«دردناک»

1.8K 357 24
                                    



نایون متوجه شد که توجه‌ی همه سمت موخرماییِ و نتونست کاری جز ناراحت شدن بکنه
اون اول احساسِ عصبانیت میکرد و حسودیش شده بود اما بکهیون خیلی گرم و مهربون بود
بکهیون هر چیزی بود جز وحشتناک، اون خیلی مهربون بود و به همه کمک میکرد حتی وقتی که اون ناراحت و غمگین میشد میومد آرومش میکرد
حتی با وجود اینکه داشت عشقِ زندگیش رو ازش میگرفت، بازم بکهیون مواظبِ دختر بود و مثل یه خواهر باهاش رفتار میکرد
نایون هیچوقت کریسِ کاری و جدی رو جلوی هیچکس اینقد راحت و آروم ندیده بود و حالا اون داشت سعی میکرد رو پاهای بکهیون دراز بکشه
نایون هیچوقت سهونِ مکنه و لوس رو ندیده بود که کسی رو اذیت نکنه اما حالا کاملا داشت مودبانه رفتار میکرد و اجازه میداد بکهیون موهاش رو نوازش کنه
و نایون هیچوقت چانیول رو مهربون و خون گرم ندیده بود جوری که یلحظه شک کرد اصن همه چیزهای دوسال پیش رو فراموش کرده یا نه
چانیول فقط داشت با احتیاط از یه گوشه بکهیون رو نگاه میکرد و نایون تونست از بین نقابش که میگفت واسم مهم نیست، هی دستات رو بکش اون مالِ منه رو ببینه 

~~~~~~~~~~~~~~~~

Nayeon's Pov

وقتی که شب نزدیک شد، تصمیم گرفتم نقشمو عملی کنم
چانیول رفت طبقه بالا تا یه سری از کاراش رو تموم کنه و منم از اونجایی که سهون و کریس سرشون با بکهیون گرم بود، به راحتی دنبالش رفتم  
آهسته رفتم سمتِ اتاق خواب و با پشتِ چانیول مواجه شدم
رفتم نزدیکش، بازوهامو دور کمرش حلقه کردم چانیول روشو برگردوند و رفت عقب اما من کراواتش رو گرفتم و کشیدمش جلو
نالیدم"چانیول لطفا"بوی نعناعیش رو حس کردم که باعث شد توش غرق بشم
بوی خیلی خوبی میداد اما من قول داده بودم
چانیول تهدید کرد "من خیلی بخاطر پدرت تحمل کردم اما کیم نایون کاری رو که داری انجام میدی بس کن و گرنه-" 
بهش حمله کردم "یا چی؟"
دیدن چانیول که داشت عصبانیتش رو کنترل میکرد خیلی باحال بود
خیلی کیوته. خیلی بد شد که بیشتر از این نمیتونم ببینم
داد زدم "چرا یهویی اینقد سرد شدی؟ تو قبلا حداقل میزاشتی بهت دست بزنم اما چرا باز داری منو از خودت دور میکنی؟"
مچ دستامو گرفت و آوردشون پایین و با چشمای بی حس بهم خیره شد
"نایون یکی دیگه رو پیدا کن تا بهت عشق بده و دوستِ داشته باشه، اگه این رفتارات رو تموم کنی میشه گفت دختر خوبی هستی- عاشقِ من بودن رو تمومش کن- من واس یکی دیگه رزرو شدم"
یه ذره رفتم عقب اما باز رفتم جلو چانیول رو برگردوندم و بغلش کردم
"اون ک-کیه؟ بک- اون بکهیونه؟ اما چرا؟ اون دوسال پیش بهت صدمه زده! تو اونو یادته؟" چشمام پر اشک شده بودن و یهو یه سایه‌ نزدیکه در دیدم
چانیول متوجه‌اش نبود چون درگیرِ دور کردنِ خودش از من بود
آخرین شانسمو امتحان کردم، کراوات چانیول رو کشیدم که باعث شد سکندری بخوره و منم فورا از این موضوع استفاده کردم و لباشو بوسیدم
فقط سه ثانیه بود و بعدش چانیول تعادلش رو حفظ کرد و منو عقب هل داد
یه صدای کوچیکه کلیک توی اتاق شنیده شد و بعدش یه چیزِ سرد روی پیشونیم حس کردم
"دیگه داری بیشتر از حدت پیش میری. تو خیلی احمقی، تو حتی نمیتونی حدس بزنی که من چقد میدونم. دیگه نیا اینجا که به بکهیون آسیب بزنی، حتی اگه بابات بیاد و یه گلوله تو سرم خالی کنه، این اخرین اخطارته" و ماشه رو کشید
چشمامو به آرومی باز کردم اما گلوله به من شلیک نشده بود با نگاهِ مقصرانه بالا رو نگاه کردم
"من نمیکشمت نه به خاطرِ اینکه دلم برات میسوزه، بلکه چون بکهیون منو میکشه" چانیول با اخم گفت و رفت عقب
یه نگاهِ تهدید آمیز دیگه بهم انداخت، کراواتش رو باز کرد و پرتش کرد و از در بیرون رفت 

