شوگا"میرفتی پیش جونگکوک"
جین"درو قفل کرده نیاز داره تنها باشه"
شوگا سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد.
شوگا"اوضاع خیلی بدیه"
جین"باورم نمیشه سعی کردی تهیونگو آرومش کنی"
شوگا"دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط.. دیدن اشکاش عصبیم میکرد..
شوگا چند ثانیه برای گفتن جمله بعدیش مکث کرد
منو یاد جیمین مینداخت"
جین با شنیدن اسم جیمین یاد بیقراری امروز شوگا افتاد
جین"اهاااا جیمین فکر کنم امروز یه چیزی شنیدم.. یه چیزی مثل 'جیمینه' وقتی میخواستی آیفونو باز کنی."
شوگا"از وقتی جی هوپ گفت غیبش زده تا الان صد دفعه شماره اشو گرفتم ولی جواب نمیده"
جین"خب منم بودم علاقه ای به جواب دادن به تو نداشتم"
شوگا"جیمین فرق میکنه، مثل تو نیست جواب میده حتی اگه ازم متنفر باشه"
جین"اوهوم، منم چندبار گرفتمش جواب نداد"
شوگا"میدونی هیونگ چند سال پیش منم همچین چیزی رو تجربه کردم"
جین"همچین چیزی؟"
شوگا"چند سال پیش.. چند سال پیش که جیمین کوکایین مصرف میکردو یادته؟"
جین"اههه اون روزای گندو یادم نیار"
شوگا"من اولین نفری بودم که فهمیدم معتاد شده، تازه چند ماه بود که با جیمین دوست شده بودم، اوایل هرشب برای تمرین میرفت سالن منم تو یه قسمتی از رقص جدیدمون گیر کرده بودم به خاطر همین یه شب تصمیم گرفتم برم سالن رقص تا با جیمین تمرین کنم. وقتی رسیدم یکی از دوستاش باهاش اونجا بود و داشتن.. پوووف..افتضاح بود، افتضاح! جلوی من داشت دوست پسرمو میکرد، فشار خونم روی هزار بود. از چهره اش مشخص بود تحت تاثیر مواده اما برای من قابل قبول نبود. زدم توی گوشش و بهش گفتم همه چی تمومه، مثل.. مثل تهیونگ به زانوم افتاد، گریه میکرد، التماس میکرد، بعد از اینکه باهم دوست شدیم اولین باری بود که دعوا میکردیم، میگفت نفهیمیده چه غلطی کرده. اونموقع بخشیدمش، همونجا بهش گفتم اگه کوکایینو کنار نذاره دیگه منو نمیبینه، جیمینم بهم قول داد و برای همیشه ترک کرد، از اولم میدونستم به خاطر اینکه بتونه تمرین کنه و وزن کم کنه با مواد خر شده بود. اولش که باهاش دوست شدم به خاطر این بود که مثل من ناکام نمونه نه به خاطر اینکه دوسش داشتم اما اون لحظه فهمیدم که دلم نمیخواد به هیچکس ببازمش. بعد از اینکه به قولش عمل کرد و به خاطر من ترک کرد فهمیدم منم ازش خوشم میاد و فقط از سر مهربونی باهاش نموندم هرچند به خاطر دودلیم هیچوقت نتونستم بهش بگم.. به خاطر همین جونگکوک رو درک میکردم و بهش حق میدادم عصبی یا حق به جانب باشه به همین علت کنارش بودم، من کوکی رو دوست دارم و تنها هدفم حمایت ازش بود و این وسط به تهیونگ یا احتمال بیگناه بودنش فکر نکردم، شاید جیمین راست میگفت،شاید واقعا نمیخواستم بیگناه بودن ته رو باور کنم چون کوکی رو دوست داشتم. من فکر میکردم مشکل کوکی اینه که ته بهش خیانت کرده اما امروز فهمیدم خیلی خوب میدونسته این خیانت نیست! و در عین حال به عشق ته ایمان داشته اما مشکلش چیز دیگه است. من.. من هیچوقت انقدر جیمینو درک نکردم، همیشه فقط اذیتش کردم،همیشه بهش اخطار دادم حق نداره فکر خیانت بهم رو بکنه در حالیکه.. درحالیکه خودم هرروز با فکر کوکی و بدتر از اون درمیون گذاشتن این فکر با جیمین داشتم بهش خیانت میکردم و اون همه اینارو تحمل میکرده. اولش که جیمین دنبالم افتاد، وقتی به پام افتاد، هربار که میومد منت کشی، هرباری که قهرکردنای منو تحمل میکرد فکر میکردم جیمین عجیبه، فکر میکردم کاراش عجیبه و فقط فکر میکنه که عاشقمه، فکر میکردم عشق خیلی بزرگتر و غیرقابل دسترس تر از این حرفاست و جیمین ادای عاشقی رو درمیاره فقط چون بهم وابسته شده. به خاطر همین همیشه روزی رو میدیدم که بهم میزنیم و بازی تموم میشه اما با دیدن تهیونگ و تمام تلاشاش برای نگه داشتن کوکی من.. من فقط جیمینو دیدم.. تهیونگ عاشق کوکیه و برعکس..جیمینم منو همینقدر دوست داره یا..یا داشت اما من مطمئن نیستم که هیچوقت عاشقش بودم یا نه..
YOU ARE READING
DREAM ~ BTS ✔
Fanfictionچی میشه اگه اعضای بنگتن باشن اما بنگتنی نباشه؟! [کامل شده] کوکوی + یونمین خلاصه: چی میشه اگه اعضای بی تی اس باشن اما بی تی اس نباشه؟ چی میشه اگه هرکدوم درحال زندگی خودشون باشن بدون اینکه همدیگه رو بشناسن؟! چی میشه اگه سختی آیدول بودن و دردسرهای عاش...