«به خوبی و خوشی؟»

4.3K 476 67
                                    


نورِ آفتاب به داخل تابید، چانیول پلک هاش رو بهم زد و بازشون کرد و با اشتیاق به موخرمایی خوابیده‌ی کنارش خیره شد
لباشو لیس زد، خم شد و چندتا بوسه روی چونه، صورت و گردنِ بکهیون زد که بکهیون به آرومی بیدار شد
یکی از چشماشو مالید، نگاه کرد و فهمید کسی که الان داشت از شونه‌ تا انگشتاش رو بوسه های سبک میزد، چانیوله
چانیول گفت "صبح بخیر"
"آمم چانیول درباره‌ی اون قرار داد من میتونم ۸۰ میلیون رو پرداخت کنم و بعد حت-"
"بدونِ صبح بخیر؟ و نه هر روز ۲۰درصد سود اضافه میشه پس تو هیچوقت نمیتونی بپردازی. تو تا ابد بدهکارِ منی." نیشخندی زد و آخرین بوسه رو بالای لبِ بکهیون کنارِ خالِ کوچولوش زد
بکیهون تو سرش حساب کرد و وقتی فهمید چقد زیاده نفس کم اورد
چانیول درحالی که دایره‌های کوچیک پشتِ بکهیون میکشید گفت "یا درمودش فکر نکن. تو میتونی با اینجا موندن برام جبران کنی"
بعد از چندبار بیشتر بوسیدن، چانیول خندید"مال منی. لبات مال منن. قلبت مالِ منه. بکهیون مالِ منه" بعد ادامه داد "همیشه میخواستم اینارو بگم" و ریز خندید
"پس ما الان عشق ب-"  بکهیون داشت میپرسید که چانیول جلوی دهنش رو گرفت و بلند شد
"من میرم صبحونه درست کنم. تو همینجا بمون"
چانیول دستور داد و از در خارج شد
بکهیون درحالی که دسته بسته‌اش رو میکشید زمزمه کرد "انگار گزینه‌ی دیگه‌ای هم دارم من اینجا گیرافتادم"
خیلی زود، بوهای خوشمزه کل پنت هاوس رو پر کردن
چانیول با یه سینی غذا وارد اتاق شد
سینی رو روی تخت گذاشت، نشست و پنکیک رو تیکه تیکه کرد و یکم عسل روش ریخت و به بکهیون داد
"سهون صددرصد عاشقِ پنکیک هات میشه" بکهیون تعریف کرد و چانیول صورتش رو توهم جمع کرد و غرغر کرد"سهون خدای من، فقط میخوام مامورش کنم بره یه کشورِ دیگه کار کنه" و خودشو با پنکیک خفه کرد
بکهیون لب زد "چی؟! جرئتش رو هم نکن. من حوصلم سر میره"
چانیول اشاره کرد"تو منو داری" و پنکیک های بیشتری پایین داد
بکهیون دستور داد "یاا به منم بده"
چانیول آهی کشید و پنکیک هارو تمیز تیکه کرده و بهشون عسل زد و به خورد بکهیون داد
بکهیون ملچ ملوچ کرد و پرسید "خب تو قرار نیست سهون رو بفرستی بره، درسته؟"
چانیول تهدید کرد"بکهیون حرف زدن درمورد اون رو بس کن وگرنه تورو واس بقیه‌ی زندگیت نادیده میگیرم"
بکهیون با نگرانی پرسید "اما چه اتفاقی واسش میوفته؟ تو که اذیتش نمیکنی، میکنی؟"
چانیول با بیچارگی آهی کشید چون نمیتونست بکهیون رو نادیده بگیره "آیشش نه نمیکنم! خوشحال شدی. سهون رو نمیفرستم اون همینجا میمونه"
بکهیون بعد از صبحونه گفت"چانیول دستمو باز کن" و چانیول با غرغر دستبند آهنی رو باز کرد
بکهیون درحالی که چانیول بلندش کرده بود و میبردتش طبقه‌ی پایین روی مبل ها، نظر داد"بریم زمین بازی"
چانیول اشاره کرد "نه تو آسیب دیدی"
بکهیون مثلِ بچه ها غرید "نقش والدینِ رئیس طور رو تمومش کن"
چانیول گفت "خیلی بد شد"
بکهیون نالید "لطفا پدر"
چانیول یه نیشخند کوچولو زد و شکایت کرد "نه. و این اسم خیلی رسمیه"
"پس بابا یا ددی؟ لطفا ددی~" بکهیون اگیو رفت و صورتِ چانیول داغ شد
"آمم گرسنه نیستی؟" چانیول پرسید و سعی کرد موضوع رو عوض کنه
"نه من میخوام برم زمینِ بازی، ددی"
'اون کلمه. آیش بکهیون اذیت کردن رو تمومش کن٬
چانیول دستور داد"خیلی بد شد ما همینجا میمونیم"
کلی واس بکهیون وسیله میاورد تا سرگرمش کنن
در حالی که بکهیون، دوست داشت چانیول بغلش کنه و بهش بچسبه تا اینکه اطراف بدوعه و چیزایی که سرگرمش میکنن رو بیاره
بعد از شنیدن صدای نوتفیکشن، چانیول روی مبل نشست و پشت سرهم شروع به تایپ کرد
در حالی که اسمورف کوچولو، حوصلش سر رفته بود و انگار همسر آیندش بجای اون روی گوشیش تمرکز کرده بود
چشماشو مالید و به آرومی رفت سمت چانیول و خودشو انداخت روش
درازه، شوکه شد روشو برگردون و یه بوسه به لب های بکهیون زد و باز توجه‌اش رو داد به گوشیش
بکهیون با یه ذره دلخوری، دور شد و همونجا موند چون فهمیده بود کار واس چانیول خیلی مهم تره
شکست خورده، با انگشتاش بازی کرد و برگشت که باب اسفنجی رو که الان کمتر سرگرم کننده‌تر شده بود رو نگاه کنه
وقتی با بی حسی به اسکرین تلویزیون خیره شده بود، حس کرد به آرومی کشیده شد، برگشت و نگاه کرد که دید چانیول داره با موهاش ور میره و اونو بین پاهاش نشونده
بعد، چانیول به آرومی سرشو گذاشت روی شونه‌ی بکهیون و پرسید
"دلت برام تنگ شده بود؟" که بکهیون با یه "نه" جوابش رو داد و یه لبخندِ زوری زد
با وجود اینکه میدونست دلِ بکهیون تنگ شده زیرلب گفت"آیش خیلی بدجنسی" چون میدونست اون اینجوری گفته بود تا حسِ بدی بهش دست نده
چانیول پرسید "حدس بزن ۳۰ دقیقه پیش داشتم چیکار میکردم؟"
بکهیون زمزمه کرد "کار میکردی"
چانیول زمزمه کرد "غلط. واس خودمون بلیط ماه عسل گرفتم" و آخرش مثلِ دیوونه ها خندید و ادامه داد
"از اونجایی که ما مردم زیادی نداریم که دعوت کنیم، داشتم به یه عروسی کوچیک فکر میکردم"
بکهیون فقط لبخندی زد و به صورت هیجان زده‌ی چانیول که داشت درمورد نقشه های آیندشون حرف میزد، خیره شد 
ناخوداگاه گفت "دوست دارم" و چانیول وسط حرفاش ساکت شد، سرشو به سمت پایین خم کرد و قبل از اینکه لباش، لبای بکهیون رو لمس کنن زمزمه کرد "منم همینطور".

