"زمانیکه جوونتر بودم تمام رویام این بود که بتونم بازی کنم. باوجود مخالفت های خانواده ام توی این رشته تحصیل کردم و همه جا برای تست رفتم. چون میخواستم با استعداد خودم وارد این رشته بشم هرگز از پدرم کمک نخواستم اونم چون تمایلی به بازیگر شدن من نداشت برای کمک داوطلب نمیشد. مطمئن بودم اگه پدرم حامی مالی هرکاری که بخوام میشد اونا بی چون و چرا قبولم میکردن.
وقتی رویای بازیگری داری یه سری نقش ها برات مثل جام طلا میشن،نقشهایی که دوست داری حتما بازیشون کنی. یه روز یکی از دوستام که نقش مکمل گرفته بود فیلمنامه کارشو برام فرستاد. وقتی خوندمش تا چند دقیقه مسخ شده بودم. این نقش دقیقا نقش رویایی من بود! باید هر جور شده به دستش میاوردم. با دوستم به کمپانی رفتیم و با کارگردان حرف زدم اما نقش رو چند ماه پیش به یه بازیگر دیگه پیشنهاد کرده بود. شاید اگه ادم خیلی معروفی بود کنار میکشیدم اما اونم مثل من نقش اولی بود به خاطر همین هیچ جوره نمیتونستم کوتاه بیام. وقتی تلاشای خودم نتیجه نداد به پدرم زنگ زدم. وقتی اونقدر با ذوق و علاقه باهاش حرف زدم راضی شد کمکم کنه. به کارگردان گفت اگه نقش اول رو بدی به پسرم اسپانسر کل هزینه ها میشم اونام فورا قبول کردن و با پسره تماس گرفتن تا قراردادشو رو فسخ کنن.
تو پوست خودم نمیگنجیدم. فیلمبرداری خیلی زود شروع شد و من با هرثانیه اش زندگی میکردم. با اینکه سختی های خودشو داشت اما من تمام تلاشمو میکردم تا اینکه... هیچ وقت یادم نمیره؛ بهار تازه اومده بود. همه جا پر از شکوفه بود. یکی از بهترین سکانسا رو گرفته بودیم و حس خیلی خوبی داشتم. دیگه فیلمبرداری تموم شده بود و میخواستم برگردم خونه که سر و صدای بقیه توجه امو جلب کرد.وقتی جلوتر رفتم دیدم یه خانوم داره با کارگردانموم جرو بحث میکنه...
مادر همون پسر بود، با یه نامه توی دستش. منو که دید به سمتم اومد و برگه رو پرت کرد تو صورتم. پسرش بعد از دست دادن نقش خودکشی کرده بود با یه نامه خطاب به من.تا وقتی آدمای پولدار و متقلبی مثل تو هستن من تو زندگیم یک قدمم نمیتونم بردارم. آرزو میکنم تا ابد زجر بکشی. هر لحظه که دوربین به سمتت میاد، هرلحظه که دیالوگ میگی، هرلحظه که میخندی، هر لحظه که گریه میکنی بفهمی که یه قاتلی! تو رویای منو کشتی. تو روح منو گرفتی و من فقط دارم آشغالشو دور میندازم. این جسم دیگه برای من ارزشی نداره. از بازیت لذت ببر عوضی.
تمام عمرم هر صبح که از خواب بیدار میشم و هر شب که میخوابم این جملات بهم حمله میکنن. بعد از اون خیلی تلاش کردم که فیلمبرداری رو ادامه بدم اما نتونستم. اون نامه خودکشی لعنتی مثل یه طلسم افتاده بود به زندگیم و نمیدونستم چطوری باطلش کنم. حتی از ترس آتیشش زدم اما فرقی نمیکرد تمام کلماتش توی ذهنم حک شده بود. بعد از اون دانشگاهو ول کردم. هیچ پیشنهادی رو قبول نکردم. اگه قرار بود موقع دیدن دوربین دست و پام بلرزه، پس همون بهتر که از زندگیم خطش بزنم، با اینکه عاشق این کار بودم. از اون روز به بعد زندگی من فقط رو تکراره چند بار خواستم خودمو بکشم اما جرعتشو نداشتم. مثل یه ترسو به زندگی پوچم چسبیدم. هرچند زجری که با این حال کشیدم خیلی بیشتر از یه مرگ ساده برام تموم شد.
YOU ARE READING
DREAM ~ BTS ✔
Fanfictionچی میشه اگه اعضای بنگتن باشن اما بنگتنی نباشه؟! [کامل شده] کوکوی + یونمین خلاصه: چی میشه اگه اعضای بی تی اس باشن اما بی تی اس نباشه؟ چی میشه اگه هرکدوم درحال زندگی خودشون باشن بدون اینکه همدیگه رو بشناسن؟! چی میشه اگه سختی آیدول بودن و دردسرهای عاش...