~~~~~~~~~~~~~~

Baekhyun's Pov

بعد از اینکه باب اسفنجی رو پلی کردم تا نگاه کنیم، تصمیم گرفتم چانیول و نایون رو دعوت کنم تا باهامون نگاه کنن
سمت طبقه‌ی بالا قدم گذاشتم، آخرِ راهرو که رسیدم صدای چانیول و نایون رو شنیدم
با لبخند خواستم درو باز کنم که از بین شکاف دیدم
نایون محکم چانیول رو بغل کرده بود و-و لبای چانیول روی لبای اون بود. داشت میبوسیدش.
تو اون لحظه همه چیز یخ زدن.
قلبم به میلیون ها تیکه تبدیل شد و دیدم تار شد
از سینه‌ام نفس های عمیق کشیدم و دهنمو با دستم پوشوندم تا صدایی بیرون ندم
نتونستم تحمل کنم و نگاه کنم برگشتم و پاهام راهنماییم کردن که با حداکثر سرعتم بدوم، از در اومدم بیرون، کریس و سهون روی مبل بخواب رفته بودن
هوای سرد به صورتم خورد و اشکام از چشمام پایین ریختن. نالیدم و با کفِ دستام گریه هامو خفه کردم
چرا تو اینقد ناراحتی بکهیون؟ تو همینو میخواستی، نمیخواستی؟ ت-تو داری اینو واس چانیول انجام میدی
اما این خیلی درد داره.
قلبم، همه-چیزم خیلی درد میکنن
من میخوام کسی که تو بازوهای چانیول باشه، و بوسش کنه من باشم
اما این غیرِممکنه، درسته؟ اون منو فراموش کرده
امیدوارم اون بتونه با خوش-خوشحالی زندگی کنه و هیچوقت منو به یاد نیاره
شاید حق با هیونگ بود- من نباید برمیگشتم و فک میکردم میتونم‌ بهش توضیح بدم و اونم باز قبولم کنه
پاهام منو راهنمایی کردن و من فرار کردم- از دردام و مشکلاتم فرار کردم، قلبم میگفت برگردم و برم همه چیزو به چانیول توضیح بدم
من یه ترسوام
من همیشه از مشکلاتم فرارمیکنم
اما نمیخوام الان درموردش فکر بکنم
حس میکردم دنیا داره بهم میخنده- گذاشتم عشقِ زندگیم از دستم بره و به کلی ادم صدمه زدم
واسه‌ی همه احساس تاسف کردم- بخاطر ول کردنشون- صدمه زدنشون و نگران کردنشون
قدمامو آهسته کردم و یجا وایستادم و گریه رو تموم کردم و شروع کردم به فین فین کردن
باد تندی وزید و لرزیدم- بازوهامو بغل کردم تا گرم نگهم دارن
نمیدونستم دارم کجا میرم اما همینجوری به مستقیم رفتن ادامه دادم
من فقط یه بارِ اضافه‌ام
شاید بهتره برم- یجای دور جایی که نتونم به کسی آسیب بزنم
به-به یه کشورِ دیگه؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت۴۹ 🍃

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Where stories live. Discover now