Chanyeol's Povاون مرد فرار کرده
"تو چطور گذاشتی اون مرده فرار کنه؟ ببینم از کی اینقد حواس پرت و بی دقت شدی؟" از سهون که دست راستم و یکی از با اعتماد ترین افرادمه پرسیدم. ظاهرا بعد از اینکه تو کارخانه متروکه درحد خمیر شدن کتکش زده بودن،به صندلی بستنش و واسه خوردن شام رفته بودن که اون فرار کرده
با عصبانیت دستمو بلند کردم و سیلی محکمی بهش زدم که خیلی زود رد انگشتام رو صورتش نقش بست همینکه خواستم سیلی بعدی رو بزنم یه نفر سهون رو کشید عقب و باعث شد صبرم تموم بشه.برگشتم دیدم همون پسر مو مشکیه که صبح بهم خورد و کتمو که الان وسط یه کپه اشغال افتاده رو نابود کرده بود
خواستم از هم جداشون کنم که پسر قد کوتاه سمتم برگشت و بهم چشم غره رفت، صب کن ببینم به من چشم غره رفت
" یااا چرا سهون رو زدی؟ مگه چه کار اشتباهی کرده؟ توئه آشغ-"
چیزایی که پسر مومشکی داشت میگفت باعث میشد از کوره در برم اما خوشبختانه سهون جلوی دهنشو گرفت و همینطور که نگهش داشته بود تو گوشش یچیزی گفت که باعث آروم شدنش شد اما همین که سهون ولش کرد داد زد
" خب که چی حتی اگه رئیسشی این اجازه رو نداری که به سهونی آسیب بزنی"
سهونی؟ یعنی این لقب سهونه؟ اونا باهم چه رابطه ای دارن؟ چرا سهون باید از کوتوله ی بد دهن خوشش بیاد؟ اصن نمیخوام بره بچرخه و درموردم شایعاتی پخش کنه که باعث خراب شدن اعتبارم بشه مخصوصا الان که میخوام کمپانیم رو تو کشورای دیگه توسعه بدم،اگه اینکارو بکنه واس کشتنش یلحظه هم تردید نمیکنم. احتمالا بدترین اشتباهیه که تا حالا انجامش دادم.فقط میخوام بکشمش یا عذابش بدم.
هیچکس جرئت نداره اینجوری باهام حرف بزنه و هیچکس هم جرئت نداره بهم چشم غره بره
رفتم جلو و پسره رو محکم هل دادم که با باسنش افتاد رو زمین و داد زد
در کمال تعجبم سهون بلندش کرد و بنظر نگران میرسید. مسخرش کردم اما وقتی با اون چشم های دردمند پاپی شکل و بینی دکمه ایش بهم نگاه کرد نتونستم جوری که به درد های بقیه میخندم، بخندم بلکه بجاش یه چیزی تو شکمم وول خورد
سهون با نگاهش ازم عذرخواهی کرد
بعد از اینکه رفتن گوشیمو دراوردم و به کای زنگ زدم " کای ازت میخوام که یکاری واسم انجام بدی درمورد یه پسر تحقیق کن بعدا جزئیاتش رو بهت میدم امشب کل اطلاعاتش رو میخوام" گوشیش رو خاموش کرد و به سمت دفترش رفت
~~~~~~~~~~~
Baekhyun's Pov
بعد از اینکه سهون رو از کمپانی بیرون آوردم سمت یه نیمکت کشیدمش،همینکه نشستیم یه نگاه ناراحت بهش انداختم " سهونا هیچوقت بهم نگفتی که توسط رئیست اذیت میشی (رئیست اذیتت میکنه)" درحالی که داشتم بهش چشم غره میرفتم گفت:
" هی.. هیونگ متاسفم، اما اینطوری نیس، اون بخاطر این بود که من کارمو درست انجام ندادم. نگران نباش"
سهون جواب داد و سعی کرد متقاعدم کنه که چیز مهمی نیس.با کنجکاوی ازش پرسیدم
"تو دقیقا چیکار میکنی؟"
"هیونگ چیزی نیس من فقط یه کارمند معمولیام که هر روز برگه تایپ میکنه" سهون گفت اما من زیر بار حرفاش نرفتم
" اوه واقعا پس چرا اون یارو فقط چون یه اشتباه پیش اومده بود زد تو گوشت؟ حتما باید یه موضوع خیلی مهم باشه"
