<<پسران ضد گلوله>>
<<فصل سوم>>کوکی، وی، جیمین و جین توی سالن اصلی خوابگاه نشسته بودن.. سکوت سنگینی بینشون ایجاد شده بود که ناگهان در باز شد و شوگا در حالی که با صداش دنبال کوکی میگشت وارد شد
+کوکی.. جونگکوکا
به محض دیدن کوکی روی مبل به سمتش حرکت کرد و شروع به بررسی بدن پسر کوچکتر کرد، بعد از اینکه خیالش از سالم بودن کوکی راحت شد روی مبل کنارش نشست و نفس آسوده ای کشید.
_من خوبم هیونگ.. نگران چیزی نباش.. فقط یه تصادف ساده بود
+تصادف ساده؟! کل اینترنت پر شده از خبر این تصادف بعد تو میگی فقط یه تصادف ساده بود؟!! سکته کردم تا برسم اینجا!!
جونگکوک سرشو پایین انداخت.. از اینکه باعث ناراحتی هیونگاش شده بود خجالت میکشید و کمی عصبی بود اما پسر دیگه ای که روی مبل روبه روی کوکی نشسته بود به نظر عصبی تر میومد.. جیمین نمیخواست اینطور باشه اما دیدن اهمیت شوگا به کوکی ناراحت و عصبی اش میکرد.. با اینکه خودش با آگاهی از علاقه شوگا به کوکی این رابطه رو قبول کرده بود اما همچنان براش سخت بود.
جیمین به حرکت دست های شوگا روی شونه کوکی برای آروم کردنش نگاه میکرد و با افکارش درگیر بود
توی تعطیلاتشون بودن که بهشون خبر تصادف کوکی رو دادن و بلافاصله پسرا به سمت خوابگاه حرکت کرده بودن، با اینکه بهشون خبر داده بودن که جونگکوک حالش خوبه و تو خوابگاه استراحت میکنه اما بازم پسرا یکی یکی برای مطمئن شدن از وضعیتش اومده بودن البته به جز نامجون و جی هوپ که خارج از کشور بودن و با کوکی تلفنی صحبت کرده بودن، هرچند یونگی به تماس تلفنی راضی نشده بود و با اینکه تازه به ججو رسیده بود به محض شنیدن خبر، به سئول برگشت و شاید این سرعت عمل توی برگشتن و رسیدن به سئول بود که جیمینو ناراحت کرد چون چند روز بود که از پاریس برگشته بود و شوگا حتی برای احوالپرسی عادی هم سراغشو نگرفته بود و بلافاصله تصمیم به رفتن به ججو برای استراحت گرفته بود درحالیکه چند ماه بود جیمینو ندیده بود و حداقل دل پسر کوچکتر که براش تنگ شده بود.
اما الان یونگی رو به روش بود و انگار براش اهمیت زیادی نداشت که داره بعد از چندماه جیمینو میبینه و درواقع جیمین رو نمیدید و همه این نادیده گرفتن ها باعث عصبانیت جیمین شده بود.
جین سعی کرد جو سنگین بینشون رو عوض کنه و کمی از حساسیت پسرا کم کنه و تا حدودی موفق شد. بعد از کمی شوخی و خنده و عوض شدن جو جیمین از جاش بلند شد تا برای خواب یا شایدم فراموش کردن نامهربونی شوگا به اتاق خودش بره.
وی اولین نفری بود که خبر تصادف کوکی رو شنیده بود و به شدت از تصور آسیب دیدن یا حتی نبودن کوکی ترسیده بود.. انقدر ترسیده بود که حتی بعد از دیدن کوکی سالم بازم تو شوک، گوشه ای از مبل نشسته بود و نمیتونست حرفی بزنه.. شاید همه به کوکی توجه میکردن و کسی تهیونگو نمیدید اما کوکی خوب میتونست چهره دوست پسر ترسیده اشو بفهمه و منتظر بود تا بقیه پراکنده بشن و بتونه وی رو آروم کنه..
YOU ARE READING
DREAM ~ BTS ✔
Fanfictionچی میشه اگه اعضای بنگتن باشن اما بنگتنی نباشه؟! [کامل شده] کوکوی + یونمین خلاصه: چی میشه اگه اعضای بی تی اس باشن اما بی تی اس نباشه؟ چی میشه اگه هرکدوم درحال زندگی خودشون باشن بدون اینکه همدیگه رو بشناسن؟! چی میشه اگه سختی آیدول بودن و دردسرهای عاش...