همینطورکه ظهر نزدیک میشد، چانیول سوشی و چندتا غذای چینی سفارش داد
خیارها رو کشید بیرون و چندتا سوشی و مرغ واس بکهیون گذاشت
بعد از ناهارشون که هنوز ازشون مونده بود، بکهیون یه کلوچه‌ی شانس برداشت و از وسط نصفش کرد
تیکه‌ی کوچیک کاغذ رو بیرون آورد و بلند خوندش
"به دوستای نزدیکت عشق بده چون اونا تا ابد کنارت میمونن"
چانیول گفت "بهشون اعتماد نکن اونا فقط حرفهای الکی‌ان" و یکی رو برداشت و نصفش کرد و تیکه‌ی کاغذ رو بیرون کشید
"به دور دست ها نگاه نکن... نیمه‌ی دیگه‌ت نزدیک تر از چیزیه که فکرشو میکنی"
بکهیون اذیت کرد "اوه از اونجایی که من نزدیکتم و تو به اینا اعتماد نداری... شاید من نیمه‌ی دیگه‌ی تو نیستم"
"چی؟ نه اینا حقیقت‌ان و پیش گویی های آینده‌ان تو نیمه‌ی دیگه‌ی منی"
همیکنه چانیول با جعبه های خالی غذا بلند شد، بکهیون به سمت پایین کشیدش و یه بوسه‌ی کوچیک رو لباش زد
اون بوسه که با یه بوسه‌ی کوچیک و پاک شروع شده بود تبدیل به بوسه های دهن باز و درهم برهم شد
وسیله ها فراموش شدن و وقتی که چانیول به خودش اومد- خیلی دیر شده بود و اون دیگه توی تله‌ افتاده بود.
لمس های سبک و اروم تبدیل به دستای حریص شدن و چانیول، کوچیکه رو بلند کرد و از پله ها برد بالا
نفس های گرمشون به صورتاشون میخوردن، وقتی لباشون روی هم چفت شدن بوسه های بیشتر اتفاق افتادن. و وقتی لباساشون روی زمین انداخته شدن، ملافه ها دور پاهاشون پیچیده شدن.
ناله های کوچیک و صدای بهم خوردن بدن ها اتاق رو پر کرده بود و بوسه ها و لبخند ها مبادله میشدن
با یه پتو که دورشون پیچیده بود و درحالی که بدن های خیس عرقشون خیلی خوب مقابل هم شکل گرفته بودن و به هم تکیه داده بودن، خواب رفتن.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

55 پارت آخر

تماااااامممممممم ㅠㅠㅠㅠ

۱)بهترین پارتی که دوس داشتین؟
۲)بهترین جمله ای که خوندین؟
۳)کار کدومشون خودخواهی محض بود؟داهیون یا نایون
۴)یادتون میاد کدوم پسرا تو فیک بودن!؟
۵)حستون نسبت به این فیک و ترجمه با یه ایموجی

حداقل این پارت آخر سوال هارو جواب بدین🥺😅

و در آخر از همه‌ی کسایی که حمایت کردن و انرژی دادن خیلیی ممنونم.
واس اطلاع از فیک های جدیدی که قراره ترجمه کنم میتونید یه سر به کانالامون بزنید
دوستتون دارم♥️
تا دیدار بعدیمون بای بای 👋🏻💕

https://t.me/EXOLhangout

Only Mine / ChanBaek { Persian Translation } Where stories live. Discover now