در حال حاضر وسط تختم نشستم و پتوم رو دورم پیچوندم و بخاطرِ سرما اما نه، بیشتر بخاطرِ مکالمهام با چانیول، فین فین میکردم
خوشبختانه الان لباس گرم پوشیدم، یه پولیور بافتنی ضخیم که هیونگ به یکی از افرادش دستور داده بود واسم درست کنه و یه شلوار ورزشی که از قبل داشتم.
کاغذی رو که نایون بهم داده بود محکم تو کفِ دستم نگهش داشتم ویه نفسِ عمیق کشیدم وزمزمه کردم
"خب اینکه چانیول باهات ازدواج کنه اصلا عجیب نیس. تو خوشگلی، زیبایی و پر از اگیویی" آهی کشیدم
"بعلاوه اندام خوبی داری و وقتی پاشنه بلند، پات میکنی هم قدش میشی و باهاش مچ میشی"
غر غر کردم"چرا چانیول منو به یاد بیاره وقتی که تو قراره به زودی زنش بشی"
صورتمو تو بالشتم فرو بردم و یه آه عمیق کشیدم~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Chanyeol's Pov
"تبریک میگم" این همهی چیزی بود که میتونستی بگی؟
خیلی راحت تسلیم شدی.
پس حق با من بود تو دوستم نداری چون حاضری به راحتی ولم کنی
همه چی واست بازی بود؟
افسرده و شکسته دیدنم بعد از هربار خیانت کردن بهم واست لذت بخشه؟ من احمقم
معلومه هستم وقتی گذاشتم چند دفعه عشق گولم بزنه
همهی این مدت فکر میکردم بکهیون با اونایی که بهم خیانت کردن فرق میکنه اما حدس میزنم همشون مثل همن
خب ایندفعه ورق رو به نفع خودم برمیگردونم
به وانِ خالی خیره شدم و بعد با قدم های محکم از اونجا دور شدم
کلیدام رو برداشت و سوار ماشین شدم و با سرعت سمت کمپانی روندم.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Baekhyun's Pov
رو تختم تو خودم جمع شده بودم که صدای روشن شدن موتورِماشین رو شنیدم که بعدش با سرعت از اونجا دور شد
آهی کشیدم و رفتم سمت میزم و نشستم رو صندلیم تا مسئلهای رو که باهاش درگیر بودم حل کنم
میخوام از طریق درس خودمو سرگرم کنم
اما وقتی دفترمو باز کردم مسئله حل شده بود اونم با جزئیات کامل و حتی یه توضیح مختصرم کنارش بود
همممم؟ سورپرایز شدم.
کی انجامش داده؟ کریس؟ اما اون دیروز قبل از اینکه به این مسئله برسم رفت و تنها کسی که تو خونه مونده بود - اون؟ اما اون چندبار ردم کرد
فقط تو ظاهر سنگ دلِ؟ چرا مهربون شده؟
از اونجایی که کاری واس انجام دادن نداشتم،
به تکه کاغذِ توی دستم خیره شدم، آهی کشیدم و رفتم واس ملاقات با نایون آماده شم
شلوار ورزشیمو با شلوار جین عوض کردم و سویشرت سفیدِ بافتنیمو پوشیدم
متوجه شدم موهام بهم ریختن، با دستام شونشون کردم و کیف پولمو برداشتم و رفتم بیرون
گوشیمو فراموش کردم پس الان بدون گوشی بودم و واس زنگ زدم باید از باجهی تلفن استفاده میکردم
حدودا نیم ساعت زمان برد تا بالاخره به ایستگاه اتوبوس برسم
وقتی پرداخت کردم و تو اتوبوس نشستم، به بیرون از پنجره خیره شدم و خیابون های شهر و مغازه هارو تماشا کردم
پیاده شدم و بعد از ۲۰ دقیقه راه رفتن رسیدم به کافهای که نایون گفته بود
یکم زیاد زمان برد چون هی باید از مردم آدرس رو میپرسیدم و بعضی ها مطمئن نبودن کجاست
اما وقتی اونجا رسیدم به دیزاین باشکوهِ جلوش و درهای شیشهای و براقش خیره شدم
درها به طور اتوماتیک باز شدن و رفتم داخل، داخلش خیلی حیرت آورتر از بیرونش بود
اونجا پله های مارپیچی بود که به طبقهی دوم راهنمایی میکردن و کل مکان با بوی قهوه پر شده بود
یه لوستر زیبا که با زرق و برق وسطِ سقف آویزون بود توجهمو جلب کرد
فرش ها خیلی نرم بنظر میرسیدن و یه موزیک کلاسیک هم تو پشت صحنه داشت پخش میشد
شیرینی ها پشت ویترین شیشه ای بودن ویه دختر با لباس یونیفرم و یه لبخند پشتش واستاده بود
چندتا مشتری هم بودن، همگی شیک و باوقار. جوری رفتار میکردن که انگار از طبقههای بالا هستن، اما بودنِ کسی که نیستی فقط بخاطر راضی کردن بقیه - خیلی سخته
این فقط تا وقتی بود که یه مرد تو کت و شلوار سیاه اومد ازم پرسید چی میخوام و منو از خلسهام آورد بیرون
"اوه آه من دنبال خانوم نایون میگردم" اونم در جواب سرشو به عنوان فهمیدن تکون داد
"از این طرف لطفا"منو سمت پله ها راهنمایی کرد و از میز و صندلی ها گذشت و جلوی یه اتاق وایستاد
در زد و بازش کرد که یه صدای ظریف گفت "خانوم نایون، مهمونتون رسیدن"
"بیا تو" اون پسره رفت و بعد از اینکه وارد شدم درو بست.
فک میکردم این اتاق مثلِ اتاقه کاره اما نبود،
بجاش یه میز پر از شیرینی و دسر به همراه دو لیوان چای اونجا بود
بجز این، اتاق خالی بود و فقط دوتا صندلی که روبه روی هم بودن و روی یکیش نایون نشسته بود و چاییش رو هورت میکشید
"لطفا بهم ملحق شو" نایون لبخندی زد و من جلوش نشستم
یه کوکی به شکلِ ستاره رو گاز زد و گفت"۱۰دقیقه زودتر اومدی"
توضیح دادم "اوه نمیخواستم دیر برسم پس زود اومدم"
گفت"خوبه، لطفا از غذا ها لذت ببر نمیخوام خودم تنهایی همه رو بخورم" و آخرش خندید
نایون خیلی خوب و کیوت بنظر میرسه- آه اون با چانیول عالی میشه
باشه" موافقت کردم و یه قاشق پر چیزکیک خوردم
بعد از اینکه یه جرعه از چایمو نوشیدم نایون گفت "بکهیون شی، من امروز اینجا دعوتت کردم چون میخوام کمکم کنی"
یکی از ابروهام رو بردم بالا و پرسیدم "چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟" دقیقا تو چی میتونم کمکش کنم
"کاری کن چانیول عاشقم بشه" و با این، چای پرید تو گلوم ..~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت 44 💛
VOCÊ ESTÁ LENDO
Only Mine / ChanBaek { Persian Translation }
Fanfic꒱࿐♡ ˚.*ೃ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✫ ˚♡ ⋆。 ❀ ┊ ☪︎⋆ ⊹ ┊ . ˚ ✧ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : 𝘖𝘯𝘭𝘺_𝘔𝘪𝘯𝘦 ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘤𝘳𝘪𝘮𝘪𝘯𝘢𝘭 ,𝘴𝘮𝘶𝘵 , 𝘢𝘯𝘨𝘴𝘵 ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @.𝘱𝘪𝘯𝘬1314 ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰...