25...

708 128 9
                                    

تقریبا سه روز بود که کنار یونگی داشتم تمرین میکردم. بیشتر وقت هایی که رستوران خلوت بود میخوندم. صاحب رستوران هم کارمو دیده بود و از صدام خوشش اومده بود. این چند شب بدون تغییر به تهیونگ زنگ میزدم و پیام میدادم. بار دوم تماسمو جواب داد دوباره گفتم دوست دارم و تهدید کرد که اگه یه بار دیگه بگم به تماس هام جواب نمیده اما من شب بعدشم گفتم و باعث شد دیشب جوابی ازش نگیرم. از فردا به خاطر شروع کریسمس رستوران شلوغ تر میشد و منم باید رسما و با میکروفن میخوندم. معمولا زیاد درخواست خوندن نمیدادن و بیشتر سر یونگی شلوغ بود به هیمن خاطر خیالم تا حدودی راحت بود.
درباره کارم توی اینجا هنوز حتی به نامجون هیونگم نگفته بودم اینجا کار میکنم. از یونگی خواستم به کس دیگه ای هم نگه تا زمانیکه مطمئن بشم میخوام بمونم. یکم خجالت میکشیدم. آخه من؟ خوانندگی؟ مثل این بود که فقط تحت تاثیر یه داستان قرار گرفتم هرچند همه ما میدونستیم این چیزی فراتر از داستانه!
شب جیمین همه رو دعوت کرده بود خونه اش و من میتونستم بعد از چند روز ته رو ببینم.
اینجا دو گروه نوازنده و خواننده داشت که ظهر و عصر یا روزای خاص جا به جا میشدن. ماهم امروز تا غروب بودیم و حالا میتونستیم بریم.

مسیر رستوران تا خونه رو با یونگی قدم زدیم.

+تهیونگ بیشتر از کدوم قسمت بدن تو خوشش میاد؟

با سوال یکدفعه ای و غیر معمول یونگی تعجب کردم.

-ها؟!!

+بالا تنه، پایین تنه، صورت؟ نمیدونم از کجا خوشش میاد؟

-باید جواب بدم؟

+اره خب میخوام کمکت کنم

کمی فکر کردم

-دقیقا مطمئن نیستم. شاید شکمم

+خوبه پس. بیا تحریکش کنیم

-تحریکش کنیم؟

+اوهوم. نقشه اینه، من روی تو قهوه میریزم تو لباستو دربیار تا من برم بالا و برات لباس بیارم، که مطمئن میشم آهسته انجام بشه تو میتونی بدن نمایی کنی.

-اینو اقعا میگی هیونگ؟!!!

+آره دیگه. تمایل جنسی هم جزوی از تمایلاته. بهت قول میدم فکر تو ذهنشو درگیر میکنه

-من... به حرفت گوش میدم.

+خوب میکنی

یونگی رمز درو زد و هردو وارد شدیم. قبل از اینکه بریم داخل گوشه لباسشو گرفتم.

-هیونگ نسوزونیم یه وقت!!

+سعی میکنم

باید بهش اعتماد کنم؟! پووف.

به داخل نگاه کردم. بچه ها داشتن جنگا بازی میکردن. تهیونگ با موهای ژولیده اش روی زانوهاش نشسته بود و داشت با دقت تمام مهره رو بیرون میکشید وقتی موفق شد با تمام وجودش خندید و اظهار شادی کرد. دلم برای این چهره ذوق زده اش ضعف رفت. بیشتر از این زل نزدم و پیش بچه ها رفتم.
جیمین رو به ما سوال کرد:
"بیرون سرده نه؟ قهوه میخورید؟"

DREAM ~ BTS ✔Where stories live. Discover now