سعی میکردم حواسمو بیشتر جمعِ سانی کنم نمیتونستم تمرکز کنم.سانی به سمت لبام حرکت کرد،وقت هزارمین بوسه بود،نمیفهمم این دختر چرا انقدر عاشق بوسه است! هر وقت باهاش میخوابم تا اول یه دور آبکشیم نکنه اجازه ورود به مرحله بعد رو نمیده...با سانی تازه آشنا شدم اینم فک کنم شیش یا هفتمین باریه که باهم رابطه داریم. البته هنوز که به جاهای قشنگش نرسیدیم...احساس میکنم دیگه کافیه...سانی رو سرگرم بوسه میکنم و جامو باهاش عوض میکنم.امشبم مثل شبای دیگه تموم شد.هیچ وقت اونطوری که میخوام نیست.هربار سعی میکنم بهتر شم ولی بازم اونطوری که باید حسش نمیکنم..نمیدونم مشکل از منه یا دوست دخترام ولی همیشه انگار یه چیزی کمه یه چیزی که نمیدونم چیه..ولش کن دیگه باید برم، حداقل قبل از اینکه از کارم اخراجم کنن..درحالیکه داشتم اماده میشدم به سانی که طبق معمول بیهوش بود گفتم:
-سانی من دارم میرم کاری نداری؟
--نه عزیزم برو به کارت برس..راستی خیلی خوب بودی مثل همیشه.
یه بوسه رو هوا برام فرستاد که البته نمیدونم بود و نبودش چه فرق خاصی میکرد.
-بای
--راستی جونکوک یادت نره فردا شب جشنه ها!!
-نه یادم نمیره فعلا
از خونه زدم بیرون..فردام یکی دیگه از اون جشنای مزخرف بود که فقط برای گیر ندادن سانی و وقت تلف کردن قرار بود برم..عالیه واقعا!!امشب که با شیفتم میپره فردام با جشن.پس کو اون شبای ارومی که دلت میخواد هیچوقت صبح نشه؟شب اروم من کی میاد؟
.
.
با صدای بوق ماشین از چرت پریدم.--چرا درو باز نمیکنی؟
وای باز خوابم برد..میله رو بردم بالا تا ماشین وارد شرکت بشه.
--پول میگیری که اینجا بخوابی مفت خور؟گزارشتو که به رییست دادم خواب از سرت میپره
-ببخشید..خواب نبودم یه لحظه حواسم پرت شد...ببخشید
با تعظیم و خواهش نیاز روح عقده ایشو برطرف کردم و با گفتن اینکه بار آخرم باشه راهشو کشید و رفت..چقدر از این آدم بدم میاد!..اگه یه روز میتونستم یکی رو بکشم حتما جزو گزینه هام بود..اگه بابای پولدار نداشت از صد کیلومتریمم جرعت نمیکرد رد شه چه برسه به اینکه اینجور تحقیرم کنه.هِی اینم قسمت امشبم...چیشد که خوابم برد؟! آها داشتم هزار و یکمین رویای پولدار شدنمو میدیدم،این عوضیا تو خوابم نمیذارن جاشونو بگیرم...هرچند من خیلی علاقه ای به جاشون ندارم اگه قرار بود منم یکی بشم مثل اینا همون بهتر که بدبختم، حداقل به یه بدبخت دیگه ظلم نمیکنم..ولش کن برم یه بیسکوییتی کیکی چیزی بخورم تا از گشنگی تلف نشدم.
.
.
--جونگکوک بیا این کت و شلوارو بپوش.
YOU ARE READING
DREAM ~ BTS ✔
Fanfictionچی میشه اگه اعضای بنگتن باشن اما بنگتنی نباشه؟! [کامل شده] کوکوی + یونمین خلاصه: چی میشه اگه اعضای بی تی اس باشن اما بی تی اس نباشه؟ چی میشه اگه هرکدوم درحال زندگی خودشون باشن بدون اینکه همدیگه رو بشناسن؟! چی میشه اگه سختی آیدول بودن و دردسرهای عاش...