سهون آه کشید و با قیافه شکست خورده گفت
" هیونگ میشه لطفا دیگه درموردش حرف نزنیم"
یه نفس عمیق کشیدم و از اونجایی که سهون خیلی مردد بنظر میرسید تصمیم گرفتم موضوع رو عوض کنم
" خیلی خب اما دیگه هیچوقت چیزای خطرناک رو ازم پنهان نکن" بهش اخطار دادم
سهون با شوق جواب داد "باشه ، باشه بکی کوچولو"
"یااا با هیونگت اینجا غیر رسمی حرف نزن"
سهون درحالی داشت موهامو بهم میریخت گفت
" اما تو بکی کوچولوی منیی"
" بس کن! موهامو بهم ریختی و باز باید بگم که من ازت بزرگترم پس اینجا به هیونگت احترام بزار" با تاکید روی کلمه ی *هیونگ* گفتم
" نچ تو از من قد کوتاه تری پس عملا من میتونم هیونگ باشم. بیا اینجا بکی" سهون همینطوری که داشت مسخرم میکرد رفتم جلو و یکی زدم تو سرش.
بعد از خداحافظی کردن از سهون یکراست رفتم خونه، درو که باز کردم یه نامه از پست الکترونیک اومده بود همینکه درو بستم خودمو روی مبل انداختم و نامه رو باز کردم
متن نامه:
"آقای بیون شما دوماه میشه اجاره ی آپارتمانتون رو پرداخت نکردید ما میدونیم داری مارو دست به سر میکنین اما ما بهتون یه هفته مهلت میدیم که همه ی قسط هاتو پرداخت کنین و اگه تا یه هفته نتونستین اینکارو بکنین خودمون دست به کار میشیم و از اینجا میندازیمتون بیرون هرچند شما باید قسط دوماه گذشته و این ماه روهم با سودش پرداخت کنید. لطفا نگید که این نامه رو تحویل نگرفتید یا ندیدید چون قبلا هم با این روش گولمون زدید
با احترام ، صاحب آپارتمان"
آهی کشیدم و به اتفاقات امروز فکر کردم و تصمیم گرفت فعلا قضیه نامه رو فراموش کنم
بعد از شنیدن صدای شکمم یادم اومد که باید یچیزی واس خودم درست کنم، هرچند هیچی تو آپارتمانم جز گوجه نداشتم. بعد از یکم فکر کردن بلند شدم و تصمیم گرفتم برم و یه سِری مواد غذایی بخرم. سوپرمارکت خیلی شلوغ بود بزور از بین مردم رد شدم تا به چرخ دستی ها برسم
هر هله هوله ای که تو دسترسم بود و با یکم خوراکی معمولی انداختم تو چرخ دستی
موقع حساب کردن فهمیدم که ۱۰ دلار کم دارم پس با ناراحتی بسته های شکلات و بستنی وانیلی رو بی خیال شدم، بعد از کلی سختی کیسه ها رو با عصبانیت و یه ضرب برداشتم اما نباید اینکارو میکردم چون زیر یکی از کیسه ها سوراخ شد و همه ی محتویاتش ریخت روی زمین
با کلی غرغر شروع کردم به جمع کردنشون اما همین که میخواستم یکی از پرتقال هارو بردارم یه دست قبل از من برداشتش»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
اینم پارت 2 ♥️
حمایت فراموش نشه 🥺♥️💋
BINABASA MO ANG
Only Mine / ChanBaek { Persian Translation }
Fanfiction꒱࿐♡ ˚.*ೃ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✫ ˚♡ ⋆。 ❀ ┊ ☪︎⋆ ⊹ ┊ . ˚ ✧ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : 𝘖𝘯𝘭𝘺_𝘔𝘪𝘯𝘦 ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘤𝘳𝘪𝘮𝘪𝘯𝘢𝘭 ,𝘴𝘮𝘶𝘵 , 𝘢𝘯𝘨𝘴𝘵 ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @.𝘱𝘪𝘯𝘬1314 ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰...