11...شروع یک قول

902 162 9
                                    

این قسمت از زبون جیمینه.
اتفاقاتم از روزی که خونه کوکی جمع شده بودن به بعد داره رخ میده.
.
.

از خونه جونگکوک خارج شدیم و با نامجون خداحافظی کردیم. نمیدونم چرا یونگی میخواست با من بیاد.
کنار ماشین ایستاده بود و به خاطر سردی هوا خودشو تکون میداد.

یونگی: چرا نمیای.. الان قندیل میبندیم.

قفل ماشینو باز کردم و به سمت ماشینم حرکت کردم.
یونگی قبل از من سوار شده بود و داشت کمربندشو میبست.

یونگی: بریم
ماشینو روشن کردم و حرکت کردم.

_کجا باید برم؟

یونگی: یه بار آخر این جاده است اونجا پیاده میشم، مسیرت اصلا عوض نمیشه.

بدون حرف به رانندگیم ادامه دادم.

یونگی: نمیخوای یکم از خودم برام بگی.

_از خودت؟

یونگی: میخوام بدونم منو چطوری توی خوابات میبینی.

چرا ول کن این ماجرا نبود؟ چطور بهش بگم توی خوابام یا داری با حرفای ناراحت کننده ات منو به فاک میدی یا با.. پووف فکرشم باعث میشه حرارت بدنم بره بالا.

_تو خوابم..
یکم مکث کردم نمیدونم چی باید بگم

_میدونی؟ ما رابطه خوبی نداریم. به همین خاطر دلم نمیخواد زیاد درباره اش حرف بزنم

یونگی: چرا آخه؟ حتما باید یه دلیلی داشته باشه.

_نمیدونم. اونا فقط خوابن و منم درست حسابی نمیتونم ازش سر در بیارم.

یونگی: حتما سختته.

_هوم؟

یونگی: اینکه مدام خوابای بد ببینی، یه جورایی مثل هرشب کابوس دیدنه

بهش نگاه کردم. شاید به اندازه ای که من فکر میکردم آدم بدی نباشه و خوابام باعث پیش داوریم شده باشن.
لبامو با زبونم تر کردم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم.

یونگی: برای منم سخته. از وقتی این صداهارو میشنوم نمیتونم روی کارم تمرکز کنم و درست پیانو بزنم.

_امیدوارم هرچه زودتر حل بشه.

یونگی: میتونم شماره تو داشته باشم؟ اگه یه وقت چیزی فهمیدم بهت خبر میدم.

نمیدونم باید شماره امو به پسری که خودشو به زور تو ماشینم جا کرد بدم یا نه، ولی به هرحال مگه چه دردسری میتونست برام درست کنه؟ قطعا قرار نیست مثل خوابام اذیتم کنه.

قفل گوشیمو باز کردم و دادمش به یونگی.
اولش چند لحظه به عکسم که روی زمینه گوشیم بود نگاه کرد و بعد با شماره خودش تماس گرفت.

گوشی رو که بهم پس داد گفت همینجا پیاده میشه. منم ترمز کردم و با یه خداحافظی ساده از هم جدا شدیم.
.
.
شب قبل از خواب یه پیام از یونگی داشتم.

DREAM ~ BTS ✔Where stories live. Discover now