ ⊹ ┊ . ˚ ✧ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : 𝘖𝘯𝘭𝘺_𝘔𝘪𝘯𝘦 ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘤𝘳𝘪𝘮𝘪𝘯𝘢𝘭 ,𝘴𝘮𝘶𝘵 , 𝘢𝘯𝘨𝘴𝘵 ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @.𝘱𝘪𝘯𝘬1314 ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰...