«نفرت»

1.5K 341 46
                                    



چانیول منو ازخودش جدا کرد وبا یه تُن سرد پرسید "بکهیون داری چیکار میکنی؟"
"من-من"  همونجا وایستادم و سعی کردم یه فکری بکنم، خوشبختانه همه جا تاریک بود وگرنه صورتم دیده میشد
چانیول با نگاه تیزش بهم خیره شد و اعلام کرد"کابل برق قطع شده پس تا فردا برقا نمیان و لطفا بیشتر حرفه‌ای باش و دستات رو پیش خودت نگه دار"
زیرلب گفتم "بله آقای پارک" و کورکورانه تو تاریکی دنبالش رفتم
اون واردِ اتاقش شد منم خیلی میخواستم برم تو اما وقتی چانیول درو بست همونجا وایستادم
با بی میلی برگشتم سمت اتاقم و به آرومی نفس عمیقی کشیدم
کلید برق رو زدم و معلومه چراغا روشن نشدن
سعی کردم حس هامو دور کنم، روی تخت نشستم و پتو رو دورِ خودم پیچیدم
چند بار پلک زدم تا جلوی ریختن اشکام رو بگیرم. و اشکایی که روی صورتم ریخته بودن رو پاک کردم
نوک موهام هنوز خیس بود اما الان اصن حالش رو نداشتم که اهمیت بدم
دیر وقت بود اما هنوز نمیتونستم بخوابم، تاریکی کاملا احاطم کرده بود
آهی کشیدم و رفتم تو بالکن پتو هنوز دورم پیچیده بود به ماهی که روم میتابید خیره شدم
خیلی روشن و زیباست. حتی ستاره هایی که کنارش پراکنده‌ شدن هم امشب به روشنی داشتن میدرخشیدن
جوری که آرزو کردم کاش با چانیول نگاشون کنم
یه قسمتِ کوچیک از خاطرات خوبم همراه چانیول تو ذهنم بازپخش شد و نتونستم کاری جز احمقانه لبخند زدن به آسمان تاریک شب بکنم
اما همین که افکار منفی تو سرم شروع به چرخیدن کردن لبخندم از بین رفت
واقعا چانیول اینقد ازم متنفره؟ شاید همه‌ی عشقی که قبلا حس میکردم یه خیال باطل بود
شاید من خیلی لوس و خیلی زیاد ترسوام 
من نباید با این چیزا بترسم
متاسفم چانیول،متاسفم که به اندازه کافی واس برگشتن تلاش نکردم و حالا تو منو فراموش کردی 
من هنوزم دوست دارم شاید حتی بیشتر از قبل اما تا هرقت که تو خوب باشی، من خوشحالم.
اشکالی نداره من خوبم-تا وقتی که همه چیز خیلی درد آورد میشه
با وجود اینکه سرد بود من لذت میبردم و نور ماه هم داشت همراهیم میکرد
سرمو روی نرده ها تکیه دادم و سرما باعث شد آروم بشم

~~~~~~~~~~~~~~~~~

3rd Person's Pov 

چانیول روی صندلی چرمی سردش نشسته بود،  از توی دوربین، اتاقِ بکهیون رو زیر نظر گرفته بود
نگاه کرد که بکهیون پتو پیچ رفت تو بالکن و به نرده ها تکیه داد و بخواب رفت
نوک موهاش بهم ریخته بودن و انگشتاش دورِ پتوی نازک پیچیده بودن تا گرم نگهش دارن 
قطره های کوچیک اشک انتهای مژه هاش رو بغل کرده بودن و تصویرِ شکنندش رو بیشتر نشون میدادن
بلند شد، رفت توی بالکن
پفی کردی و دود سیگار رو بیرون داد
"بیون بکهیون"  چانیول با نیشخند اسمش رو، روی زبونش امتحان کرد
و با نگاهِ خیره گفت"تو برگشتی ها؟" و دود سیگار رو استنشاق کرد
"بریم که بازی رو شروع کنیم"  (*چی شد؟تازه داشتم برات دل میسوزندم پارک چانغوووول)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پارت 40 💜

سورپرایزززز 🙊😂

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Donde viven las historias. Descúbrelo ahora