«بدجنس»

2.3K 489 13
                                    



درو باز کردم و یه لحظه حس کردم خونه رو اشتباهی اومدم اما نه اینجا مال خودمه
باشوک پرسیدم "ب-بکهیون تو چیکار کردی؟"
کاغذا روی زمین و میزا پخش شده بودن، برگه های برچسبی زرد رنگ نامرتب روی دیوار های سیام چسبیده بودن و یه دسته گل توی گلدونِ سفیده باارزشم بود
نه فقط اونا، بلکه وسایل نظافت با پاک کننده که انگار داشت تهدید میکرد که قراره بریزه، ریخته بودن رو زمین و کلی نقاشی روی دیوارای خونه چسبیده بود
"بب-ببینم د-دوسش داری؟ من اینجارو گرم ک-کردم!"خندید و محکم تر بغلم کرد
"اینجا خیلی آشفتست. فقط چی تو ذهنت بود که فک کردی اینجا بهتر شده؟ کاملا شبیه آشغالدونی شده آه و منم باید اینجارو تمیز کنم؟ خدای من"
حس کردم کم کم دارم سردرد میگیرم
بکهیون با داد گفت"منظورت چیه؟ آشغاله! من دوسش دارم!"
دست و پا زد که بره نقاشی های بیشتری بکشه
آهی کشیدم و یکی یکی شروع کردم به کندن برگه ها و انداختنشون تو کیسه زباله. بکهیون متوجه شد دارم چیکار میکنم سریع اومد و کیسه زباله رو از دستم بیرون کشید
دستور دادم
"بکهیون پسش بده"
صبرم دیگه داشت لبریز میشد
با لکنت گفت "باشه ا-اگه تو دوسشون نداری من واس خو-خودم نگ- نگه میدارمشون!" و باعصبانیت وتلوتلو خوران رفت
نگاش کردم که داشت به آرومی همه ی برگه ها رو از دیوار و گوشه کناره ها میکَند و میزاشت تو کیسه
بالاخره خونم مثل همونی که قبلا بود شد، تمیز و مرتب
رفتم بالا تا یه دوش بگیرم و لباس راحتی هامو بپوشم انتظار داشتم بکهیون روی تخت، خواب باشه اما هیچ جایی دیده نمیشد همینکه میخواستم برم بیرون یه نقاشی دیگه از نقاشی های بکهیون رو دیدم رفتم جلو تا بکَنَمش که متوجه شدم چی کشیده
یه نقاشی درهم برهم، که فک کنم تصویرخودم بود چون با یه فلش به عکسم اشاره کرده.بجای نیشخند روی صورتم یه لبخند کشیده بود و بخاطر همین نرم شدم و گذاشتم روی دیوار بمونه
رفتم طبقه ی پایین که دیدم همه جا تمیز شده و گلدونمم باز خالیه
بکهیون نه تو پذیرایی بود نه تو آشپزخونه نه حمام، نه تو اتاق کار، هیجا نبود هیجا
یکم مونده بود که سکته کنم، دیدم در حیاط پشتی بازه
رفتم تو باغ و اطراف گشتی زدم بکهیون تو استخر نبود، تو بالکن اضافی ام نبود حتی تو بقیه جاهای باغ هم نبود رفتم جلوتر و بالاخره پشت یکی از درختای بزرگم پیداش کردم.
داشت با کیسه ی پُر‌ِ تو دستش و ریخت و پاشای کنارش فین فین میکرد
"درازه گنده ی بدجنس"
با عصبانیت چشماشو مالید و یه تیکه ی بزرگ از چسب برداشت و کاغذایی رو که پاره کرده بودمو شروع کرد به چسپوندن
دنبال تیکه های گمشده گشت و به پیدا کردنشون ادامه داد
"د-دیگه هیچوقت با ا-اون حرف نمیزنم" با غرغر گفت و بینش به طور کیوتی سکسکه کرد
آهی کشیدم و رفتم پایین تا با مو خرمایی که داشت میلرزید حرف بزنم
از اونجایی که میدونستم خیلی به هوای سرد حساسه گفتم
"بکهیون بیا بریم تو این بیرون سرده"
با کله شقی سرشو تکون داد و سعی کرد باهام حرف نزنه
کشیدمش و انداختمش رو شونه ی راستم و بردمش داخل
کلی لگد پروند و تلاش کرد بیاد پایین اما با موفقیت بردمش بالا و با کلیدم در اتاق رو قفل کردم
دوباره رفتم پایین و تو حیاط، باد تیکه های کاغذرو پخش کرده بود
به ارومی همه ی تیکه هارو برداشتم و گذاشتم تو کیسه زباله
وارد پذیرایی که شدم انداختمشون روی میز و به بهم ریختگیه ایجاد شده توجه ای نکردم
یه چسب برداشتم و یکی یکی به هم چسپوندمشون
خیلی زمان برد اما وقتی تموم شد دوباره اطراف خونه چسپوندمشون و باید اعتراف کنم که مشخص بود برای این نقاشی ها خیلی زحمت کشیده
کارم که تموم شد رفتم بالا و درو باز کردم بکهیون با صورت اشکیش همراه با چانیِ تو بغلش کنار در خواب رفته بود
"احمق" قبل از اینکه اشکاشو پاک کنم یکی زدم تو پیشونیش
با اینکه میدونستم نمیشنوه زمرمه کردم
"گریه کردن رو بس کن قلبم رو به درد میاره"
"با لبخند خوشگلتر میشی" خندیدم و گذاشتمش روی تخت
موهاشو نوازش کردم متوجه شدم بوی الکل میده و بخاطر نشستن رو زمین خیلی کثیف شده
آهسته زیپ شلوارش رو باز کردم و از پاهای شیریش درش آوردم بعد سویشرت راه راهشو درآوردم و بالاخره تیشرتش رو از تنش بیرون کشیدم و فقط یه شرت پاش بود همه ی لباسا رو یه گوشه پرت کردم
میخواستم پتو رو روش بکشم اما میدونستم فردا که بیدار بشه بخاطر لخت خوابوندنش منو میکشه البته برام مهم نبود
رو شکم صافش شکل های دایره ای کشیدم که باعث شد قلقلکش بیاد
برخلاف میلم رفتم عقب و از کمدم یه پیراهن بزرگ سفید برداشتم و نشستم روی تخت به آرومی پیراهن رو تنش کردم که تا بالای رون هاش رو پوشوند
پتو رو تا بالای شونه هاش و تا زیر سر تدی خرس کشیدم ....

~~~~~~~~

پارت 17 💕

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang