28... Spring Day

730 119 2
                                    

وصف حسی که با گوش دادن کامل به موزیک و صداهامون داشتم سخت بود. اولین بار بود که همچین حسی رو با گوش دادن به یه موسیقی تجربه میکرد. وقتی صداش تو خونه پخش شد من پرت شدم به زمانی فراتر از این لحظه. مثل این بود که وسط گذشته و حال گیر کرده باشم و حال، دیگه برام معنای این لحظه رو نده بلکه تصویری باشه از آینده، آینده ای که مدتها پیش خوابش رو دیدم، خنده هایی که مدت ها پیش صداشونو شنیدم و زمانم رو صرف پیدا کردن این خنده ها کردم. لذتی که توی چشمای بقیه بود حالا برام مثل یه دژاوو تکرار میشد و من هنوز بین اینکه خوابام پیش گویی ای برای آینده بوده یا مروری از گذشته گیر کرده بودم و این آهنگ دقیقا منو برمیگردوند به همین حس. با صدای هوسوک به این لحظه برگشتم.

"هیونگ گریه نکن وگرنه ماهم گریه امون میگیره."

جین قطره اشکی که از چشمهاش سرازیر شده بود رو پاک کرد و از بچه ها عذرخواهی کرد. مگه یه اهنگ میتونه اشک ادمو دربیاره؟ حداقل من تا به حال تجربه اش نکردم.

نامجون رو به یونگی گفت

"با تشکر از تو این آهنگ محشر شده."

"همه امون توش همکاری کردیم. باهم ساختیمش و عالی شده موافقم"

بعد از جواب یونگی نامجون ادامه داد

"فکر میکنم الان بتونم دلیل نوشتن این شعرو بگم."

نامجون صورتشو به سمت جین برگردوند و گفت

"تو باعث شدی این آهنگ رو بنویسم هیونگ"

جین با تعجب خودشو نشون داد

"من؟!"

نامجون صحبتشو ادامه داد

"اون شب که باهامون حرف زدی، وقتی گفتی دلم برای خودم تنگ شده حس عجیبی به قلبم نفوذ کرد.، یه احساس جدید! من تا قبلش به این فکر نکرده بودم که آدم بتونه دلش برای خودش تنگ بشه. همون شب انقدر ذهنم درگیر بود که باهاش شعر نوشتم. اولش فقط با الهام گرفتن از حس تو بود اما همینطور که مینوشتم به خودم اومدم و دیدم منم همچین حسی دارم."

نامجون به ما نگاه کرد و ادامه داد

"اون حس خلا، سیاهچاله یا هرچیزی که بود از نداشتن خودم منشا میگرفت. من در عین ناباوری متوجه شدم کمترین شباهت رو به خودم دارم، به اندازه یک فصل از خودم دورم، این دوری به اندازه یک زمستون سرد و بدون حرارته، مثل زندگیم.

جین بین حرف نامجون پرید

"تو چرا فکر میکنی زندگیت انقدر داغونه؟ حداقل من میدونم چرا"

DREAM ~ BTS ✔Where stories live. Discover now